دیدهبانی در سال ۱۳۶۴
خدا خواست
پس از نبرد سنگین جاده فاو - امالقصر با حسین توکلی برای استراحت در مقرّ رأسالبیشه به عقب بر میگشتیم.
حسین روحیه ماجراجویی خاصی داشت و من از کنجکاویهای او خوشم میآمد. سر راه برگشت از دور چشمش به دکل بلند ۴۵ متری قرارگاه افتاد. کُد مخابراتی دکل «حامد» بود. تمام دیدگاههای ارتش و سپاه در منطقه فاو زیر نظر مسئولین این دکل مدیریت میشدند.
شب بود و تاریک، حسین به آهستگی موتور را یک گوشه گذاشت و گفت: «جواد پشت سر من بیا بالا». برای یک دیدهبان هیچ چیز مثل دید زدن از روی یک دیدگاه بلند، لذّت نداشت. تا آن روز پای ما به دکل نرسیده بود و دائم پشت خط و کنار نیروها بودیم و از آنجا با قبضههای توپ کار میکردیم. وقتی به اتاقک چوبی بالای دکل رسیدیم، همه جا زیر پایمان بود. دست بر قضا دیدهبان حامد تحویلمان گرفت. بعد از اینکه فهمید دیدهبان توپخانه از لشگر انصارالحسین هستیم، کنار ایستاد. دوربینهای شخصی ما دید در روز بود و آنجا به کار نمیآمد. اجازه گرفتیم و با دوربینهای روی دکل، جاده فاو - امالقصر را خوب نگاه کردیم. دشمن از عقب در حال نقل و انتقال بود و به شکل وسیع، مقدمات یک پاتک سنگین را فراهم میکرد.
قرارگاه را مطلع کردیم و گروههای توپخانه ۲۳۰ میلیمتری ارتش و ۱۳۰ و کاتیوشای سپاه برای ریختن آتش هماهنگ شد. ما گرا میدادیم و قبضهها شلیک میکردند. جهنمی به پا شد، خدا خواسته بود که به شکل اتفاقی گذر ما به این دکل بیفتد و از آن بالا آتش توپخانه را هدایت کنیم.
شناسنامه خاطره
راوی: محمدجواد سیفی، دیدهبان بسیجی، توپخانه لشگر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
مکان و زمان وقوع خاطره: استان بصره، منطقه فاو، راسالبیشه، ۱۳۶۴/۱۲/۲۹
مکان و زمان بیان خاطره: بخشداری مرکزی همدان، ۱۳۹۳/۰۷/۰۵
کتاب---------------------------------------------
بچههای مَمّدگِره، صفحات ۲۰۰ و ۲۰۱
- ۹۶/۱۱/۲۲