اتوبوس بهشت _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۶
شب از نیمه گذشته بود داخل ساختمانهای خرمشهر خوابیده بودیم که غرش توپها و کاتیوشاهای دشمن بیدارمان کرد. بوی تند سیر میآمد یکی داد زد: «شیمیایی، شیمیایی»
تا به خودمان آمدیم تعدادی افتادند. هر کس که نفس میکشید سهمی از اکسیژن آغشته به گازهای شیمیایی را به ریهاش میبرد. عدهای خون بالا میآوردند و چشمانشان داشت از حدقه بیرون میزد.
دقایقی دست و پا زدیم. کار از ماسک زدن یا تزریق آمپول آتروپین گذشته بود. چند تویوتا آمد و به اورژانس بردنمان.
در مسیر هر چه میدیدیم از انسان تا حیوانات روی زمین افتاده بودند. حتّی دژبان ورودی شهر، کنار طناب دژبانی، چراغ به دست، روی زمین از گاز شیمیایی، مچاله شده بود.
صدای ناله نمیافتاد. بیشتر بچهها نمیدیدند. وقتی به دوشهای حاوی محلول شیمیایی رسیدیم، کاملاً لختمان کردند تا لباسهای آلوده را دوباره نپوشیم.
وقتی از زیر دوشها بیرون آمدیم، عدهای روی مجروحان و حتّی شهدا راه میرفتند. چون نه میدیدند و نه راه عبور باز بود.
سوار اتوبوس کردند. یکی از دهها نفری که نمیدید فریاد زد: «کجا میرویم؟»
یکی که بهتر میدید جوابش را داد: «این اتوبوس بهشت است، بپر بالا جا نمانی»
اتوبوس به طرف اهواز حرکت کرد. عدهای کف اتوبوس چنگ میزدند و آن یک نفر که انگار در کنار شیمیایی شدن موجی هم بود، همچنان مثل شاگرد شوفرهای پا رکابی، داد میزد: «بیا بالا برادر جا نمانی، اخوی، رسیدیم به بهشت، جا نمانی»
شناسنامه خاطره
راوی: عیسی چگینی، مسئول گروهان پشتیبانی آتش گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
مکان و زمان وقوع خاطره: استان خوزستان، خرمشهر، ۲۰ فروردین ۱۳۶۶
مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۵/۰۵
- ۹۷/۰۱/۲۷