دوشکاچیها دیوانه _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۶
گاهی از دیدهبانی خسته میشدیم. مهمات و یا سهمیه توپ برای آن روز که تمام میشد، سرمان درد میکرد برای یک کار دیگر. یک روز روی ارتفاع مشرف و نزدیک به دشمن یک تیربار دوشکا مستقر کردیم. امّا از آنجا که فاصله نزدیک بود، دور و اطراف آن را با گونی استتار کردیم و روی دوشکا را با گونی پوشاندیم. قصدمان هدفهای سیاری بود که سریع مىآمدند و از جلوی چشممان مثل صاعقه عبور میکردند.
اولین هدف متحرک یک خودرو بود که با خیال راحت آمد و همین که از جلوی ما عبور کرد با دوشکا شلیک کردیم. ما دوشکاچی نبودیم و نمیدانستیم آتش دهنه دوشکا، مثل پنبه، گونی را میسوزاند. گونی سوخت و خواستیم شعله گونی را با پتو خاموش کنیم که شعله به جان پتو هم افتاد. یکی رفت آفتابه آورد که آب روی آن بریزد. آفتابه پر از نفت بود و آتش قد کشید و خطالراس قله شد یک گُله آتش. کاری ازمان بر نمیآمد. جز اینکه دوشکا را بخوابانیم و فرار را بر قرار ترجیح دهیم.
شناسنامه خاطره
راوی: محمد پورمتقی(ترک)، دیدهبان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
مکان و زمان وقوع خاطره: استان سلیمانیه عراق، جبهه ماووت، ۱۳۶۶/۰۴/۱۵
مکان و زمان بیان خاطره: همدان، ستاد کنگره شهدا، ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
کتاب--------------------
بچههای مَمّدگِره
از راست: شهید مصطفی احمدی، کزازی و رفیع شعبانلو
- ۹۷/۰۲/۰۵