بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

پس از شنیدن آخرین گزارش از هادی فضلی معطل نکردم و با حمید عسگری که سپاه استان همدان را سرپرستی می‌کرد تماس گرفتم و از او خواستم تمام توان استان را پای کار بیاورد.

   دست بر قضا، علی شمخانی - از مدیران عالی جنگ - در همدان بود. پشت خط آمد، پشت سر هم سوال می‌کرد و وضعیت را جویا می‌شد.

   آخرین جمله‌ی که بین ما رد و بدل شد این بود که پرسیدم: برادر شمخانی اگر دشمن از سپر انسانی استفاده کرد و مردم بی‌دفاع اسلام‌آباد را جلوی تانک‌ها و نفربرهایشان انداخت، تکلیف‌مان چیست؟

   آقای شمخانی گفت: «سعی کنید به هر طریق مردم را از صف دشمن جدا کنید. با بلندگو و یا هر ابزاری آنها را کنار بزنید و اگر نتیجه نداد، نگذارید از تنگه هیچکس عبور کند.»

   با این‌که از حمید عسگری خواسته بودم امکانات و نیرو به چارزبر بفرستد اما برای اطمینان و تسریع در کار، مسئول موتوری لشگر را صدا زدم و گفتم: «به همدان برو و با بچه‌ها جلوی ماشین‌های تویوتا و وانت و مینی‌بوس هایی که پلاک دولتی دارند را بگیر و بگو که اگر خودروهایشان را برای پشتیبانی ما به چارزبر و جبهه نفرستند، تانک‌های دشمن به همدان می‌رسند. هر خودرویی را که می‌گیری به راننده‌اش یک برگه رسید بده.»

   همه کارهای ستاد را که انجام دادم گردان‌ها را به سمت تنگه چارزبر روانه کردم. خودرو به اندازه کافی نبود. ناچارا عده‌ای پیاده، سه چهار کیلومتر تا تنگه راه رفتند و ساعتی بعد بی‌سیم زدند که وضعیت آرام است و ما روی زبرهای چهارگانه مستقر شدیم.

   در جلسه عصر به فرمانده گردان‌ها گفته بودم که من پای آمدن ندارم و شاید آنها انتظاری نداشتند. اما نمی‌توانستم با بی‌سیم از پشت کوه اخبار آن سوی تنگه را بشنوم.

   نماز مغرب و عشا را خواندم، حال خوشی نداشتم. همان حالی که در عملیات‌های قبل با توکل و توسل در می‌آمیخت و آرام‌ام می‌کرد. 

   پشت فرمان نشستم از دور به شکل پراکنده صدای تیر می‌آمد. پیچ رادیو را باز کردم، مجری خبر، پیام امام را برای پیوستن مردم به صفوف رزمندگان می‌خواند.

   قبل از حرکت، هر دو پای مصنوعی‌ام را درآوردم و مثل دو لوله پدافند هوایی بالا گرفتم و با گریه گفتم: «خدایا ما را شرمنده امام و شهدا نکن. خدایا من که جز پاهای بریده چیزی ندارم خدایا تو را به دستان بریده حضرت اباالفضل قسم می‌دهم  که دستم را بگیری.»


حاج میرزا محمد سلگی


   پشت تویوتا بی‌سیم‌چی‌ام در کنار چهار نفر از نیروهای واحد تعاون با یک برانکارد نشسته بودند و نگاهم می‌کردند که با این پاها که روی دستم گرفته‌ام چه می‌گویم.

   حرکت کردم و چند دقیقه بعد به تنگه اول یعنی بین زَبر سوم و چهارم رسیدیم. لب جاده پیاده شدم و روی برانکارد خوابیدم باید همه چیز را از بالای یکی از زبرها می‌دیدم.

   چهار نفر، چهار گوشه برانکارد را گرفتند و از میان شیارها و روی سنگ‌ها و صخره‌ها حرکت کردند. صحنه‌ای دیدنی بود. من با برانکارد رو به بالا می‌رفتم و اولین مجروح را روی برانکارد از بالای کوه به پایین می‌آوردند. از مقابل نیروهای مستقر در بالای کوه که عبور می‌کردیم خنده‌شان گرفته بود که این دیگر چه جور مجروحی است که بر می‌گردد؟! 


مرتفع ترین نقطه ضلع جنوبی موقعیت شهید شهبازی


   با دوربین از لب جاده و حد فاصل تنگه چارزبر تا حسن‌آباد را نگاه کردم. با وجود تاریکی شب؛ انبوه تویوتاها، ایفاها، نفربرها و تانک‌های لاستیکی در یک صف طولانی و کارناوالی ایستاده بودند. کمی عقب‌تر تریلرها بودند که از پشت‌شان ضدهوایی و خمپاره‌اندازها را برای استقرار پایین می‌آوردند. نیروهای دور و اطراف من فکر می‌کردند آنها که قرار است مقابلشان بجنگند عراقی هستند و کسی جز من و بچه‌های فضلی نمی‌دانستند که اینها ستون منافقین‌اند.


تنگه چهارزبر - گردنه حسن‌آباد

موقعیت شهید شهبازی - اردوگاه لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 


   سکوت مرموزی بر فضای جبهه حاکم بود.

   پیدا بود که منافقین بعد از دو مرحله درگیری محدود با گروه هادی فضلی و نیروهای مجاهد بدری، دارند برای عبور از تنگه برنامه‌ریزی می‌کنند.

   با تک تک فرمانده گردان‌ها از بالای کوه تماس گرفتم و گفتم هشیار باشید اگر امشب اتفاقی نیفتد، فردا نیروهای کمکی زیادی خواهد رسید. دوباره روی برانکارد خوابیدم و با آن چهار نفر تا سر جاده برگشتم و خودم را به ستاد رساندم تا وضعیت جدید را به قرارگاه نجف (در کرمانشاه) و قرارگاه قدس (در همدان) با تلفن بگویم.


سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۶۸۹ تا ۶۹۲

  • ۹۸/۰۵/۱۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی