خاطره صوتی هدیهای از جنس خمپاره
راوی: اصغر حاجبابائی
نگارش: حمید حسام
خاطره صوتی هدیهای از جنس خمپاره
راوی: اصغر حاجبابائی
نگارش: حمید حسام
دیدهبانی در سال ۱۳۵۹
هدیهای از جنس خمپاره
نه تجربه جنگ داشتیم و نه امکانات برای جنگیدن. قصرشیرین به دست دشمن افتاده بود و داشت برای تصرف سرپلذهاب خودش را آماده میکرد که ما به سرپل رسیدیم.
ده، پانزده نفر زیر قله قراویز مقابل یک تیپ پیاده مکانیزه ایستاده بودند و ما با تنها خمپارهانداز اسرائیلی «تامپالا» که میراث پیش از انقلاب بود، خط را پشتیبانی میکردیم.
روزانه حداکثر ۸ گلوله به اصطلاح «شدیدالانفجار» سهمیه خمپاره بود. گلولههای شدیدالانفجار ساخت وزارت دفاع بودند که گاهی داخل لوله تامپالا گیر میکردند. در چنین شرایطی چاشنی خمپاره ضربه خورده بود و ماسورهاش ضامن نداشت و این دو عامل، یعنی این که خمپارهها با یک ضربه یا شوک منفجر میشد.
با وجود این خطر، مسئولین اولین خمپاره، بچههای سپاه همدان؛ علیرضا حاجیبابائی و حبیب مظاهری، خطر را به جان میخریدند و گلوله را از گلوی «تامپالای اسرائیلی» به هر شکل بیرون میکشیدند.
گاهی پرّههای ته خمپاره بزرگتر از دهانه لوله بود. پرّهها را سوهان میزدیم و تراش میدادیم تا داخل برود و سهمیه گلوله خمپاره، یعنی همان ۸ گلوله را صرفهجویی میکردیم و میگذاشتیم برای روز مبادا.
«یکبار این روز مبادا» اتفاق افتاد. ستون تانکهای دشمن از روی جاده آسفالت قصرشیرین به سمت سرپلذهاب به راه افتادند. و همان چند نفر در خط، کنار جاده، مقابلشان ایستادند و ما هم سهمیه ذخیره شده چند ماه را روی تانکها ریختیم.
در واقعه ۸ اردیبهشت سال ۱۳۶۰ اگر چه تقریباً همه بچههای در خط به شهادت رسیدند، ولی تانکهای متجاوزین نتوانستند به سرپلذهاب برسند.
بعد از مدتی یک قبضه خمپاره کُرهای به ما دادند. ارتشیها برایمان «جدول تیر» خمپاره ۱۲۰ را آوردند و فنیتر شدیم امّا همچنان از حیث مهمات در مضیقه بودیم.
آن روزها، بنیصدر رئیسجمهور و فرمانده کل قوا بود و به کار ما سپاهیها اعتقاد نداشت. انصافاً غریبانه میجنگیدیم. البته ارتشیانی مثل سرگرد نیازی، تمایل داشتند که به ما امکانات بدهند ولی این طیف در ارتش در اقلیّت بودند. ما عدهای معلم، دانش آموز، دانشجو و بازاری بودیم که به حکم تکلیف، لباس رزم پوشیده بودیم ولی طیف اکثریت ارتش، بیتجربگی و ناآگاهی از فنون رزم را بر سر ما چماق میکردند. برعکس این ارتشیها، دشمن طی این چند ماه، به توانایی و سختکوشی بچههای سپاه در جبهه واقف شده بود و هر جا که میفهمید نیروی مقابلش بچههای سپاه هستند، بیگدار به آب نمیزد و حمله نمیکرد. البتّه بچههای محدود و دست خالی ما روحیه تهاجمی داشتند و شرایط پدافندی آزارشان میداد.
روحیه بچهها بالا بود، پشت بیسیم شوخی میکردند و به هم روحیه میدادند. این شوخطبعی بیشتر بین دو دیدهبان بزرگ کوه قراویز -ممدگره- و همتای او حاجآقا غفاری دیدهبان قله بازیدراز مشهود بود.
غفاری، روحانی شجاع و شوخطبعی بود که گاهی با ممّدگِره، همشبکه میشد و روی خط او میآمد. وقتی شاهکار دیدهبانی ممدگره را از بالای ارتفاع بلند و صخرهای بازیدراز میدید، این جمله را میگفت: «همدانیها! خدا یاری تون کنه، سوار گاری تون کنه»
⚪⚪⚪
اواخر تیرماه سال ۱۳۶۰ بود که سرگرد نیازی به موضع خمپارهانداز ما در شهرک المهدی نزدیک سرپلذهاب آمد.
پشت سرش یک کامیون پر از مهمات خمپاره ۱۲۰ بود. تا آن روز این همه مهمات را یک جا ندیده بودیم.
حاجیبابائی و حبیب مظاهری پرسیدند: «جناب سرگرد، راه گُم کردی!؟»
سرگرد نیازی با رویی گشاده و لبخندی که از عمق شادیاش خبر میداد، گفت: «نه اتفاقاً درست آمدهام. دوران سختی و سهمیههای محدود شما تمام شد. بنیصدر از ایران فرار کرد و این مهماتها، هدیه بچههای حزباللهی ارتش به همرزمان سپاهی است مبارکتان باشد»
شناسنامه خاطره
راوی: اصغر حاجبابائی، از مسئولین موضع خمپارهانداز ۱۲۰، اعزامی از سپاه همدان
مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، جبهه عمومی سرپلذهاب، آذر ۱۳۵۹ تا تیرماه ۱۳۶۰
مکان و زمان بیان خاطره: همدان، بنیاد حفظ و آثار دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۵/۱۰
کتاب--------------------------------------------
بچههای مَمّدگره، صفحات ۲۸ تا ۳۰
از راست: برادر اصغر حاجبابائی، شهید علیرضا ترکمان، شهید حسین همدانی، برادر باقر سیلواری، شهید حبیبالله مظاهری و شهید نادر فتحی
شهید و شهادت در کلام رهبر معظم انقلاب اسلامی
حضرت امام خامنهای مدظلهالعالی
شهید، جانش را فروخته و در مقابل آن، بهشت و رضای الهی را گرفته است که بالاترین دستاوردهاست. به شهادت در راه خدا، از این منظر نگاه کنیم.
شهادت، مرگ انسانهای زیرک و هوشیار است که نمیگذارند این جان، مفت از دستشان برود و در مقابل، چیزی عایدشان نشود.
۲۵ مرداد ۱۳۶۸
خاطره صوتی نخل ایستاده
کتاب بچههای مَمّدگِره، دیدهبانی در سال ۱۳۵۹
راوی: علیاکبر سموات
نگارش: حمید حسام
دیدهبانی در سال ۱۳۵۹
نخل ایستاده
با شروع جنگ تحمیلی درس و دانشگاه را رها کردم و به عنوان نیروی مردمی بسیجی، عازم خوزستان شدم.
خرمشهر پس از ۵۳ روز مقاومت مردمی سقوط کرده بود و دشمن به دنبال تصرف آبادان بود.
برای ورود به آبادان تنها یک راه وجود داشت و اگر پای متجاوزان به آنجا میرسید حلقه محاصره آبادان کامل میشد. آنجا جبههای در شرق رودخانه کارون موسوم به «خط شیر» بود که بسیجیان و پاسداران اصفهانی در آن محل میجنگیدند.
به محض ورود به دارخوئین پرسیدند: «چه کار بلدی؟»
چون دوره سربازی را گذرانده بودم، گفتم: «شما به چه تخصصی نیاز دارید؟»
رحیم صفوی فرمانده اصفهانیها بود، گفت: «دیدهبان میخواهیم.»
کار عملی نکرده بودم امّا با نقشه و قطبنما آشنا بودم. توکل به خدا کردم و گفتم: «بلدم». دوربین و قطبنما و کالک را گرفتم و پشت یک خاکریز کوتاه رفتم که آن طرفش عراقیها بودند. یک بسیجی را به عنوان دیدهبان کمکی وردست من گذاشتند که خیلی فرز و چابک بود. الفبای دیدهبانی را در جنگ فراگرفته بود.
گفت: «پشت این خاکریز که چیزی دیده نمیشود، دیدهبان باید از یک جای بلند دید بزند.»
گفتم: «اینجا که کوهستان نیست که من و تو روی ارتفاع برویم. همین خاکریز دو متری، غنیمت است.»
با دست چند درخت نخل را نشان داد و گفت: «نخل که هست، ارتفاع آن حداقل سر به سر این خاکریز است.»
نخلها جلوتر از خاکریز بودند، یکی از آنها را که به دشمن نزدیکتر بود نشان داد و گفت: «تو از پشت خاکریز کار کن و من از آن بالا». بیسیم را کول کرد و دور از چشم دشمن از نخل بالا رفت و لابهلای شاخهها نشست.
ساعاتی هر دو دیدهبانی کردیم. من از پشت خاکریز و او از بالای نخل. دشمن مستاصل شد که چرا امروز این اندازه آتش خمپاره، دقیق روی او میریزد. سر ظهر بود که از دور تانک دشمن را دیدم که روی «دپو» رفت، لولهاش چرخید و روی نخل متوقف شد. من به چشم دیدم که تانک تیر مستقیم میزد و دیدهبان بسیجی مثل نخل، استوار ایستاده بود.
سرانجام گلوله تانک به وسط نخل خورد و موج انفجار دیدهبان را از بالای نخل به زمین پرتاب کرد. بالای سرش رفتم، یک پایش قطع شده بود. فکر بیسیم بود که ترکش خورده بود. هنگامهای بود این دیدهبان بسیجی. او را عقب آوردیم امّا قبل از انتقال به اورژانس به شهادت رسید. پس از شهادت این بسیجی ناشناس، همه نخلها با تیر تانک افتادند امّا از خاکسترشان، ققنوسسان، دیدهبان از پس دیدهبان روانه دیدگاه شد.
شناسنامه خاطره
راوی: علیاکبر سموات، دیدهبان بسیجی، اعزامی از همدان
مکان و زمان وقوع خاطره: استان خوزستان، جبهه آبادان، دارخوئین، آبان ۱۳۵۹
مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۵/۵
کتاب-------------------------------------------
بچههای ممّدگِره، صفحات ۲۶ و ۲۷
تربت پاک شهیدان، مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان
... و ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو نماییم. مسلّم خون شهیدان، انقلاب و اسلام را بیمه کرده است. خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است. و خدا میداند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست؛ و این ملتها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند!
خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مکن. خداوندا، کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزهاند و نیازمند به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش...
صحیفه امام خمینی » جلد ۲۱ » صفحات ۹۲ و ۹۳
سردار سرافراز شهید حاج حسین همدانی و یارانش
وصیتنامه سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس خدای را که نعمتهای فراوان بر ما ارزانی داشت و فراوان شکر که در عصر خمینی حیاتمان را قرار داد. همه پدران و مادران ما در آرزوی این دوران بودند ندیدند، ما دیدیم. دوران احیای اسلام عزیز و عزتمندی ملتهای مسلمان. مقاومت مجاهدان سپاه اسلام، عصر تحول و شکوه و عظمت در جهان اسلام، عصر بیداری ملتها، عصر زوال طاغوتها، عصر فروپاشی قدرتهای استکباری و عصر برگشتن به خویشتن
خدا را هزاران شکر به خاطر این نعمتاش، نعمت زندگی در ۸ سال دفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و میهمان خدا شدند. زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابل همه توطئهها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند، نمونه شدند در بین ملتها که سرآمد همه آنها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان گرانقدر ما هستند
چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما و خانواده مقاومشان صبر را شرمنده کردند. ده سال در اردوگاههای حزب بعث صفحه زرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوان حجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد
خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام
مگر میتوان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی، نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامه دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنهها و کمینها عبور میدهد
اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم. بنده حقیر حسین همدانی شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف میکنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقعها این نفس سرکش سراغ میآمد و مرا گول میزد، وسوسه میشدم، نق میزدم، در درونم اعتراض ایجاد میشد اما خدا مرا کمک میکرد، متوجه میشدم، پشیمان میشدم توبه میکردم و از خدا طلب عفو و بخشش میکردم و مرا میپذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده، خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان، و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم. از همه دوستان و آشنایان حلالیت میطلبم
از امام و مولایم حضرت آیت ا... العظمی سیدعلی خامنهای که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا انشاا... به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند
از خانواده شهیدان و جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمیتوانستم خدمتگذار خوبی باشم مرا حلال کنند
تشکر دارم از همسر عزیزم که همسنگر و همراه خوبی بودند، خداوند انشاا... این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش میکنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باشی در مقابل کمبودها یا کم مهریها، صبر داشته باش و مراقب باش خناسان تو را ناسپاس نکنند، عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد
فرزندانم وهب و مهدی و زهرا و سارا را سفارش میکنم و تأکید بر حفظ ارزشهای اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزشهایش میتوانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشد، حجاب برتر بر شما واجب است رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزشها است. سعادتمندی و آخر بخیری شما را از خدای مهربان خواستارم
برای خواهرانم منصور خانم و اکرم خانم و برادرم اصغر آقا و فرزندان عزیزشان آرزوی سعادتمندی دارم
بسیار دوستان خوبی داشتم که یکایک آنها و زندگی با آنها همیشه در ذهن و خاطرات بنده ماندگار است و به این دوستی مفتخر هستم
از همه آشنایان و دوستان میخواهم که در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه بجا آورند و اگر انشاا... در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم و جبران کنم.
هیچگونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکار نیستم، اما اگر کسی طلبکار بود بدهی را بدهید چون حتما یادم نبوده.
امید رحمت خدایم خداحافظی با شما و طلب مغفرت
بنده گنهکار حسین همدانی
____________________
۱۳۹۴/۶/۲۸
زندگینامه سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی
فرماندهی لشکر ۳۲ انصارالحسین استان همدان، فرماندهی لشکر ۱۶ قدس استان گیلان و معاونت عملیات قرارگاه قدس از جمله مسئولیتهای سردار همدانی در دوران دفاع مقدس بود.
با پایان جنگ تحمیلی سردار همدانی در پستهای مختلفی همچون فرمانده قرارگاه نجف اشرف و فرمانده لشکر ۴، رئیس ستاد نیروی زمینی سپاه پاسداران، جانشینی فرمانده نیروی مقاومت بسیج سپاه(دو دوره)، مشاور عالی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جانشین سازمان بسیج مستضعفان به خدمت پرداخت.
سردار سرتیپ پاسدار حسین همدانی در عنفوان جوانی با تفکرات حضرت امام سلاماللهعلیه آشنا شد و از محضر درس مکارم اخلاق و احکام شهید محراب آیتالله مدنی که در همدان تبعید بودند بهره برد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با پایهگذاری و تأسیس سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی استان همدان، خود نیز به عنوان یکی از ارکان اصلی شورای عالی فرماندهی سپاه استان همدان فعالیتش را آغاز کرد. با کمک همرزمان و پاسداران آن خطه به پاکسازی عناصر طاغوت و عوامل فساد و نفاق پرداخت.(چندین بار به دست ساواک دستگیر شده و مورد تعقیب بود، عوامل طاغوت را به خوبی میشناخت)
با آغاز جنگ تحمیلی لحظهای درنگ نکرد و راه کردستان را در پیش گرفت و از آنجا که پیش از جنگ نیز به کمک مردم محروم کردستان شتافته بود با دیگر دوستان و همرزمان در آنجا نیز گروهکهای ضدانقلاب را میشناخت. سپس به صف دشمنستیزان پیوست و فرماندهی عملیاتهای مطلعالفجر را با پیروزی کامل بر عهده گرفت.
فرماندهی جبهه میانی سرپلذهاب هم از دیگر گامهایی بود که در راستای مبارزه با دشمن بعثی برداشت و پس از مدتی کوتاه به همراه حاج احمد متوسلیان و شهیدان همت و شهبازی در تشکیل و سازماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله صلّیاللَّهعلیهوآلهوسلّم نقش بسزایی داشت.
مسئولیت عملیات فتحالمبین، نقشآفرینی در تشکیل یگانهای رزم سپاه و نخستین فرماندهی لشکر ۳۲ انصارالحسین علیهالسلام استان همدان، از دیگر خدمات این سردار خدوم سپاه اسلام بود.
هدایت و فرماندهی لشکر ۱۶ قدس گیلان و نقشآفرینی در عملیاتهای مهم و حیاتی همچون کربلای ۴ و کربلای ۵ و معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه عملیاتی قدس که چندین لشکر و تیپ مستقل را تحت امر داشت، از وی فرماندهی زبده همچون دیگر فرماندهان سپاه اسلام ساخت که تا آخرین عملیات موفق سپاه اسلام با منافقان کوردل که با نام مرصاد به نتیجه رساند، لحظهای آرام نگرفت.
پس از دفاع مقدس به دانشگاه فرماندهی و ستاد رفت و تحصیل نظری و دانشگاهی هدایت یگانها را هم به تجربیات ارزندهاش افزود و با انتصاب به عنوان فرمانده قرارگاه نجف اشرف و لشکر ۴ بعثت در غرب کشور، کارنامهای موفق از خود بر جای گذاشت.
معاون هماهنگکننده نیروی زمینی و جانشینی نیروی مقاومت بسیج در دو دوره و فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله و به همراه آن، جانشینی قرارگاه ثارالله، از دیگر مسئولیتهای وی بود و معاونت مرکز راهبردی سپاه و مشاور عالی فرمانده کل سپاه و جانشینی سازمان بسیج مستضعفان از او فرماندهی کهنهکار با کولهباری از تجربه و شناخت ساخت که سبب شد مسئولیت حساسترین و مهمترین سپاه کشور که دارای ویژگیهای خاص است، بر عهده او گذاشته شود.
گفتنی است، سردار سرتیپ همدانی، مفتخر به دریافت دو نشان فتح از دست مقام معظم رهبری و فرمانده کل قواست که به خاطر هدایت و فرماندهی موفق لشکرهای تحت امر در دوران دفاع مقدس بوده است.
سردار حسین همدانی از فرماندهان عالیرتبه سپاه و جانشین فرمانده کل سپاه در قرارگاه امام حسین علیهالسلام، در عصر پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴ پس از سالها مجاهدت در راه خدا در مسیر حلب به دست تروریستهای داعشی به فیض عظمای شهادت نایل شد.
دستنوشته شهید شهبازی برای شهید همدانی
بسم رب المجاهدین
برای برادر صدیق و شاهدمان و حسینوار عزیزمان برادر [شهید]همدانی، او که صداقت و اخلاص را بما میآموزد و شیوه زندگی را میآموزدمان با پرواز در ملکوتش و این گفته مدح نیست که مدح چون اوئی مدح شرف است و تقوا و ...
بامید پیروزی اسلام و ذلت کفر
[شهید]محمود شهبازی