بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

 ۷ اسفند سالروز شهادت حسین رضایی 


چند روز بعد در محور غرب کانال ماهی بچه‌های گردان حضرت علی‌اکبر[علیه‌السلام] -۱۵۴- خاکریزی را که از سه طرف در محاصره دشمن بود، را گرفتند. ماندن و جنگیدن آن وسط، مرد می‌خواست، تانک‌ها هر ساعت از یک طرف دور می‌زدند که خاکریز عصایی را ببندد ولی بچه‌ها مقاومت می‌کردند. در این اثنا، فرمانده گردان ۱۵۴ -سالار آبنوش- صدا کرد: «دیده‌بان ادوات؟» 

   گفتم: «من هستم.» 

   گفت: «قبل از شما یک بنده خدا، دیده‌بانی می‌کرد. امّا شهید شد، کارش را ادامه بده» و با دست به پیکر شهید بی‌سری که پشت خاکریز داخل یک چاله افتاده بود اشاره کرد. سر نداشت و نمی‌شد او را شناخت. روی دستش حنا بود و حناگذاری سنّت همه بچه‌های دیده‌بان بود. شلوار مرتب و بند پوتین‌ها را تا آخر بسته بود. تنها کسی که از جمع دیده‌بان‌ها مرتب نبود، حسین رضایی بود، که همیشه صدای مسئول واحد دیده‌بانی را به خاطر شلختگی‌اش در می‌آورد. پس نمی‌توانست حسین رضایی باشد. دست به بادگیر او بردم و زیب سینه او را باز کردم. به محض دیدن کالک و برگه آماج، دست خط او را شناختم، همان حسین رضایی بود. 

   دقایقی بعد نم نم باران با اشک‌هایمان قاطی شد. پتویی رویش کشیدم و بالای خاکریز رفتم. 

   بی‌سیم‌چیِ حسین، آن‌جا تک و تنها مانده بود و کاری از دستش بر نمی‌آمد. ترکش استخوان دماغش را خرد کرده و خون از روی چانه تا لباسش می‌غلتید، گفتم: «در این شرایط، هیچ وسیله‌ای اینجا نمی‌آید که تو را به عقب ببرد، پا داری برو». انتظار داشت که با او همراه شوم، گفتم: «نمی‌توانم سنگر حسین رضایی را خالی بگذارم.»

   او رفت و پاتک زرهی دشمن از سر گرفته شد. نیروهای پیاده پشت سر تانک‌ها می‌آمدند و مثل گرگ می‌چرخیدند تا در پناه زره‌پوشها وارد خاکریز شوند امّا به در بسته می‌خوردند. تلفات می‌دادند و عقب می‌نشستند.

   هنوز پیکر حسین رضایی روی زمین و زیر باران بود که از تمام خاکریز ثبتی گرفتم و آتش ریختم. گاهی با دستی که دو، سه ترکش نخودی خورده بود، آرپی‌جی بر می‌داشتم و تانک می‌زدم. در میان غوغای تک و پاتک و آتش و تانک، یاد حسین رضایی و نی زدن‌های او از خاطرم نمی‌رفت. تیم دیده‌بانی که به جای من آمدند، من هم با پیکر بی‌سر حسین رضائی برگشتم. 

 

بچه‌های مَمّدگِره، قسمتی از خاطره "بی‌سر زیر باران"


حسین رضایی دیده‌بان شهید بی‌سر عملیات کربلای ۵

شهیدان علی‌رضا نادری و حسین رضایی 

خرمشهر، منطقه عملیاتی کربلای ۵ 

  • ۹۷/۱۲/۰۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی