وقتی مهتاب گم شد _ یادداشت پرویز پرستویی
امروز وقتی صفحه آخر کتاب «وقتی مهتاب گم شد» را برهم نهادم؛ سه نکته مرا بخود مشغول کرد:
چرایی از بینهایت تاثیرگذاری کتاب بر روحم
دعا از ته قلب برای شادی روح برادران شهید خوشلفظ
و نیز درخواست صبر عظیم خداوندی برای مادر گرامی این شهیدان.
و بخود میگویم که در معنا، هر ترکش نشسته بر وجود علی خوشزخمها، ارزش دریافت هزاران باره طلای المپیک برای عطش سیری ناپذیر هر قهرمان را داشته... ولی نه، باز حرفم را خاضعانه پس میگیرم چون قیاس غلط، نابجا و حقیری برای همچو مردانی است... فقط میتوانم از ته دل و برای همیشه افتخار کنم که در سرزمینی زندگی میکنم که این چنین قهرمانانی نه در افسانه که در واقعیت دارد؛ و بیشک با خواندن این کتاب هر ایرانی منصفی نیز، به داشتن چنین مردان فرا اسطورهای بیادعایی در جهان افتخار خواهد کرد.
دقیقتر بگویم، تک تک سطور کتاب وقتی مهتاب گم شد، برای من نقش استادی را دارد که با اشاراتش از او یاد میگیرم چگونه آرزومندانه بتوانم راه بیآلایش این مردان عاشق خدا را ادامه دهم. همچنان که همچون خود، برای دولتمردان کشورم نیز دعا دارم تا فارغ از هر تعلق، این کتاب را خوانده تا تاثیری عملی، برای خدمت بیشتر به مردمان کشور بگیرند.
در آخر فاش از ترس و اعترافم نیز بگویم. ترس دارم که خدای ناکرده و بواسطه قیل و قالها و به عنوان بندگان ناچیز همین خداوند، دچار این غفلت و گمراهی بزرگ شویم که راه شهید خوشلفظها، و عملشان را به عنوان یگانه چراغ نجات این کشور فراموش کرده و از مسیرشان خارج شویم.
و این اعتراف را دارم که در تمام مدت مطالعه کتاب و آشنایی با روحیه این مرد بزرگ یعنی علیآقای خوشزخم، رفتار و خاطرات برادر شهیدم بهروز، مرا در تمامی فراز و نشیب ماجراها، همچون قهرمان خاطرات کتاب همراهی میکرد.
دعا میکنم باز خدایا، روح همگیشان شاد و یادشان گرامی
پرویز پرستویی ۹۶/۱۱/۱۵
- ۹۷/۰۱/۲۳