بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

۲۱ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سانجو _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 

 

به سرپل‌ذهاب رفتم و قرار شد پای قبضه خمپاره ۱۲۰، آموزش را با کار توأمان یاد بگیرم. قبل از من شهید حمید زرلقی با خمپاره مستقر در شهرک المهدی کار می‌کرد. من که رسیدم تازه شهید شده بود، می‌گفتند: ترکش سرش را جدا کرد. 

   شب اول کنار خمپاره خوابیده بودم که یک ساعت به صبح مانده، رحمانی‌اصل و ناصر عبداللهی بیدارم کردند و گفتند: «دیده‌بان آتش می‌خواهد پاشو»

   هیچ چیز از خمپاره نمی‌دانستم. ساده‌ترین کار این بود که گلوله‌های ۲۰ کیلویی را از جعبه درآورم و ماسوره آنها را بکشم و پای قبضه، آماده شلیک به ردیف بچینم. 

   صدای دیده‌بان -ممدگره- از بی‌سیم، حکایت از حمله شبانه عراق از سمت ارتفاعی به نام «کوره موش» داشت.  دیده‌بان تک و تنها بود و چند روزی از شهادت کمکی او -علی‌اکبر صفائیان- می‌گذشت. در عین آرامش از عبداللهی و رحمانی می‌خواست که بی‌درنگ شلیک کنند. 

   از یک ساعت به طلوع آفتاب خمپاره آوردم و مسئولین قبضه شلیک کردند. دیگر گوش‌هایم نمی‌شنید. خورشید از شرق، گوشه‌ای از آسمان را سفید کرده بود و نماز داشت قضا می‌شد. رفتم وضو بگیرم که عبداللهی گفت: «اگر دیر بجنبیم، عراقی‌ها «کوره موش» را می‌گیرند، تیمم کن و نماز بخوان». او و رحمانی هم تیمم کردند و پای قبضه، در حالی‌که دیگری شلیک می‌کرد به نوبت با پوتین نماز خواندند.

   آن نماز در آن شرایط اضطراری در اولین حضورم پای خمپاره نمازی بود که یقین داشتم که خداوند بیش از تمام نمازهای دیگرم، بر آن مهر قبولی زده است. 

   آن روز تا ساعت ۸ صبح برای ممدگره خمپاره فرستادم. لوله خمپاره داغ شده بود و دستم را می‌سوزاند. خدا خواست قبل از ترکیدن لوله، ممدگره پایان مأموریت را از طریق بی‌سیم اعلام کند. 

   او با آتش دقیق، چند صد گلوله را روی دشمن ریخته بود و تلفات سنگینی به آنها وارد کرده بود. امّا وقتی مسئولین قبضه نتیجه کار را خواستند، گفت: «سانجو گرفتند، و دماغ‌شان سوخت.»


شناسنامه خاطره 

راوی: احمد صابری، خدمه خمپاره، اعزامی از سپاه همدان 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، منطقه عمومی سرپل‌ذهاب، پاییز ۱۳۶۰ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۵/۰۱


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

جبهه غرب

جبهه غــرب کشور


شهید ناصر عبداللهی

رزمنده سروقامت شهید ناصر عبداللهی

فرمانده گردان‌های ادوات و توپخانه لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 


مَمّدگِره

شهید محمدرضا منوچهری 

  • ۰
  • ۰

سَرم کلاه نمی‌رفت _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 

 

اولین بار که پایم به جبهه باز شد چهارده ساله بودم در جبهه‌ای که تعدادی از بزرگان جنگ در سال ۱۳۶۰ از آن‌جا بالیدند، جبهه پل فلزی مهران. 

   می‌گفتند برای جلوگیری از اصابت تیر و ترکش کلاه آهنی روی سرمان بگذاریم. امّا کوچکترین کلاه آهنی به سرم بزرگ بود و وقت راه رفتن، جلو و عقب می‌رفت. 

   وقتی گلوله توپ ۱۰۵ میلی‌متری را می‌خواستم بلند کنم، جانم در می‌آمد. و زورم نمی‌رسید و گاهی نمی‌توانستم گلوله را چند متر جابه‌جا کنم. البتّه کلاه گشاد آهنی و زورِ کم باعث نمی‌شد از تب و تاب بایستم. مقابلمان عراقی‌ها بودند و با آن کلاه گشاد، سرم را بالا و پائین می‌کردم تا اینکه تیرانداز عراقی کلاهم را نشانه گرفت. تیر از یک طرف کلاه وارد و از طرف دیگر خارج شد و آسیبی به سرم نرسید. کلاه آهنی را کنار انداختم و به کسی که گفته بود کلاه سرت بگذار، گفتم: «زود است که کلاه سر من برود.»

   وقتی بچه‌ها چشم‌شان به کلاه سوراخ شده من افتاد گفتند: «مگر تو دیده‌بان هستی؟» 

   پرسیدم: «چطور؟»

   گفت: «آخر، دیده‌بان‌ها از سر تیر می‌خورند.»

   گفتم: «به همین علت است که دوست دارم دیده‌بان شوم.»


شناسنامه خاطره 

راوی: خسرو بیات، بسیجی، اعزامی از همدان 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، جبهه مهران، ۱۳۶۰ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، بنیاد حفظ آثار، ۱۳۹۴/۰۲/۱۸


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

جلد کتاب بچه‌های مَمّدگِره


  • ۰
  • ۰


پیام حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه به مناسبت شهادت آیت‌الله محمد صدوقى چهارمین شهید محراب:


بسم اللَّه الرحمن الرحیم

انا للَّه و انا الیه راجعون


طبع یک انقلاب، فداکارى است. لازمه یک انقلاب، شهادت و مهیا بودن براى شهادت است. قربانى شدن و قربانى دادن در راه انقلاب و پیروزى آن اجتناب‌ناپذیر است، به ویژه انقلابى که براى خداست و براى دین او، براى نجات مستضعفان است و براى قطع امید جهانخواران و مستکبران. ما در هر جمعه و در هر جماعت و در هر محفل اسلامى و در هر گردهمایى براى یارى اللَّه در انتظار قربانى هستیم و در انتظار شهادت. قربانى براى یک انقلاب بزرگ نشانه یک پیروزى و نزدیک شدن به هدف است.

   بی‌جهت نیست که درباره سید شهیدان جهان، منقول است که هرچه یاران بزرگوارش از دست می‌‏رفتند و هر چه به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌شد رنگ مبارکش افروخته‌‏تر و ابتهاجش زیادتر می‌شد؛ هر شهیدى که می‌داد یک قدم به پیروزى نزدیک‌تر می‌شد.

   مقصد، عقیده است و جهاد در راه آن و پیروزى انقلاب، نه زندگى و دنیا و رنگ و بوى ننگین آن. این شهادت‌هاست که به ملت ما وعده پیروزى نهایى می‌دهد. مگر اسلام از شهادت ۷۲ تن برگزیدگان خدا در حکومت جبار بنی‌امیه خسارت دید؟ و انقلاب عظیم ایران از شهادت هفتاد و چند تن در یک لحظه و هزاران جوانان بزرگوار عاشق خدا و شهادت خسارت دید، که ما خوف خسارت در شهادت عالِمى بزرگوار و بزرگى متعهد و فداکار داشته باشیم. مگر فقهاى ارجمند و ائمه جمعه و جماعت والا مقام که در صف مقدم انقلاب بودند و هستند نباید در صف مقدم شهدا و جانبازان در راه دوست باشند.

   چه کسى اولى‏ به شهادت است در زمانى که کفر بنی‌امیه اسلام را تهدید مى‌کرد، از فرزند معصوم پیامبر اسلام و فرزندان و اصحاب او؟ و چه کسى اولى‏ به شهادت است در عصرى که استکبار جهانى و فرزندان خلف آن در داخل و خارج، اسلام عزیز را تهدید می‌کنند، از امثال شهید بزرگوار ما و فقیه متعهد و فداکار اسلام شهید صدوقى عزیز -رضوان‌الله‌علیه- شهید بزرگى که در تمام صحنه‌‏هاى انقلاب حضور داشت و یار و مددکار گرفتاران و مستمندان بود، و وقت عزیزش صرف در راه پیروزى اسلام و رفع مشکلات انقلاب می‌شد، و براى خدمت به خلق و انقلاب سر از پا نمی‌شناخت. هر جا زلزله می‌شد شهید صدوقى براى ترمیم خرابی‌ها آنقدر که توان داشت حاضر؛ هر جا که سیل مى‌آمد او بود که در صف مقدم براى دستگیرى خلق خدا حاضر بود. در جبهه‌ها او و دوستان او و امثال او بودند که هر چند یک دفعه سرکشى کرده و آرامش قلب خلق‌اللَّه بودند. این مدعیان خدمت به خلق و قیام براى خلق که در بیغوله‌‏ها خزیده و در حال انقلاب به چپاول اسلحه و مهمات بیت‌المال خلق فعالیت شبانه روزى نمودند، اینک که خداوند تعالى چهره کریهِ‌شان را آشکار کرد و دست‌شان را از مال و جان خلق‌اللَّه کوتاه نمود، چنین خدمتگزارانى را از این خلق می‌گیرند، و چون دزدان از سوراخ درآمده و غافلگیرانه اینگونه مردان فداکار براى ملت و توده ‏هاى محروم را از محرومین می‌ستانند و آن را به حساب قدرت خویش می‌آورند و فتحى بزرگ براى خود و اربابان خود می‌دانند، و با تمام رسوایى باز خود را براى حکومت این ملت اسلامى مهیا می‌کنند. غافل از آنکه هر شهادتى ملت را به هدف بزرگ نزدیک‌تر می‌کند، و آنان را در پیشگاه حق و خلق رسواتر و بی‌‏آبروتر. ما در عین حال که از شهادت و فقدان این بزرگان‏ خدمتگزار به اسلام و محرومین در سوگیم، از نزدیک شدن به هدف اعلا که قطرات خون این شهیدان آن را نوید می‌دهند، دلگرم و خرسندیم. آنچه پیش ما مطرح است هدف بزرگ و شخصیت‌های این بزرگ‌مردان شهید است که بحمداللَّه هدف نزدیک و شخصیت‌های اینان بارزتر و بزرگ‌تر می‌شود. اینجانب دوستى عزیز که بیش از سى سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک کردم از دست دادم، و اسلام خدمتگزارى متعهد را، و ایران فقیهى فداکار، و استان یزد سرپرستى دانشمند را از دست داد؛ و در ازاى آن به هدف نهایى که آمال این شهیدان است نزدیک شد. من به پیشگاه مقدس بقیةالله‌الاعظم -روحى فداه- و ملت عزیز و اسلام عزیزتر تبریک و تسلیت عرض می‌کنم و از خداوند تعالى براى آن شهید عظیم رحمت و مغفرت، و براى ملت بزرگ به ویژه یزد متعهد صبر و اجر، و براى خاندان محترم این بزرگوار خصوصاً فرزند برومند عزیزش صبر جمیل و اجر جزیل، خواهانم. از خداوند متعال پیروزى اسلام و سرنگونى کفر را خواستارم.


روح‌الله الموسوی‌الخمینى

۱۱ تیر ۱۳۶۱

شهیدان صدوقى و صیاد شیرازی

---------------------------------- 

گروهک تروریستی منافقین با بازسازی صحنه ترور و بررسی نحوه عملیات انتحاری توسط یکی از اعضای این سازمان به نام «محمد رضا ابراهیم زاده» در تلویزیون خود، از این عملیات تروریستی به عنوان یک عملیات فدایی یاد می‌کند! و عملاً مشی تروریستی خود را کاملاً به تصویر می‌کشد.

هزار جلاد هزار اشرف

  • ۰
  • ۰

کمپوت به جای دوربین _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 


با تجربه‌ای که از سرپل‌ذهاب داشتم به جبهه مهران رفتم و مسئول قبضه خمپاره شدم.

   پشت ارتفاع ذیل در مهران مستقر بودیم و دو قبضه خمپاره در اختیارمان بود. با قبضه‌ها دیده‌بانی به اسم علی‌اکبر سموات کار می‌کرد.

   علی‌اکبر گاهی به موضع ما سر می‌زد و تشویق می‌کرد که خوب است شما که با خمپاره کار می‌کنید، دیده‌بانی را هم تجربه کنید.

   با هم برای دیده‌بانی از داخل یک شیار عبور کردیم تا پشت خط دشمن رسیدیم. یک عراقی درشت هیکل از داخل تانک بیرون آمد. ما پشت یک سنگر قایم شدیم. خدمه تانک بالای تانک شروع به نرمش کرد. سموات گفت: «تانک هدف خوبی است» و گرای آن را گرفت. من بی‌سیم را روشن کردم و به معاونم عباس فروزان که پای قبضه ۱۲۰ بود، حرف‌های علی‌اکبر را انتقال دادم. اولین گلوله خمپاره ورزش عراقی را نصف و نیمه گذاشت و کمی مشکوک شد. دستش را بالای چشم‌اش سایه‌بان کرد تا دور و اطراف را ببیند. از تانک پایین نرفته بود که خمپاره بعدی زوزه کشید و نزدیکش منفجر شد. روی شنی تانک افتاد، جان داشت و چند نفر به کمک‌اش آمدند و او را پشت یک آمبولانس انداختند بُردند. هنوز تانک سرجایش بود. علی‌اکبر درخواست گلوله سوم را کرد. عراقی‌ها هر کدام به یک طرف می‌دویدند که ما را دیدند و به گلوله بستند. فرار کردیم و تا به سنگر دیده‌بانی خودی در خط رسیدیم که سموات قبلاً از آنجا دیده‌بانی می‌کرد. سنگر زیر آتش بود امّا امن‌تر از بیرون به نظر می‌رسید. چند خمپاره دهانه سنگر خورد و همه جا از سیاهی باروت انفجار تیره و سیاه شد. گفتم: «سموات این جا را می‌زنند، برویم بیرون».

   گفت: «دوربین را داخل سنگر جا نگذاری». هنوز از گرد و غبار جایی را نمی‌دیدیم. دوربین را بالای یک گونی طاقچه مانند گذاشته بودیم. دست بردم و کورمال، به خیال خودم آن را برداشتم. وقتی بیرون آمدم دیدم توی دستم به جای دوربین کمپوت گیلاس است. نتوانستم به سنگر برگردم یعنی نخواستم که برگردم. علی‌اکبر گفت: «پس دوربین؟». گفتم: «ماند داخل سنگر»

   اصرار کرد که باید برگردیم و دوربین را بیاوریم. می‌گفت: «بیت‌المال است و ما پیش خدا مسئولیم».

   داشتیم جر و بحث می‌کردیم که خمپاره بعدی درست و دقیق از دهانه سنگر داخل رفت و سنگر را به هم پیچید. سموات هنوز نگران دوربین بود. گفتم: «حالا برویم یک گوشه بنشینیم و از خجالت این کمپوت در بیاییم تا چشم‌مان سو بگیرد و خون به رگ‌های‌مان برگردد.»


شناسنامه خاطره

راوی: احمد صابری، دیده‌بان و مسئول موضع خمپاره، اعزامی از سپاه همدان

مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، جبهه عمومی مهران، زمستان ۱۳۶۰ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۳۱


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

کتاب بچه‌های مَمّدگِره




صوت خاطره کمپوت به جای دوربین بچه‌های مَمّدگِره دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 

  • ۰
  • ۰

حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در دانشگاه حضرت امام حسین علیه‌السلام در بخشی از سخنان خود در تاریخ ۹ام تیرماه ۱۳۹۷ می‌فرمایند:  


ایستادگی


... بعضی نسخه‌ی دیگری را تجویز می‌کنند، می‌گویند تسلیم بشویم تا دشمن علیه ما موذیگری نکند؛ اینها نمی‌دانند که هزینه‌ی تسلیم شدن به مراتب بیشتر از هزینه‌ی مقاومت کردن و ایستادگی کردن است. بله، ایستادگی کردن ممکن است هزینه‌ای داشته باشد، امّا دستاوردهای بسیار بزرگی دارد که صدها برابرِ آن هزینه برای ملّت‌ها ارزش دارد؛ امّا تسلیم شدن در مقابل دشمن عنود و لجوج و خبیث، جز لگدمال شدن، جز ذلیل شدن، جز بی‌هویّت شدن هیچ اثری ندارد؛ این را بایستی همه بدانند. این قانون لایتخلّف پروردگار است که فرمود: فَلا تَهِنوا وَ تَدعوِّا اِلَی السَّلمِ  وَ اَنتُمُ الاَعلَونَ وَ اللهُ مَعَکُم وَلَن یَتِرَکُم اَعمالَکُم؛[سوره محمد، آیه ۲۵] سست نشوید، دعوت به سازش با دشمن نکنید، خدای متعال شما را برتر قرار داده است و برتر هستید «وَ لَن یَتِرَکُم» ــ یعنی «لَن یَنقُصَکُم» ــ خدای متعال برای شما کم نمی‌گذارد در مقابل مجاهدتی که انجام داده‌اید، پاداش این مجاهدت را به‌طور کامل به شما خواهد داد.




تبیین هزینه‌های سازش در ۱۴ خرداد ۱۳۹۶

  • ۰
  • ۰

یک روز پس از سوءقصد به جان حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در ششم تیر ماه ۱۳۶۰، در ساعت ۲۰ و ۳۰ دقیقه شامگاه روز یکشنبه هفتم تیر ماه، جلسه‌ای در سالن اجتماعات دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی واقع در سرچشمه تهران برگزار شد و بر اثر انفجار بمب نیرومندی در سالن اجتماعات دفتر این حزب، آیت‌الله بهشتی رئیس دیوان عالی کشور به همراه ۷۲ تن از شخصیت‌های سیاسی و مذهبی(وزیر، معاون وزیر، نماینده مجلس) کشور به شهادت رسیدند.

   حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه به همین مناسبت پیامی به شرح ذیل صادر نمودند:


 بسم الله الرحمن الرحیم

 انا لله و انا الیه راجعون


 ملتی که برای اقامه عدل اسلامی و اجرای احکام قرآن مجید و کوتاه کردن دست جنایتکاران ابرقدرت و زیستن با استقلال و آزادی، قیام نموده است و به خود باکی راه نمی‌دهد که دست جنایت ابرقدرت‌ها از آستین مشتی جنایتکار حرفه‌ای بیرون آید و بهترین فرزندان راستین او را به شهادت رساند مگر شهادت ارثی نیست که از موالیان ما که حیات را عقیده و جهاد می‌دانستند و در راه مکتب پر افتخار اسلام با خون خود و جوانان عزیز خود، از آن پاسداری می‌کردند به ملت شهید پرور ما رسیده است، مگر عزت و شرف و ارزش‌های انسانی گوهرهای گران‌بهایی نیستند که اسلام صالح این مکتب عمر خود و یاران خود را در راه حراست و نگهبانی از آن وقف نمودند.

 مگر ما پیروان پاکان سرباخته در راه هدف نیستیم که از شهادت عزیزان خود به دل تردیدی راه دهیم، مگر دشمن قدرت آن دارد که با جنایت خود مکارم و ارزش‌های انسانی شهیدان عزیز ما را از آنان سلب کند، مگر دشمنان فضیلت می‌توانند جز این خرقه خاکی را از دوستان خدا و عاشقان حقیقت بگیرند.

   بگذار این ددمنشان که جز به (من) و ماهای خود نمی‌اندیشند (یاکلون کما تاکل الانعام)، عاشقان راه خدا را از بند طبیعت رهانده و به فضای آزاد جوار معشوق برسانند. ننگتان باد ای تفاله‌های شیطان، و عارتان باد ای خود فروختگان به جنایتکاران بین المللی که در سوراخ‌ها خزیده و در مقابل ملتی که در برابر ابرقدرت‌ها برخاسته است به خرابکاری‌های جاهلانه پرداخته‌اید، عیب بزرگ شما و هوادارانتان آن است که نه از اسلام و قدرت معنوی آن و نه از ملت مسلمان و انگیزه فداکاری او اطلاعی دارید.

   شما ملتی را که برای سقوط رژیم پلید پهلوی و رها شدن از اسارت شیطان بزرگ، ده‌ها جوان عزیز خود را فدا کرد و با شجاعت بی‌مانند ایستاد و خم به ابرو نیاورد نشناخته‌اید.

   شما ملتی را که معلولانشان در تخت‌های بیمارستان‌ها آرزوی شهادت می‌کنند و یاران را به شهادت دعوت می‌کنند، نشناخته‌اید. شما کوردلان با آنکه دیده‌اید با شهادت رساندن شخصیت‌های بزرگ صفوف فداکاری در راه اسلام فشرده‌تر و عزم آنان مصم‌تر می‌شود، می‌خواهید با به شهادت رساندن عزیزانی چون شهید بهشتی و شهدای عزیز مجلس و کابینه با حربه ناسزا و تهمت‌های ناجوانمردانه حمله کردید که آنها را از ملت جدا کنید و اکنون که آن حربه از کار افتاد و کوس رسوائی همه‌تان بر سر بازارها زده شد در سوراخ‌ها خزیده و دست به جنایاتی ابلهانه زده‌اید که به خیال خام خود ملت شهید پرور و فداکار را با این اعمال وحشیانه بترسانید و نمی‌دانید که در قاموس شهادت واژه وحشت نیست.

   اکنون اسلام به این شهیدان و شهید پروران افتخار می‌کند و با سرافرازی همه مردم را دعوت به پایداری می‌نماید و ما مصمم هستیم که روزی رخش به بینیم و این جان که از اوست تسلیم وی کنیم.

   ملت ایران در این فاجعه بزرگ ۷۲ تن بی‌گناه بعدد شهدای کربلا از دست داد، ملت ایران سرافراز است که مردانی را به جامعه تقدیم می‌کند که خود را وقف خدمت به اسلام و مسلمین کرده بودند و دشمنان خلق، گروهی را شهید نمودند که برای مشورت در مصالح کشور گردهم آمده بودند، ملت عزیز، این کوردلان مدعی مجاهدت برای خلق، ‌گروهی را از خلق گرفتند که از خدمتگزاران فعال و صدیق بودند.

   گیرم شما با دکتر بهشتی، که مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام و به خصوص شما بود، دشمنی سرسختانه داشتید، با بیش از ۷۰ نفر بی‌گناه که بسیارشان از بهترین خدمتگزاران خلق و مخالف سرسخت با دشمنان کشور و ملت بودند چه دشمنی داشتید، جز آنکه شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف کنان چپاولگران شرق و غرب می‌باشید، ما گر چه دوستان و عزیزان وفاداری را از دست دادیم،‌ که هر یک برای ملت ستمدیده استوانه بسیار قوی و پشتوانه ارزشمند بودند، ما گر چه برادران بسیار متعددی را از دست دادیم که (اشداء علی الکفار رحماء بینهم) بودند و برای ملت مظلوم و نهادهای انقلابی سدی استوار و شجره ای ثمربخش بشمار می‌رفتند، لکن سیل خروشان خلق و امواج شکننده ملت با اتحاد و اتکال به خدای بزرگ هر کمبودی را جبران خواهد کرد.

   ملت ایران با اعتماد به قدرت لایزال قادر متعال همچون دریائی مواج به پیش می‌رود و در مقابل ابرقدرت‌ها و تفاله‌های آنان با صفی مرصوص ایستاده است و شما درماندگان عاجز را که در سوراخ‌ها خزیده‌اید و نفس‌های آخر را می‌کشید به جهنم می‌فرستد و خداوند بزرگ پشت و پناه این کشور و ملت است.

   اینجانب بار دیگر این ضایعه عظیم را به حضور بقیة الله ارواحنا الفداء و ملت‌های مظلوم جهان و ملت رزمنده ایران تبریک و تسلیت عرض می‌کنم.

   من با بازماندگان شریف و عزیز این شهدا در غم و سوگ شریک و رحمت واسعه خداوند رحمان را برای این مظلومان و صبر و شکیبایی را برای بازماندگان محترم آنان از درگاه خداوند متعال خواستارم.

   رحمت خدا و درود بی پایان ملت بر شهدای انقلاب از پانزده خرداد ۴۲ تا ۷ تیرماه ۶۰ و سلام و تحیت بر مظلومان جهان و مظلومان ایران در طول تاریخ.

 روح الله الموسوی الخمینی

نهم تیرماه ۱۳۶۰


شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی

شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی

 

شهدای ۷ تیر

شهدای فاجعه ۷ تیر ۱۳۶۰ 

  • ۰
  • ۰

گیر کار خودم بودم _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 


در ماه‌های اول جنگ به عضویت رسمی سپاه همدان در آمدم و پس از تجربه رزم در آبادان و سرپل‌ذهاب، به جبهه مهران در کنار رودخانه «کنجان چم» رفتم. 

   علیرغم گذشت یک سال از جنگ، امکانات درست و حسابی نداشتیم، هر جبهه تجربه‌ای به تجاربمان می‌افزود و با دوربین و دیدگاه بیشتر اُنس می‌گرفتیم. 

   جبهه باز بود و گاهی به عنوان دیده‌بان نفوذی تا پشت دشمن می‌رفتم و از تنها خمپاره ۱۲۰ میلیمتری درخواست گلوله می‌کردم. 

   قرار بود روی ارتفاعات مقابل، نیروهای پیاده ما عملیات کنند که به دلایلی نشد و از بچه‌هایی که جلو رفته بودند، یک گروه تحت نظر چیت‌ساز[یان] نتوانستند به جبهه خودی برگردند. 

   مسئول جبهه مهران «حاج علی شادمانی» نگران بچه‌ها بود. به دیدگاه آمد و گفت: چیت‌ساز[یان] و چند نفر وسط یک شیار گیر افتاده‌اند، بی‌سیم و دوربینت را بردار و برو جلوتر. 

   از دیدگاه حرکت کردیم و به جایی رسیدیم که همه بچه‌های چیت‌ساز[یان] در تیر رس نگاه‌مان بودند و هم جیپ ۱۰۶ میلیمتری عراقی که آنها را زیر آتش گرفته بود. حاج علی شادمانی گفت: «علی‌اکبر، بسم‌الله». گرای جیپ ۱۰۶ را گرفتم و به قبضه خمپاره ۱۲۰ دادم. فرمانده خیلی به توانایی من دل خوش کرده بود که بتوانم با یکی، دو گلوله خمپاره، جیپ ۱۰۶ را خاموش کنم و بچه‌ها برگردند. امّا نه دو تا که دوازده گلوله خمپاره درخواست کردم و هیچکدام حتّی به نزدیکی محل استقرار جیپ ۱۰۶ عراقی نخورد.  

   فرمانده ناامیدانه برگشت تا راه دیگری برای برگرداندن چیت‌سازیان و بچه‌ها پیدا کند و من خجالت زده و شرمنده به فکر افتادم که مشکل کارم کجا بود. دقایقی دست به دعا شدم و از حضرت زهرا[سلام‌الله‌علیها] مدد خواستم و دوربین کشیدم. جیپ ۱۰۶ همچنان آن‌جا بچه‌ها را می‌زد. دوباره گرا گرفتم و به قبضه‌چی‌ بی‌سیم زدم. خمپاره اول، بیست متری جیپ منفجر شد، تصحیحات ۲۰ متر به راست دادم و خمپاره دوم روی جیپ ۱۰۶ منفجر شد. 


   آن روز بچه‌های چیت‌ساز[یان]، حاج علی شادمانی و من، همزمان به خط خودمان رسیدیم.


شناسنامه خاطره 

راوی: علی‌اکبر سموات، دیده‌بان سپاهی، اعزامی از سپاه همدان 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، مهران، جبهه پل فلزی، مهرماه ۱۳۶۰ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۵/۰۵


کتاب---------------------

        بچه‌های مَمّدگِره

یا زهرا سلام‌الله‌علیها

السلام علیکِ یا فاطمه الزهرا سلام‌الله‌علیها 

شهید علی چیت‌سازیان

ایستاده از راست؛ شهید مهدی صابری، نفر دوم؟ و حاج کریم مطهری 

نشسته از راست؛ سعید چیت‌سازیان(پسر عموی شهید چیت‌سازیان)، شهید علی چیت‌سازیان، یوسف خوانساری(برادرِ شهید خوانساری) و نفرات چهارم و پنجم؟؟ 




صوت خاطره گیر کار خودم بودم بچه‌های مَمّدگِره دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 

  • ۰
  • ۰

حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در ۶ام تیر ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران مورد سوء قصد گروه تروریستی فرقان قرار گرفت که مشیت خداوند متعال بر سلامتی معظم‌له و زعامت جامعه اسلامی بوده است. پیام حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه به شرح ذیل می‌باشد: 


بسم الله الرحمن الرحیم‏


‏‏جناب حجت‌الاسلام آقای حاج سید علی خامنه‌ای ـ دامت افاضاته


خداوند متعال را شکر که دشمنان اسلام را از گروه‌ها و اشخاص احمق قرار داده‏‎ ‎‏است، و خداوند را شکر که از ابتدای انقلاب شکوهمند اسلامی هر نقشه که کشیدند و هر‏‎ ‎‏توطئه که چیدند و هر سخنرانی که کردند ملت فداکار را منسجم‌تر و پیوندها را ‎‏مستحکم‌تر نمود و مصداق «لازال یُؤیّدُ هذا الدّین بالرجل الفاجر ‎‏تحقق پیدا کرد.‏‎ ‎‏اینان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر»‏ کردند و هر چه مقاله نوشتند ملت را بیدارتر‏‎ ‎‏نمودند و هر چه شخصیت‌ها را ترور نمودند قدرت مقاومت را در صفوف فشردۀ ملت‏‎ ‎‏بالاتر بردند. اکنون دشمنان انقلاب با سوءقصد به شما‏‎ که از سلالۀ رسول اکرم و‏‎ ‎‏خاندان حسین بن علی هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و کشور اسلامی ندارید و‏‎ ‎‏سربازی فداکار در جبهۀ جنگ و معلمی آموزنده در محراب و خطیبی توانا در جمعه و‏‎ ‎‏جماعات و راهنمایی دلسوز در صحنۀ انقلاب می‌باشید، میزان تفکر سیاسی خود و‏‎ ‎‏طرفداری از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اینان با سوءقصد به شما‏‎ ‎‏عواطف میلیون‌ها انسان متعهد را در سراسر کشور بلکه جهان جریحه‌دار نمودند. اینان‏‎ ‎‏آنقدر از بینش سیاسی بی‌نصیبند که بی‌درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و‏‎ ‎‏پیشگاه ملت به این جنایات دست زدند، و به کسی سوءقصد کردند که آوای دعوت او به‏‎ ‎‏صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین‌انداز است. اینان در این عمل غیرانسانی به‏‎ ‎‏جای برانگیختن و رعب، عزم میلیون‌ها مسلمان را مصمم‌تر و صفوف آنان را فشرده‌تر ‎‏نمودند. آیا با این اعمال وحشیانه و جرایم ناشیانه وقت آن نرسیده است که جوانان عزیز‏‎ ‎‏فریب‌خورده از دام خیانت اینان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزیز خود را فدای‏‎ ‎‏امیال جنایتکاران نکنند و آنان را از شرکت در جنایات آنان برحذر دارند؟ آیا نمی‌دانند‏‎ ‎‏که دست زدن به این جنایات، جوانان آنان را به تباهی کشیده و جان آنان به دنبال‏‎ ‎‏خودخواهی مشتی تبهکار از دست می‌رود؟ ما در پیشگاه خداوند متعال و ولی بر حق او‏‎ ‎‏حضرت بقیّةاللّه ـ ارواحنا فداه ـ افتخار می‌کنیم به سربازانی در جبهه و در پشت جبهه که‏ ‎‏شب‌ها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالی به سر می‌برند. من به‏‎ ‎‏شما خامنه‌ای عزیز، تبریک می‌گویم که در جبهه‌های نبرد با لباس سربازی و در پشت‏‎ ‎‏جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالی سلامت شما‏‎ ‎‏را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم. 

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

‏‏روح الله الموسوی الخمینی‏

۷ تیر ۱۳۶۰


مسجد ابوذر ترور حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی

مسجد ابوذر تهران

 

ترور حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی


  • ۰
  • ۰

مشق سوّم _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 

 

پس از عقب‌نشینی دشمن از قصرشیرین، خطی به نام و به یاد حبیب مظاهری در سمت چپ جاده قصرشیرین به مرز خسروی نامگذاری شد و من یکی از فرماندهان این محور شدم. از اینکه با تمام خط پدافندی سر و کار داشتم راضی بودم. امّا یک گوشه دلم در حال و هوای دیده‌بانی می‌تپید. گاهی به بهانه سرکشی به دیدگاه شهید علی‌اکبر صفائیان به استاد و معلّمم محمد منوچهری -مَمّدگِره- سر می‌زدم. 

.  من فرمانده او شده بودم ولی الفبای جنگ را در همه ابعاد از او یاد گرفتم. از سر تواضع و اخلاص خیلی احترام به من می‌گذاشت، و من او را «استاد اعظم» صدا می‌کردم. 

   محمدگره پس از شهادت علی‌اکبر صفائیان، نسل جدیدی از دیده‌بان‌ها را تربیت کرده بود که یکی از آنها برادر کوچک من -مجید- بود. 

   محمّدگره خاص‌ترین رزمنده‌ای بود که در جبهه قصرشیرین می‌شناختم. هیچ‌کس نظم و انضباط او را نداشت. از بالای تپه و محل دیدگاه تا پایین تپه را به شکل پله چیده بود. هرگاه که یکی از این صدها گونی با آتش خمپاره پاره یا سوراخ می‌شد، خیلی سریع آن را عوض می‌کرد. و حتی جارو به دست می‌گرفت و گونی‌ها را از نوک تا دامنه تپّه تمیز می‌کرد. 

   یک روز با سعید اسلامیان و مهدی روحانی به قصد سرکشی ۱۱ تپه از مقرّ محور حرکت کردیم. روی هر تپه، ده‌ها رزمنده مستقر بودند امّا در تپه شهید صفائیان فقط ممّدگره و چند دیده‌بان تازه‌کار از جمله مجید مستقر بودند. به جاده‌ای که پشت تپه بود رسیدیم و از تویوتا پیاده شدیم. 

   سعید اسلامیان گفت: «ببین این بشر [ممدگره] با همه فرق دارد برای ما فرش قرمز انداخته و آماده میزبانی است.»

   ارتفاع تپه کوتاه و حدود ۳۰۰ متر بود ولی قطار گونی‌های پر از خاک از لب جاده تا بالای آن، خیلی به ارتفاع ابهت و هیبت داده بود. انگار که این گونی‌ها با شاقول و ابزار بنایی چیده شده‌اند. همه چهارگوش، به یک میزان تخت و کوبیده و به یک اندازه لب به لب هم، با یک حرکت مارپیچی که پا در حین صعود به بالا خسته نشود. وقتی بالای تپه رسیدیم ممدگره با اشاره به یکی از دیده‌بانهای تازه وارد -حمید حسام- گفت که به قبضه‌چی‌ها بگو مأموریت تمام. 

   حسام پرسید: «محمّدآقا، مسئول قبضه از نتیجه کار می‌پرسد». و ممّدگره با خونسردی گفت: «فقط انهدام خاک‌ها»

   بلافاصله از جعبه‌ای که داخل سنگر جاسازی کرده بود، چند کمپوت آورد و باز کرد و جلویمان گذاشت و صحنه را خیلی عادی نشان داد. انگار که برای میزبانی ما کار دیده‌بانی را تعطیل کرده است. با منش ممّدگره آشنا بودم می‌دانستم که موضوع به میهمانی و میزبانی ختم نمی‌شود. از روی کنجکاوی نوک دیدگاه نشستم و به سمت خط مقابل چشم گرداندم، سر جاده آسفالت قصرشیرین به خسروی، یک خودرو ایفای عراقی در حال سوختن بود با دوربین به اطراف ایفا نگاه کردم. چندین عراقی، گوشه و کنار افتاده بودند و تعدادی دیگر با حالت مجروح از کنار ایفا دور می‌شدند. 

   آنجا بود که فهمیدم ممدگره به خاطر این‌که کارش، رنگ غرور و ریا پیدا نکند، آتش روی ایفا را نصف و نیمه رها کرده بود و نمی‌خواست پیش ما، خودی نشان بدهند. آن روز مشق تازه‌ای از معلم دیده‌بانیم یاد گرفتم. 

 مدّتی بعد[۱۳۶۱/۱۱/۲۷]، ممّدگره در همین دیدگاه، در حین دیده‌بانی سر از تنش جدا شد. 


شناسنامه خاطره 

راوی: محمدمهدی بادامی، فرمانده محور قصرشیرین سپاه همدان 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، جبهه عمومی قصرشیرین، محور شهید حبیب مظاهری، پاییز ۱۳۶۰ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس ۱۳۹۴/۰۳/۲۳ 


کتاب---------------------

        بچه‌های مَمّدگِره


شهید محمدرضا منوچهری - مَمّدگِره

شهیدان سیدعلی‌اصغر صائمین و محمدرضا منوچهری

دیدگاه شهید علی‌اکبر صفائیان، محور شهید حبیب‌الله مظاهری




صوت خاطره مشق سوّم بچه‌های مَمّدگِره دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 

  • ۰
  • ۰

کتاب «عزیزکرده» زندگی‌نامه مستند سردار شهید حاج حسن تاجوک به‌قلم مرضیه نظرلو در خبرگزاری تسنیم رونمایی شد.

   نشست رونمایی از کتاب «عزیزکرده» زندگی‌نامه مستند سردار شهید حاج حسن تاجوک نوشته مرضیه نظرلو  با حضور سردار شیخی مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان تهران، امیر حمیدرضا گرامی رئیس سازمان ادبیات و تاریخ دفاع مقدس، سردار کیانی فرمانده لشگر ۳۲ انصار الحسین علیه‌السّلام، حمید حسام، کیومرث هاشمی، گلعلی بابایی و جمعی از خانواده‌های شهدا و رزمندگان دوران دفاع مقدس در خبرگزاری تسنیم در سوم تیرماه ۱۳۹۷ برگزار شد.


کتاب عزیز کرده


   محمدصادق تاجوک فرزند شهید حاج حسن تاجوک در ادامه این مراسم گفت: ما در سال ۹۲ کلید نگارش کتاب را زدیم اما با مشکلاتی روبه‌رو شدیم. کار کتاب خیلی زمان‌بر بود و بدون عنایت اهل بیت علیهم‌السلام فعالیت پیش نمی‌رفت.

   وی گفت: حمید حسام در اولین دیدار برای نوشتن این کتاب ما را به همدان و خدمت شهید حسین همدانی بردند که ایشان از نوشتن این کتاب خیلی خوشحال شدند و گفتند که هر کمکی لازم باشد انجام خواهند داد. آرزوی ما بود که یک قدم در راه شهدا برداریم و این کتاب یک قدم کوچک در این راستا بود.

   تاجوک افزود: ما قصد داشتیم یک کتاب درباره کل شهدای ملایر بنویسیم؛ اما چون حجم مطالب زیاد شد توانستیم از این شهدا فقط اسمی به‌میان آوریم. امیدواریم نمره قبولی را از شهدا گرفته باشیم.


محمدصادق تاجوک


   مرضیه نظرلو نویسنده کتاب «عزیزکرده» در پایان این مراسم با طرح این سؤال که چرا تاکنون هیچ کاری برای شهید تاجوک صورت نگرفته است، گفت: ننوشته شدن کتابی درباره شهید تاجوک نشان‌دهنده کم‌کاری‌های صورت‌گرفته درباره دفاع مقدس است.

   وی گفت: نوشتن کتاب «عزیزکرده» به‌همت فرزند شهید تاجوک صورت گرفت و فقط لطف خدا باعث شد این کتاب را که یک روایت از بچه‌های گردان مسلم‌بن‌عقیل است بنویسم. این کتاب پر از فرازهایی از شهدای گمنام شهر ملایر است که کمتر نامی از آن‌ها وجود دارد.

این نویسنده بیان کرد: من تلاش کردم حسن تاجوک را همان طور ساده و مهربان که برای همه نیروهایش دغدغه دارد به مخاطب معرفی کنم. این کتاب شامل ۱۲ فصل است که پیشنهاد می‌کنم خواننده کتاب را پیوسته بخواند تا بتواند ارتباط خوبی با آن برقرار کند.



سردار شهید حاج حسن تاجوک


سردار شهید حاج حسن تاجوک

سردار شهید حاج حسن تاجوک