نگران بردارت نباش _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۲
از فرمانده گردان ادوات، ناصر عبداللهی مرخصی گرفتم و نگفتم که برای ازدواج به روستایمان در نهاوند میروم. هنوز دو هفته دیگر تا پایان مرخصیام باقیمانده بود که یارولی سلگی راننده گردان ادوات از طرف ناصر عبداللهی دستخطی را به من داد که: «شیرمحمد، سریع خودت را به سرپلذهاب برسان، عملیات نزدیک است.»
فرمانده سروقامت شهید ناصر عبداللهی
سه روز از ازدواجم میگذشت. ساکام را که بستم، خانمم حیران ماند و با تعجب پرسید: «آقا شیرمحمد کجا؟»
گفتم: «باید برگردم.»
گفت: «مگر سه روز مرخصی گرفته بودی که به این زودی برمیگردی؟»
گفتم: «نه، میتوانم تا دو هفته دیگر بمانم، ولی اگر بمانم از عملیات جا میمانم.»
بنده خدا حرفی نزد، برادر بزرگترم حاج میرزامحمد همزمان با من در جبهه بود. راضی کردن مادرم سختتر از راضی کردن همسرم بود. ولی او نیز راضی شد و راهی منطقه شدم.
🔷🔷🔷
به موقع رسیدیم. از سرپلذهاب به منطقهای به نام چنگوله در جنوب مهران و در مسیر جاده دهلران رفتیم. کنار دیدگاه اصلی که فرمانده تیپ انصارالحسین حاج حسین همدانی و مسئول واحد اطلاعات عملیات تیپ علی چیتسازیان مستقر بودند، دیدگاه زدیم. اسم این ارتفاع «گیره شیر» و مشرف به ارتفاعات عراق بود که گردانهای پیاده به سمت آن حرکت میکردند. روی ارتفاع چند دیدهبان از جمله محمد ترک و حمید حسام کنار فرمانده تیپ بودند و روی اهدافی که روی کالک درآورده بودند، کار میکردند.
ساعت ۱۰ شب در یک شامگاه مهتابی در زمستان سال ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۵ آغاز شد و ما منتظر که بعد از درگیری گردانهای پیاده با دشمن، روی اهداف مورد نظر آتش بریزیم. شب از نیمه گذشته بود که بیسیمها روشن شد و همه چیز حاکی از دور زدن دشمن از پشت و تسخیر ارتفاعات داشت. البته در یکی دو جناح دشمن هنوز مقاومت میکرد که یکی از آن جناحها، محل درگیری گردان حضرت اباالفضل -۱۵۲- به فرماندهی برادرم حاج میرزا بود. اتفاقاً اولین هدفی را که حاج حسین همدانی از من خواست روی آن آتش بریزم، یک موضع مینیکاتیوشای عراق بود که گردان ۱۵۲ را زمینگیر کرده بود. جدول مختصات این موضع را از قبل درآورده بودیم. با اولین گلوله خمپاره خاموشش کردیم و چند هدف دیگر را زدیم تا صبح شد.
از آن جا من با مصطفی احمدی به ارتفاعات تصرف شده در سمت راست رفتیم و حمید حسام به ارتفاع پیزولی در سمت چپ.
نقطه مشترک من و مصطفی احمدی این بود که هر کدام یک برادر در گردان پیاده داشتیم. هر دو نگران که آیا آنها زندهاند یا نه؟
حاج میرزامحمد سلگی نفر دوم از راست
شیرمحمد سلگی نفر دوم از چپ
از صبح روز اول عملیات پاتکهای زرهی دشمن برای بازپس گیری ارتفاع شروع شد. تانکها با عقبهای که از سمت جاده آسفالت شهرهای بدره داشتند تا روبرویمان میآمدند و آرایش میگرفتند و زیر آتش آنها نیروهای پیاده دشمن به طرف ما حرکت میکردند. همان روز نخست پنج دستگاه تانک را در محور راست زدیم و تا اینکه خبر رسید برادم حاج میرزا، در آخرین لحظات مقابله با پاتک تیر خورده و به شدّت مجروح شده است، نگران شدم. مصطفی احمدی روحیه داد که برادر من مثل برادر تو آن جلو درگیر است ناراحت نباش. و عجیب بود که پیکر یک شهید جلوی ما افتاده بود و گاهی با دوربین به او نگاه میکردیم و من بیخبر از اینکه این شهید، برادرِ مصطفی احمدی است. وقتی پیکر شهید را پس از دفع پاتک عقب آوردند، مصطفی به او خیره ماند ولی روحیه مصطفی همچنان بالا بود و به من که برادرم مجروح بود گفت: «خدا را شکر کن که حاج میرزا زنده است و میتواند در خدمت رزمندگان اسلام باشد.»
🔷🔷🔷
تا بیست و پنج روز در منطقه عملیاتی بودم که به ناصر عبداللهی گفتم: «آقا ناصر، خدا شاهد است اسم خانمم را فراموش کردهام.»
با تعجب پرسید: «تو کی زن گرفتی!؟»
گفتم: «همان سه روزی که به مرخصی رفتم.»
وقتی به روستا رسیدیم، شایعه شده بود که حاج میرزا مجروح شده و شیرمحمد شهید. مادرم و همسرم که مرا دیدند تا لحظاتی زبانشان بند آمد. همین شایعه شهادت برای مصطفی احمدی هم در روستایشان مطرح شده بود و با اینکه او برادرش به شهادت رسیده بود و مثل من متأهل بود، زودتر از من به جبهه برگشت و هنوز طنین صدای مصطفی در گوشم مانده است که میگفت: «شیرمحمد نگران برادرت نباش»...
شهید مصطفی احمدی
شناسنامه خاطره
راوی: شیر محمد سلگی، دیدهبان سپاهی گردان ادوات و توپخانه لشگر انصارالحسین علیهالسلام
مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، جبهه چنگوله، عملیات والفجر ۵، ۱۳۶۲/۱۱/۲۷
مکان و زمان بیان خاطره: نهاوند، ۱۳۹۳/۰۵/۰۷
کتاب--------------------
بچههای مَمّدگِره
- ۹۷/۰۷/۱۰