دیدهبانی در سال ۱۳۶۴
مچگیری
با «عباس رهبر» برای دیدهبانی جلو رفتیم. رهبر آن شب جلو ماند و تا صبح چند هزار گلوله گرفت.
آمار بالایی برای شرایط پدافندی بود. این آمار محمدظاهر عباسی را بیش از بقیه متعجّب کرد و آمد سراغ من و با هم سوار موتور به خط رفتیم.
عباسی که شرایط خط را تا حدی آرام دید، با تندی از عباس رهبر پرسید: «مگر چه خبر بوده؟ پاتک بوده؟ فرمانده محور ازت آتش خواسته؟ من -فرمانده گردان ادوات- آتش خواستم؟ کی گفت که این قدر مهمات مصرف کنی؟»
عباس رهبر توضیح داد که آتش سنگین بوده و باید جوابشان را میدادیم ولی عباسی قانع نشد.
☘☘☘
ساعتی در خط بودیم، آهنگ برگشتن داشتیم که آتش دشمن زمینگیرمان کرد. محمدظاهر عباسی فرمانده شجاع و با غیرتی بود، تحمّل نمیکرد که با این وضعیت خط را رها کند و به عقب برود. یکدفعه بیسیم را گرفت و همه آتشبارها را به گوش کرد و خواست همة قبضهها هم زمان روی ثبتیهایی که قبلاً داشتند آتش بریزند. البتّه محدودیت را با گفتن این فرمان از همه آتشبارها برداشت که: «اللهاکبر، آتش به اختیار»، این یعنی هر چه دارید. یک آن زمین مثل طبل به صدا درآمد و زلزله به خط دشمن در جاده امالقصر افتاد.
نیروهای خودی از پشت خاکریز محدود خود با تعّجب به آن طرف نگاهی میکردند که چه اتفاقی افتاده که این همه آتش روی سر دشمن ریخته میشود.
آب که از آسیاب افتاد بیسیم را گرفتم و از مسئولین قبضهها خواستم آمار مصرفی بدهند. آقای عباسی خیلی کم میخندید. امّا این جا خندید و پرسید: «میخواهی آمار این نیم ساعت را با ۱۲ ساعت دیشب مقایسه کنی؟»
گفتم: «میخواهم مچگیری کنم.»
گفت: «خودم فهمیدم چه خبر است، نیاز به آمار دقیق نیست.»
شناسنامه خاطره
راوی: سعید خاورزمینی، دیدهبان بسیجی لشگر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
مکان و زمان وقوع خاطره: استان بصره عراق، جاده فاو-امالقصر، اسفند ۱۳۶۴
مکان و زمان بیان خاطره: همدان، منزل سعید خاورزمینی، ۱۳۹۴/۰۹/۲۵
کتاب-----------------------------------------------
بچههای مَمّدگِره، صفحات ۲۲۳ و ۲۲۴
- ۹۶/۱۲/۰۶