نامه بیجواب _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۶
دو شب مانده به عملیات جوانی با یک نامه از همدان خودش را به مقر ما در عقبه منطقه عملیاتی بیتالمقدس ۲ رساند. علیرضا نادری، همین که جوان را دید جا خورد. جوان پسرخاله علیرضا بود و بدون صحبت با علیرضا، نامه را گذاشت کف دست مسئول دیدهبانها، عباس نوریان.
عباسآقا نامه را باز کرد. نگرانی در صورت علیرضا آشکار شد، پرسید: «چیه!؟»
عباسآقا گفت: «خانوادهات از امام جمعه همدان خواستهاند که این نامه را بنویسید.»
پرسید: «چه نامهای؟»
عباسآقا: «اینکه پدر تو، شش ماه پیش شهید شده و تو باید به همدان برگردی». علیرضا این حرفها را که شنید وا رفت و با التماس گفت: «اجازه بده که همین جا بمانم».
علیرضا با سن کم دیدهبان با تجربه و عملیات دیدهای بود. و حتی مجروح هم شده بود. عباسآقا دلش سوخت و گفت: «باشه همین جا میمانی»
🔵🔵🔵
شب عملیات، همه بچهها تیمبندی شدند. علیرضا گوشهای کز کرده بود. بچهها شفاعتنامه نوشتند. اسم علیرضا هم نوشته شد. قطره خونی روی شفاعتنامه زد، به گریه افتاد و عباسآقا را به فاطمه زهرا سلاماللهعلیها قسم داد که اجازه بدهد به عملیات بیاید.
عباسآقا سرش را پایین انداخت امّا گریه علیرضا، خیلیها را به گریه انداخت تا سرانجام عباسآقا قبول کرد. صبح روز اول عملیات، علیرضا نادری رفت پیش بابای شهیدش.
شناسنامه خاطره
راوی: رضا بهروزی، دیدهبان بسیجی گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
مکان و زمان وقوع خاطره: استان سلیمانیه، منطقه عمومی ماووت، زمستان ۱۳۶۶
مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۳/۱۱/۰۱
کتاب--------------------
بچههای مَمّدگِره
ایستاده از راست: شهید علیرضا نادری و رضا بهروزی
نشسته از راست: حسین رادنیا و شهید حسین کشانی
منطقه عملیاتی بیتالمقدس ۲ _ دی ماه ۱۳۶۶
- ۹۷/۰۲/۱۵