نماز جان _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۲
فردای عملیات در چنگوله و پس از شکسته شدن خط و تسخیر ارتفاعات تونل، خبر دادند که مصطفی احمدی -دیدهبان تونلی- نیاز به باطری بیسیم دارد.
مصطفی احمدی را همه دوست داشتند، مسئول بچههای دیدهبان بود. امّا مثل آنها شلوغکار و ماجراجو نبود. از تماس آخر و این که باطری بیسیمش سوت میکشید، فهمیدم که باطری ندارد ولی خودش حرفی نزد.
وسیلهای برای رفتن از دیدگاه مادر -تپه گره شیر- تا دیدگاه تونل نداشتم. به عشق دیدن مصطفی پیاده به راه افتادم. نزدیک ظهر بود که خسته و کوفته به خط رسیدم. بالای تپه و دیدگاه رفتم. مصطفی سلام کرد، امّا چشم از دوربین برنداشت. دیدهبانی میکرد و با آتش جلوی تانکهای روی جاده را بسته بود، به چشمانش خیره شدم در همان حالت دیدهبانی گریه میکرد.
پرسیدم: «آقا مصطفی اتفاقی افتاده!؟»
گفت: «امروز صبح، برادرم شهید شد.»
گفتم: «خُب چرا کسی را اینجا نمیگذاری و به عقب نمیروی!؟»
جواب داد: «با شهادت برادرم، مسئولیّت من بیشتر شده، کجا بروم؟»
شهید مصطفی احمدی - نفر اول از چپ
آن روز کنار او در دیدگاه ماندم و شاهد صبوری و اشکهای غریبانه او بودم. سر ظهر که شد، دوربین را رها کرد و گفت: «وقت نمازجان» است. و رسیدن وقت نماز، گُل لبخند را بر لب او نشاند.
پرسیدم: «نماز چی؟»
تکرار کرد: «نمازجان» و توضیح داد که: «چرا وقت نماز که میشود به هم میگوئیم بریم نمازِه ر بخوانیم و این در شأن مومن نیست پس یاد بگیر از این پس وقت نماز بگو، برویم نمازجان را بخوانیم.»
آن روز از مصطفی احمدی درسهای زیادی گرفتم؛ درس صبر، درس ادب و درس ایمان.
شناسنامه خاطره
راوی: علی اصغر بلاغی، مسئول مخابرات گردان ادوات و توپخانه، تیپ ۳۲ انصار الحسین علیهالسّلام
مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، منطقه عملیاتی والفجر ۵، چنگوله، بهمن ۱۳۶۲
مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۱۸
کتاب--------------------
بچههای مَمّدگِره
- ۹۷/۰۷/۲۰