بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰


خمپاره سرگردان _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲

 

مردادماه سال ۱۳۶۲ از گرمای وحشتناک سرپل‌ذهاب عازم کوهستان‌های سرد شمال‌غرب در محور پیرانشهر، حاج عمران شدیم. 

   عملیات والفجر ۲ شروع شده بود و فرمانده تیپ ما حاج حسین همدانی، به من گفت: «جلال برو روی قله کدو از آنجا همه جبهه زیر پای توست. دیده‌بانی کن.»

   بی‌سیم، نقشه و قطب‌نما را برداشتم و یک روز طول کشید تا به روی کدو که مثل عقاب همه جا را می‌دید، رسیدم. هنوز وسایلم را برای ثبت تیر آماده نکرده بودم که فرمانده تیپ پیغام داد که: «برگرد و بیا روی قله کله اسبی.»

   باز مثل یک کوهنورد کوله‌ام را بستم و یک روز کشید که عرق‌ریزان و خسته به «کله اسبی» رسیدم. شب قبل عملیات شده بود و هنوز شهدای ما لابه‌لای کشته‌های عراقی در گوشه و کنار سنگ‌ها و صخره‌ها روی زمین مانده بودند و فرصت انتقالشان نبود. از کنار هر شهید که عبور می‌کردم عِطر خوشی مثل بوی گلاب به دماغم می‌رسید و خستگی کوهنوردی در روز و جابه‌جایی را از تنم بیرون می‌کرد. 

   از کله اسبی به ارتفاع کله قندی که مجاورش بود آمدم. بچه‌های همدان روی این ارتفاع تا «تنگه دربند» عملیات کرده بودند و آتش پشتیبانی می‌خواستند. دوربین کشیدم، وسط تنگه دربند، عراقی‌ها در حال جابه‌جایی بودند. قبضه خمپاره ۱۲۰ میلی‌متری را به گوش کردم و مختصات هدف داخل تنگه را دادم. گلوله اوّل خیلی دور خورد ولی عراقی‌ها را هوشیار کرد که دنبال سنگر و جان پناه باشند. گلوله دوم را درخواست کردم، قبضه‌چی الله‌اکبر گفت و منتظر بودم که دور و بر چند عراقی باقی مانده فرود بیابد امّا تا چند ثانیه خبری نبود، فکر کردم خمپاره گُم شده یا قبضه‌چی شلیک نکرده که ناگهان انفجاری مهیب جهنمی از آتش را به هوا فرستاد. گلوله خمپاره درست وسط انبار مهمات آرپی‌جی و مهمات‌های سنگین عراقی‌ها نشسته بود. بدون اینکه من از این انبار مهمات اطلاعی داشته باشم.

   آن روز فهمیدم که در کار دیده‌بانی، همه چیز به اراده خداست و ما وسیله‌ایم. 


شناسنامه خاطره 

راوی: جلال یونسی، دیده‌بان سپاهی گردان ادوات و توپخانه تیپ ۳۲ انصارالحسین[علیه‌السلام]

مکان و زمان وقوع خاطره: جاده پیرانشهر، حاج عمران، عملیات والفجر ۲، ۱۳۶۲/۰۵/۱۵

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۲/۰۸


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره


سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی

سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی 

  • ۹۷/۰۶/۰۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی