شب از نیمه گذشته بود و هوای بیست و هشتمین روز آبان سال ۶۶، نوید زمستانی سرد را میداد. وسایل و لوازم شخصیاش را در ساک گذاشتم و مثل همیشه برای خداحافظی تا لحظات آخری که ماشین حرکت میکرد، در کنارش بودم. همیشه وقت خداحافظی میگفت: «حلالم کن!» و من نیز جواب میدادم: «شفاعت یادت نره». قرآن را که بالای سرش گرفتم، ناخداگاه پرسیدم: «کی بر میگردی؟» پاسخ داد: «این دفعه خیلی دیر!» وقتی احساس نگرانی را در چهرهام دید، بلافاصله گفت: «نگران نباش، یک هفتهی دیگر بر میگردم، اما به هیچ کس نگو» و درست یک هفتهی دیگر خبر شهادتش را آوردند.
سردار شهید علی چیتسازیان
- ۹۷/۰۹/۰۴