بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

وقتی هادی فضلی گزارش درگیری از نزدیک را می‌داد گفت که نیروهای مقابلشان آرم سازمان منافقین را روی ماشین‌هایشان داشتند و به زبان فارسی همدیگر را صدا می‌کردند.

   تلخ‌تر از خبر آمدن دشمن از مرز تا عمق ۱۵۰ کیلومتری خاک ایران، خبر رویارویی با دختران و پسرانی بود که فارسی حرف می‌زدند.

   این تلخی با شیرینی حضور مجاهدین عراقی از ذائقه‌ام رفت و به فضلی گفتم«هادی می‌بینی تقدیر الهی را که ایرانی‌ها در جبهه صدام می‌جنگند و عراقی‌ها در جبهه ما!!!»

   فضلی گفت: «معلوم نیست بعثی ها پشت سر منافقین نباشند. ظاهر قضیه این است که صدام منافقین را جلو انداخته است.»

   گفتم: «حدس من هم همین است که تو می‌گویی به هر حال تو زخمی‌ شده‌ای، برو بهداری زخمت را پانسمان کن.»

   هادی فضلی می‌توانست برگردد و به عقب برود ولی ماند. شاید می‌دانست که تا دو روز دیگر مزد جهاد ۸ ساله‌اش را با شهادت می‌گیرد.

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۶۸۸ تا ۶۸۹

شهید هادی فضلی

  • ۹۸/۰۵/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی