ما و قرآن _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۶
از طرف گردان توپخانه؛ غلامرضا مددی، خسروی و من برای آموزش تخصصی دیدهبانی عازم اصفهان شدیم. دوره که تمام شد مربی ما، آقای کرباسچی گفت: «کار دیدهبانی داخل جزوه آموزشی و کتاب و دفتر نیست، آنچه را که من به شما آموختم، هر کجا که باشید میآیم و آزمون عملی میگیرم.»
چند ماه بعد در منطقه ماووت عراق روی ارتفاع بردههوش داخل دیدگاه نشسته بودیم که آقای کرباسچی را ناباورانه دیدیم که از داخل سنگ و صخرههای کوه بالا آمد و وارد دیدگاه شد و به من گفت: «گرا به توپخانه بده و یکی از اهداف روبرو را بزن.»
گفتم: «الان دم غروب است و اگر دوربین بکشم، آفتاب روی عدسی میافتد و مثل آینه جای ما را نشان میدهد.»
گفت: «درست میگویی، ولی گفته بودم که امتحان عملی میگیرم، همین الان بزن.»
اطاعت کردم و به آتشبار توپخانه یکی از ثبتیها را دادم و در خواست گلوله کردم. و همان شد که پیشبینی میکردم. دو یا سه توپ که شلیک شد، دیدگاه لو رفت و آتش متقابل دشمن شروع شد.
آقای کرباسچی گفت: «جابهجا میشویم برویم یک دیدگاه دیگر»
باز هم گفتم چشم و همین که خواستم از سنگر خارج شوم، چشمم به قرآنی افتاد که بالای سر در ورودی سنگر گذاشته بودم. مکثی کردم، آقای کرباسچی گفت: «معطل چه هستی؟»
گفتم: «قرآن را با خود ببریم»
گفت: «نه» و این آیه را خواند: «إنَا نَحنُ نَزَلنا الذِکرَ و إنّا لَهُ لَحافِظونَ» ما قرآن را خود نازل کردیم و خود حافظ آن هستیم.
از سنگر بیرون زدم، هنوز به سنگر بعدی نرسیده بودیم که خمپارهای زوزه کشید و داخل سنگر خورد. فراموش کرده بودم، قطبنما، دوربین و امکانات دیدهبانی را از سنگر با خود بیاورم. به طرف سنگر برگشتم، همه چیز قطعه قطعه شده بود، الّا همان قرآنی که کمی خاک روی آن ریخته بود.
قرآن را بوسیدم و به دیدگاه جدید پیش آقای کرباسچی برای یک آزمون دیگر رفتم.
مدتی بعد شنیدم که مرّبی مخلص ما، کرباسچی به شهادت رسیده است.
شناسنامه خاطره
راوی: مصطفی فرجی، دیدهبان گردان توپخانه لشگر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
زمان و مکان وقوع خاطره: استان سلیمانیه عراق، منطقه عمومی ماموت، ۱۳۶۶/۰۴/۱۰
زمان و مکان بیان خاطره: همدان، مسجد صادقیه صدف، ۱۳۹۳/۱۰/۲۳
کتاب--------------------
بچههای مَمّدگِره
- ۹۷/۰۲/۰۳