آب هرگز نمیمیرد _ شهید سعید اسلامیان
سعید اسلامیان مسئولیت محور را به عهده داشت. دیدم لباسهایش از شدت عرق و گرد و خاکی که رویش نشسته بود، آن چنان راق و خشک شده بود که اگر با میخ روی آن میکوبیدی، لباسش سوراخ نمیشد. همین که چشمش به من افتاد گفت: «لبخند بزن رزمنده» و لبخند در آن هنگامه آتش و خون کاری بود که فقط از او بر میآمد.
هیچوقت اخم در چهره نداشت. همه حاج سعید را با تبسمی دائمی میشناختند؛ اما اینجا لبخند یعنی آرامشی که از یک دل سرشار از معرفت بر میخواست. گفتم: «سعید جای ما کجاست؟»
دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: «اینجا»
گفتم: «سعیدجان، ما باید توجیه شویم و برگردیم و نیروهایمان را بیاوریم. حد ما کجاست؟»
بلند شد و گفت: «پشت سر من بیایید.»
خدا شاهد است که ما داخل کانال با سر خمیده راه میرفتیم و او روی کانال، راست راه میرفت. به انتهای دژ رسیدیم؛ جاییکه مقابلمان نخلستان بود. جایی از نخلستان تُنُک به نظر میرسید. حاج سعید گفت: «عراقیها نخلها را بریدهاند تا با تانک جلو بیایند و دژ را دور بزنند. ما پشت یک خاکریز کوتاه پدافند میکنیم؛ ولی باید عراقیها را از نخلستان عقب بزنیم.»
شمسالله شهبازی و اسلامی همانجا داخل یکی از سنگرها ماندند و من و حاج سعید مسیر بیشتری را برای شناسایی رفتیم؛ تا جاییکه از پشت نخلها قیافه گنده و زمخت تانکهای عراقی که میان کرت آب مانده بودند نمایان شد.
حاج سعید گفت: «آن تانکها از کار افتادهاند. بچههای لشگر المهدی چند بار برای آوردنشان اقدام کردهاند، اما موفق نشدهاند.»
پرسیدم: «پیکر مطلب قیصری کجا افتاده است؟»
سعید با انگشت انتهای نخلستان را نشان داد و گفت: «آن جلو»
برگشتیم. سعید اسلامیان به سمت دژ رفت و من به دنبال سنگری که شمسالله شهبازی و اسلامی منتظرم بودند. خمپاره شصت میلیمتری اجازه نمىداد همه سنگرها را یکی یکی ببینم.
پاورقی-----------------------------؛
سعید اسلامیان در روی این دژ دو بار مجروح شد. بار اول عقب نرفت و بار دوم پایش تا آستانه قطع شدن رفت و به عقب انتقال یافت.
آب هرگز نمیمیرد، صفحات ۴۹۳ و ۴۹۴
سردار شهید سعید اسلامیان
شهیدان سعید اسلامیان و حسین همدانی
- ۹۷/۱۰/۲۳