فتح سنگرهای باقیمانده _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۶
دو روز از عملیات بیتالمقدس ۲ میگذشت. ما خسته و غمگین از شهادت چند همسنگر به عقب برگشتیم. کسی حرف نمیزد، پکر بودیم و گرفته. تا چند روز پیش این چادر آکنده از حضور گرم و شوخیهای بامزه دیدهبانها بود.
حوصلهام سر رفت رادیو را روشن کردم تا سکوت شکسته شود و شد، چه شدنی!! مارش حمله همراه با گزارش پیروزی در عملیات بیتالمقدس ۲ زده میشد. البته عملیات در مجموع به اهداف خود رسیده بود. امّا سنگینی شهادت بچهها، حال و دماغ شادی و سرور و پیروزی را از ما گرفته بود.
آن روز نهار برنج و مرغ آوردند. حسین رادنیا، یکی از دیدهبانها که از خط برگشته بود، نوبت شهرداریش بود. به غیر از دل، اشتهایمان هم گرفته بود. حالا مارش با طنین پرهیجان یک ریز زده میشد. مجری میگفت: «رزمندگان در جهبه ماووت در این ساعات در حال پیشروی و فتح سنگرهای نهایی دشمن هستند.»
حسین رادنیا این جمله را که شنید، ران مرغی را از زیر پلو بیرون کشید و محکم روی سفره کوبید و با قیافه حق به جانب گفت: «پدر سوخته با من میجنگی، پدرت را در مىآورم». و خطاب به ما گفت: «بچهها همین چند سنگر باقی مانده، حمله!!». و صدایش را کش داد تا جایی که همان جمع ساکت افتادند به جان مرغها.
شناسنامه خاطره
راوی: رضا بهروزی، دیدهبان بسیجی گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
مکان و زمان وقوع خاطره: استان سلیمانیه، منطقه عمومی ماووت، ۱۳۶۶/۱۰/۲۹
مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۳/۱۱/۰۱
کتاب ---------------------
بچههای مَمّدگِره
- ۹۷/۰۲/۲۷