علی ۱، علی ۲، علی ۳، علی ۴ _ دیدهبانی در سال ۱۳۶۶
با دوربین مواضع دشمن را دید میزدم که یکی سرزده وارد دیدگاه شد. هول و هراس برم داشت وقتی دیدم فرمانده پر آوازه اطلاعات عملیات لشگر تک و تنها وارد سنگر دیدهبانی شده است.
گفت: «مرا میشناسی؟»
گفتم: «علیآقا! کیست که در این لشگر شما را نشاسند.»
گفت: «خیلی خُب، حالا که شناختی، چند نقطه را نشانت میدهم آنها را بزن و ثبت تیر کن و اسم آنها را به نام من علی بگذار» و چهار نقطه را نشان داد.
با خجالت و شرم گفتم: «فرمایش شما درست، امّا من یک سربازم و بدون اجازه فرمانده مستقیم نمیتوانم، جایی را بزنم. در ثانی آنجا که شما میفرمایید، جزء اهداف و محدوده آتش من نیست و دیگر اینکه سهمیه مهمات امروزم تمام شده و دستم خالی است.»
خندید و گفت: «پسر خوب، این را همان اول میگفتی. اجازه که از فرمانده مستقیمت گرفتی و سهمیهات که رسید، آن چهار نقطه را بزن و ثبت کن به نام علی ۱، علی ۲، علی ۳، علی ۴ به دردت میخورد.»
فردا موضوع را با فرمانده گردان -مصطفی نساج- و مسئول واحد دیدهبانی در میان گذاشتم، گفتند: «هر جا را که علیآقا گفته بزن». همان روز سهمیه قبضه خمپاره و مینیکاتیوشا را تأمین کردند، دم عصر شروع به کار کردم، روی جاهایی که علیآقا دست گذاشته بود، چهار ثبت تیر دقیق گرفتم و اسمهایشان را از یک تا چهار به نام علی ثبت کردم.
فردای آن روز از داخل دیدگاه «بردههوش» دوربین کشیدم تا سجلّ ۴ ثبتی را دوباره ببینم که شوکه شدم، دشمن تعداد زیادی نفر و خودرو به آنجا آورده بود. معطل نکردم ۱۲ قبضه را به گوش و تقاضای آتش کردم. ظرف یک ساعت تلفات زیادی از آنها گرفتم و به هوش و نبوغ علیآقا آفرین گفتم.
شب چهارم آذرماه بود که دیدهبان اطلاعات عملیات که مجاور ما بود به دیدگاه ما آمد و گفت: «برادر رستمی، امشب تا فردا، تقاضای آتش نکن، یک تیم گشت و شناسایی میخواهد جلو برود.»
تا صبح خواب به چشمم نیامد و بالاخره، چهار نفر را دیدم که از لابهلای درختان بلوط به سمت ما میآمدند و دشمن دور و برشان خمپاره میریخت. نمیدانستم که تکلیفم چیست، تقاضای آتش کنم یا نظارهگر این صحنه باشم. در این فکر بودم که خمپارهای زوزه کشید و کنارم نشست و از ناحیه کمر ترکش خوردم. به اورژانس رساندنم، آنجا غلغله بود. تقریباً همه بچههای اطلاعات عملیات دور پیکر یک شهید حلقه زده بودند و گریه میکردند. درد و زخم خودم را فراموش کردم.
پرسیدم: «کی شهید شده؟»
گفتند: «علیآقا»
شناسنامه خاطره
راوی: حسین رستمی، پاسدار وظیفه واحد دیدهبانی گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام
زمان و مکان وقوع خاطره: استان سلیمانیه عراق، جبهه ماووت، پاییز ۱۳۶۶
زمان و مکان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۱۰
کتاب--------------------
بچههای مَمّدگِره
"رزمنده همدانی" شهید علی چیتسازیان
- ۹۷/۰۲/۰۷