کمپوت به جای دوربین _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۰
با تجربهای که از سرپلذهاب داشتم به جبهه مهران رفتم و مسئول قبضه خمپاره شدم.
پشت ارتفاع ذیل در مهران مستقر بودیم و دو قبضه خمپاره در اختیارمان بود. با قبضهها دیدهبانی به اسم علیاکبر سموات کار میکرد.
علیاکبر گاهی به موضع ما سر میزد و تشویق میکرد که خوب است شما که با خمپاره کار میکنید، دیدهبانی را هم تجربه کنید.
با هم برای دیدهبانی از داخل یک شیار عبور کردیم تا پشت خط دشمن رسیدیم. یک عراقی درشت هیکل از داخل تانک بیرون آمد. ما پشت یک سنگر قایم شدیم. خدمه تانک بالای تانک شروع به نرمش کرد. سموات گفت: «تانک هدف خوبی است» و گرای آن را گرفت. من بیسیم را روشن کردم و به معاونم عباس فروزان که پای قبضه ۱۲۰ بود، حرفهای علیاکبر را انتقال دادم. اولین گلوله خمپاره ورزش عراقی را نصف و نیمه گذاشت و کمی مشکوک شد. دستش را بالای چشماش سایهبان کرد تا دور و اطراف را ببیند. از تانک پایین نرفته بود که خمپاره بعدی زوزه کشید و نزدیکش منفجر شد. روی شنی تانک افتاد، جان داشت و چند نفر به کمکاش آمدند و او را پشت یک آمبولانس انداختند بُردند. هنوز تانک سرجایش بود. علیاکبر درخواست گلوله سوم را کرد. عراقیها هر کدام به یک طرف میدویدند که ما را دیدند و به گلوله بستند. فرار کردیم و تا به سنگر دیدهبانی خودی در خط رسیدیم که سموات قبلاً از آنجا دیدهبانی میکرد. سنگر زیر آتش بود امّا امنتر از بیرون به نظر میرسید. چند خمپاره دهانه سنگر خورد و همه جا از سیاهی باروت انفجار تیره و سیاه شد. گفتم: «سموات این جا را میزنند، برویم بیرون».
گفت: «دوربین را داخل سنگر جا نگذاری». هنوز از گرد و غبار جایی را نمیدیدیم. دوربین را بالای یک گونی طاقچه مانند گذاشته بودیم. دست بردم و کورمال، به خیال خودم آن را برداشتم. وقتی بیرون آمدم دیدم توی دستم به جای دوربین کمپوت گیلاس است. نتوانستم به سنگر برگردم یعنی نخواستم که برگردم. علیاکبر گفت: «پس دوربین؟». گفتم: «ماند داخل سنگر»
اصرار کرد که باید برگردیم و دوربین را بیاوریم. میگفت: «بیتالمال است و ما پیش خدا مسئولیم».
داشتیم جر و بحث میکردیم که خمپاره بعدی درست و دقیق از دهانه سنگر داخل رفت و سنگر را به هم پیچید. سموات هنوز نگران دوربین بود. گفتم: «حالا برویم یک گوشه بنشینیم و از خجالت این کمپوت در بیاییم تا چشممان سو بگیرد و خون به رگهایمان برگردد.»
شناسنامه خاطره
راوی: احمد صابری، دیدهبان و مسئول موضع خمپاره، اعزامی از سپاه همدان
مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، جبهه عمومی مهران، زمستان ۱۳۶۰
مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۳۱
کتاب--------------------
بچههای مَمّدگِره
صوت خاطره کمپوت به جای دوربین بچههای مَمّدگِره دیدهبانی در سال ۱۳۶۰
- ۹۷/۰۴/۱۰