مرد همیشه ایستاده _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۵
نورخدا ساکی در پوزه کانال پرورش ماهی دیدهبانی میکرد با عقب تماس گرفت و گفت: «خمپاره ۶۰ و دوشکا غیرقابل استفاده شدهاند». من و مصطفی نساج -دیگر معاون گردان ادوات- به خط رفتیم. تانکهای دشمن داشتند آرایش میگرفتند و اگر خمپاره ۶۰ و دوشکا هم سالم بودند، کاری ازشان بر نمیآمد.
نورخدا ساکی دیدهبان خستگی ناپذیر - نفر وسط ایستاده
با نساج، خمپاره را از قنداق جدا و لولهاش را سر و ته کردیم و تکاندیم. گلوله بیرون آمد و داخل گونی افتاد. لوله را قنداق نبسته بودیم که تانکها راه افتادند و آمدند. نساج مثل بقیه نیروهای پیاده پشت خاکریز رفت و آرپیجی برداشت و زد.
نیروهای گردان پیاده حضرت علیاکبر علیهالسلام خسته بودند، امّا جانانه میجنگیدند.
در مجموع زور آتش ما به زرهپوشهای دشمن نمیچربید. با قرارگاه تماس گرفتیم. افسر رابط نیروی هوائی ارتش آنجا بود. تفهیم کردیم که اینجا چه خبر است مختصات خواست. محل تجمع تانکها را دادیم و چند دقیقه بعد به جای هواپیمای خودی، میگهای دشمن در آسمان ظاهر شدند و پشت سرمان را بمباران کردند. در این اثنا دیدهبان هم ترکش خورد، امّا عقب نرفت. ناگهان صدایی از دور آمد که سرهایمان به عقب چرخید، دو فروند جنگنده فانتوم اف۵ از سطح پائین میآمدند، آنقدر پائین که وقتی به ما رسیدند خلبانهایشان از درون کابین پیدا بودند. بمبهایشان را پرتاب کردند و اوج گرفتند و برگشتند. بمبها وسط ستون تانکها فرود آمد و صحنه رزم به نفع ما عوض شد.
با قرارگاه تماس ما ادامه داشت و روی همان مختصات تأکید داشتیم که یک فروند دیگر آمد، این یکی پایینتر از قبلیها بود. اگر نخلی در مسیرش بود، حتماً با آن برخورد میکرد. از کف آمد و موشکی را که رها کرد از بالای سر ما رد شد. یک آن فکر کردم خاکریز ما را به اشتباه زد، ولی کارش درست بود. نتوانستم بایستم داد زدم: «مصطفی بخواب». مصطفی عادت نداشت که مقابل صدای انفجار حتّی خم شود چه برسد به اینکه بخوابد، ولی خوابید. همین که خوابیدیم، خمپارهای نزدیکمان منفجر شد و ترکش تیز و بزرگ و داغی یک وجبی مصطفی افتاد. مصطفی ترکش را برداشت و چند بار فوت کرد و داخل جیبش گذاشت و با تعجب پرسیدم: «یادگاری جمع میکنی!؟»
خندید و گفت: «میبرم برای ننهام و میگویم این ترکش میخواست بچهات را بکشد ولی قسمت نبود.»
خونسردی و آرامش مصطفی نساج در آن شرایط آدم را شگفتزده میکرد، آن روز اولین و آخرین باری بود که مصطفی مقابل صوت خمپاره خوابید.
شناسنامه خاطره
راوی: محمود رجبی، معاون گردان ادوات، لشگر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
مکان و زمان وقوع خاطره: استان بصره عراق، عملیات کربلای ۵، شملچه، کانال پرورش ماهی، دی ماه ۱۳۶۵
مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۵/۰۲
کتاب--------------------
بچههای مَمّدگِره
آزاده قهرمان عملیات کربلای ۴ دکتر حمید تاجدوزیان و شهید مصطفی نساج