از ساعت ۷ صبح روز چهارم مردادماه دور تازهای از حملات جنگندهها و هلیکوپترهای خودی آغاز شد و منافقین مجبور شدند به جای آرایش قبلی روی جاده، آرایش دشتبانی بگیرند. و از هر شیار و عارضه طبیعی برای نزدیک شدن ارتفاعات استفاده کنند. نیروهای گردان حضرت علیاکبر در محور سمت چپ جاده جلوتر از بقیه نیروها بودند.
بهرام مبارکی فرمانده این گردان آنقدر جلو رفته بود که با منافقین جنگ تن به تن میکرد. حوالی ظهر از طریق بیسیم فهمیدم که او و تعدادی از نیروهایش به محاصره منافقین درآمدهاند و بهرام مبارکی از ناحیه شکم تیر خورده و او را زیر یک درخت گذاشتهاند.
پرسیدم: «چرا انتقالش نمیدهید؟»
گفتند: «ممکن نیست، خیلی جلو رفته، چند نفر دیگر کنار او مجروحاند.»
برای دقایقی تماس قطع شد. با بیسیم با هر کدام از نیروهای بهرام مبارکی حرف میزدم، طفره میرفتند و جواب نمیدادند. آخرش یکی از آنها پشت بیسیم به گریه گفت: «منافقین آمدند بالای سر مبارکی و با سرنیزه شکمش را پاره کردند.»
شهادت مظلومانه فرمانده گردان حضرت علیاکبر، اندوه عمیقی را بر چهره بچههایش نشاند. هرکس که به عقب میآمد از مظلومیت او حرف میزد. بیشترشان گریه میکردند.
عصر روز دوم، سه فروند هواپیمای عراقی ظاهر شدند. حالا آنقدر نیروی خودی در دشت و کوه پراکنده بودند که اگر هرجا بمب فرود میآمد تلفات سنگینی از ما میگرفت. ناگهان خبر رسید که هواپیماها به اشتباه بمبهایشان را داخل ستون منافقین ریختند و از معرکه گریختند.
وقتی این خبر را شنیدم به اطرافیان گفتم: «این بمبها نشانه آتش قهر و عذاب الهی هستند و تقدیر خداوند چنین است که منافقین مزد جنایتشات را از بعثیهای کافر بگیرند.»
سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمیمیرد، خدا با ما بود، صفحات ۷۱۶ و ۷۱۷
سردار شهید بهرام مبارکی و یارانش
- ۹۸/۰۵/۲۸