برادر «امداد غیبی» _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۶
توی سوز و برف و سرمای دامنه کوه، ۱۲ دیدهبان بودیم که خیلی راحت و عادی زندگی میکردیم. اردوگاه شکریپور عقبتر از خط ما بود و ما خودمان را برای عملیاتی سنگین در زمستان آماده میکردیم.
یکی از ما دوازده نفر حمید قمری بود. حمید ۶ ماه پیش در همین جبهه ماووت از ناحیه دست جانباز شد و دستش از کار افتاد. امّا حمید از پا نیفتاد. بعد از بهبودی نسبی زخم، خودش را به جبهه رساند، میگفت: «چیزی نبود یک ترکش طلایی بود که خوب شد». و میگفت: «با یک دست هم میشود دوربین برداشت و دیدهبانی کرد.»
امّا در اردوگاه شکریپور از دیدهبانی خبری نبود. میخوردیم و زیر پتو دست و پا میزدیم و با سرما کلنجار میرفتیم تا نزدیکی اذان صبح. آن وقت عدهای از چادر یواشکی بیرون میزدند و توی برف و یخ وضو میگرفتند و یک گوشه، یک پتو روی سرشان میانداختند و نماز شب میخواندند. یک کار دیگر هم در دستور کار بود، شهرداری. نوبت شهرداریمان که میشد دو نفری ظرفهای نشُسته را با آبی که روی چراغ نفتی والور گرم کرده بودیم میشستیم. بچهها از جمله؛ علیاصغر سموات، مرتضی سعیدی، محمد بروجردی، و کامران خداکرمی نمیگذاشتند حمید با آن دست از کار افتاده شهرداری کند. اما بیشتر وقتها که ظرفهای چرب و نشُسته را میگذاشتند تا فردا بشویند، میدیدند که صبح همه ظرفها تمیز و پاک داخل جعبه غذا، ردیف شده و میگفتند: «کار، کار امدادهای غیبی است.»
خواب من سبک بود. تا کسی میجنبید که نیمه شب از چادر بیرون بزند، زیر چشمی او را میدیدم. آمار نماز شبخوانها را داشتم. حمید قمری یکی از آنها بود. امّا یک شب دیدم حمید با یک دست ظرف را بیرون میبرد و فهمیدم که قصه چیست.
سر وقتش رسیدم. قدیمی جمع بودم، بچهها «عمو سلمان» صدایم میکردند. از جایگاه مسئولیتام به او امر و نهی کردم، گفتم: «کی به شما گفته ظرف بشوری!؟»
اولش از در بیخیالی وارد شد و گفت: «عمو سلمان، خوابم نمیبره خواستم، با چیزی خودم را مشغول کنم.»
گفتم: «اما من میدانم که این بار اوّلت نیست که ظرفها را میشوری». دید که لو رفته گفت: «اگر نشورم، حق این بچهها بر گردنم میآید و نمیخواهم حقالناس درگردنم باشد.»
فردا صبح به بقیه بچهها اعلام کردم که از امروز، حمید قمری هم مثل بقیه ظرف میشورد.
بچهها پرسیدند: «چرا؟»
گفتم: «حمید با این دستش بیشتر از موظفی خودش ظرف میشورد و حق او بر گردن ما میآید.»
حمید آن روز خیلی خجالت کشید و بچهها به شوخی به او خطاب میکردند: «برادر امداد غیبی»
چند روز بعد حمید در حین دیدهبانی در عملیات بیتالمقدس ۲ به شهادت رسید.
شناسنامه خاطره
راوی: سلمان بحیرایی، دیدهبان سپاهی، گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
زمان و مکان وقوع خاطره: استان سلیمانیه عراق، شهر ماووت، منطقه عملیاتی بیتالمقدس ۲، دی ماه ۱۳۶۶
زمان و مکان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۳/۰۲/۱۷
کتاب--------------------
بچههای مَمّدگِره
شهید حمید قمری
- ۹۷/۰۲/۱۹