بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

محمدگره 


نزدیک ۴۵ روز بود که در جبهه سرپل‌ذهاب بودیم. که سقف سنگرمان زیر انفجار مهیب گلوله سنگین توپ پایین آمد. گرد و خاک و بوی باروت و صدای ناله در هم آمیخت. انگار زنده به گور شده بودم. سنگ و گونی‌های روی سقف سنگر مثل سنگ قبر روی سر و سینه‌ام افتاده بود. پشت گوشم می‌سوخت. سه نفر بودیم که در آن سنگر زیر آوار مانده بودیم. من، غلامحسین احمدی و عباد ظفری.

   

   غلامحسین احمدی خِر خِر می‌کرد. لحظاتی بعد گونی و سنگ‌ها و آهن روی سرمان را برداشتند. حالا احمدی به سختی نفس می‌کشید اما راه نفسش باز شد. او از ناحیه بینی ترکش خورده بود. عباد ظفری سالم بود چشمش که به قیافه خاک خورده من افتاد، داد زد: «میرزا، مُخش زده بیرون.»

   

   خودم هم متعجب شدم. او سفیدی سرم را که ترکش شکافته بود می‌دید، اما خیلی عمقی نبود. پشت گوشم همچنان می‌سوخت و خون روی گردن و لباسم می‌ریخت.

   

   دیده‌بان که محمدگره صدایش می‌کردند هم مثل من متعجب شد و سر عباد داد کشید که: «قیل و قال راه نینداز، یک زخم سادهس.»

محمدگره _ آب هرگز نمی‌میرد  

آب هرگز نمی‌میرد، صفحات ۹۷ و ۹۸ 

  • ۰
  • ۰

آب هرگز نمی‌میرد 


گردان حضرت اباالفضل [علیه‌السلام] با ظرفیت ۴۰۰ نفر نیرو دوباره در پاییز سال ۶۵ در پادگان شهید مدنی دزفول شکل گرفت. من و بقیه کادر گردان در محوطه پادگان برای استقبال اتوبوس‌های اعزامی از نهاوند منتظر بودیم که باران تند و شلاقی شروع به باریدن کرد. ستون اتوبوس‌های پر از بسیجی مثل فوج ملائک رسیدند و آخرین اتوبوس جلوی چادرهای گردان ایستاد. داخل اتوبوس رفتم، شیشه‌های اتوبوس از بخار نَفَسِ بسیجی‌ها عرق کرده بود، فرصت خیر مقدم نبود بسیجی‌ها صلوات فرستادند و ساک‌هایشان را برداشتند و پیاده شدند، آخرین نفر با انگشت روی شیشه بخار کرده نوشت: «آب هرگز نمی‌میرد»


کتاب "آب هرگز نمی‌میرد"، صفحه ۴۹۷


خاطرات سردار جانباز حاج میرزا محمد سُلگی

فرمانده گردان ۱۵۲ حضرت اباالفضل علیه‌السلام لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 


آب هرگز نمی‌میرد


  • ۰
  • ۰

یادداشت حاج میرزا محمد سُلگی

فرمانده گردان ۱۵۲ حضرت اباالفضل علیه‌السلام لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 

در آغاز کتاب " آب هرگز نمی‌میرد "


بسم رب العباس 


رسول خدا[صلّی‌الله‌علیه‌واله‌وسلّم] در حدیثی فرمود: «ای مردم آگاه باشید که گاهی از جانب پروردگارتان رایحه‌ای به سمت شما می‌وزد پس هشیار باشید و خود را در معرض آن نسیم قرار دهید». 

باطن کربلا، حقیقت آن نسیم بود که هر رزمنده را به اندازه معرفت و سعه وجودی‌اش می‌نواخت.

از روزی که در ۶ سالگی روضه مشک و سقا را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داس و خوشه‌های گندم گره خورد، ردّ این بوی خوش را گرفتم تا به زیر عَلم عباس[علیه‌السلام] رسیدم.

اتفاقی نبود. در دفتر تقدیر الهی همه چیز حساب و کتاب داشت که با شروع جنگ تحمیلی و تاسیس یگان رزمی استان همدان - انصارالحسین [علیه‌السلام] - به نوکری گردان حضرت اباالفضل [علیه‌السلام] منصوب شدم و تشنه آب، آب حیاتی که هنوز از مشک اباالفضل [علیه‌السلام] می‌ریخت و به تاریخ آبرو می‌داد.

سالهای دفاع مقدس، ایام پر فراز [و] نشیبی بود که بوی تند باروت و طعم تلخ گازهای شیمیایی، ذائقه‌ام را عوض نکرد و عطرِ علمدارِ علقَمه را از کامم نستاند.

از سرپل ذهاب و مهران و پیرانشهر تا میمک و فاو و شلمچه، ماووت، همه جا دستان بریده حضرت اباالفضل [علیه‌السلام] دستگیرمان می‌شد و راه را نشان‌مان می‌داد.

راهی که همرزمان شهیدم حاج محسن امیدی، حاج حسین کیانی، مطلب قیصری، محمدحسن ابروزن، محجوب، مولوی، ظفری، وحید سهرابی و همه فرماندهان شهید گردان ۱۵۲ حضرت اباالفضل [علیه‌السلام] با «پای توفیق» دویدند و به مقصد رسیدند و من جا ماندم.

ماندیم تا شاید راوی مظلومیت‌ها، شهامت‌ها، شجاعت‌ها، شهادت‌ها و تشنگی‌های آنان باشیم و خدا می‌داند که اگر رهبر جانباز انقلاب اسلامی، بیان خاطرات را برای جاماندگان، در حکم تکمیل امر جهادشات نمی‌دانست، تن به این تکلیف نمی‌دادم.

این اثر مرهون مصاحبه دو ساله برادران جانبازم حمید حسام و جمشید طالبی و بازخوانی و یادآوری همرزمانم در گردان ۱۵۲ حضرت اباالفضل [علیه‌السلام] و همراهی و سروری فرمانده لشگر ۳۲ انصارالحسین [علیه‌السلام] سرداران حاج حسین همدانی، حاج مهدی کیانی، حاج علی شادمانی و حاج حمید سالکی است.

این حقیر به حکم آیه کریمه «إِنَّ اللَّهَ یَأمُرُکُم أَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلىٰ أَهلِها» امانت درون سینه ام را صادقانه بیات کردم و گواهی می‌دهم که برادرم حمید حسام آن را با حفظ امانت و به دور از تحریف، با نثری روان و خواندنی به آیندگان سپرد.


ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم

مشک تو هنوز آب دارد عباس


میرزا محمد سُلگی

۲۱ رمضان ۱۴۳۵

 ۱۳۹۳/۴/۲۸

 حاج میرزا محمد سلگی

شهید زنده حاج میرزا محمد سلگی 

  • ۰
  • ۰

امام ۱۰ _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰


اواخر اردیبهشت سال ۱۳۶۰ به عنوان فرمانده یک گروه ۲۴ نفره به سرپل‌ذهاب اعزام شدیم، ناصر عبداللهی، رضا نوروزی، محمد فتحی، رمضانی، محمدیان، علی پرخو و مجید رستمی از اعضای این گروه بودند که بعدها به شهادت رسیدند. آن سال‌ها جبهه میانی سرپل‌ذهاب، به وسیله بچه‌های سپاه استان همدان اداره می‌شد و پشتیبانی خط، قله‌ای مشرف به جاده آسفالت سرپل‌ذهاب - قصرشیرین به نام «قراویز» بود. 


   سال پیش -۱۳۵۹- وقتی به سرپل‌ذهاب می‌آمدم، توصیف تنها دیده‌بان جبهه میانی محمد[رضا] منوچهری را شنیده بودم ولی از نزدیک با او آشنا نبودم. 


   آن روز بعد از ظهر، سنگر به سنگر قله قراویز را چرخیدم و به بچه‌های گروه ۲۴ نفره سر زدم. سمت چپ قله، تک سنگر دیده‌بانی محمد[رضا] منوچهری بود. که مستقیم زیر نظر فرمانده محور - علیرضا حاجی‌بابائی کار می‌کرد. یک پاسدار جوان با صورت گوشتی و تپل کنار محمد[رضا] منوچهری آموزش دیده‌بانی می‌دید، اسمش علی‌اکبر صفائیان بود. کار خودشان را می‌کردند. محمد[رضا] منوچهری دیده‌بانی را از ارتشی‌ها یاد گرفته بود و اولین دیده‌بان سپاه استان همدان در جبهه به حساب می‌آمد. به خاطر تسلط و مهارت بالایش در فنّ و هدایت آتش به مَمّدگِره[گرا] معروف شده بود.


   آن روز بعد از ظهر عراق آتش شدید و متمرکزی روی قله قراویز ریخت و علی‌اکبر صفائیان از این آتش بی‌نصیب نماند و دست و پایش ترکش خورد. روز بود و کسی نباید تا رسیدن شب جابه‌جا می‌شد. امّا مَمّدگِره در قید و بند این حرف‌ها نبود. سرش را زیر بغل صفائیان برد و گفت: «پاشو بریم پایین»


   پایینی که او می‌گفت، مسیر لخت و بی‌عارضه و زیر دید و تیر دشمن از نوک قله تا لب جاده بود. تازه آن‌جا هم خبری از ماشین برای انتقال مجروح نبود. باید شب می‌شد تا ماشین چراغ خاموش جلو بیاید و یا از آنجا تا سه کیلومتری را -شهرک المهدی- کشان کشان می‌برد. 


   هر چه گفتم که اگر بروی چنین و چنان می‌شود گوشش بدهکار نبود، عزم کرده بود که شاگردش را - که بعدها مثل خود او به شهادت رسید - به بهداری برساند. نمی‌دانستم تحکّم کنم لذا از در استدلال وارد شدم و گفتم: «اگر شما بروی چه کسی دیده‌بانی می‌کند!؟»


   گفت: «خودِ تو»


   و با دست به دو دستگاه بی‌سیم و چند برگ کاغذ اشاره کرد و گفت: «یکی از بی‌سیم‌ها مربوط به آتش‌بارهای توپخانه ارتش است که شما با آن کاری نداری، بی‌سیم دوم برای ارتباط با قبضه خمپاره‌انداز شهرک است. با خمپاره کار کن!»


   پرسیدم: «با چی!؟ من دیده‌بانی بلد نیستم.»


   گفت: «برگه‌های ثبت تیر خمپاره روی اهداف مقابل است هر کجا که خواستی و لازم داشتی آتش بریز.»


   این را گفت و صفائیان را که رمق ایستادن نداشت، روی کول انداخت و از کوه سرازیر شد. 


   دم غروب دشمن دور جدید اجرای آتش را روی قراویز شروع کرد. به قدری دقیق می‌زد که ناله بچه‌ها از توی سنگرها بلند بود اکثر آن‌ها از من که دیده‌بان شده بودم انتظار داشتند با آتش خمپاره جواب‌شان را بدهم. بی‌سیم شهرک المهدی را روشن کردم، جالب بود که همه مسئولین سپاه استان همدان از فرمانده -محمود شهبازی- تا بقیه کنار قبضه خمپاره ۱۲۰ میلی‌متری بودند. آنها برای آماده‌سازی عملیات پیش رو آمده بودند. علی‌رضا حاجی‌بابائی -مسئول محور جبهه میانی- جواب داد. گفتم: «می‌خواهم قدم بزنیم.» گفت: «بسم‌الله‌ تا کجا؟» 


   کاغذهای ثبتی مَمّدگِره را با چشم مرور کردم. همه جا را با جزئیات ثبت تیر کرده بود. امّا من قله مشرف به قله قراویز را می‌خواستم که فکر می‌کردم دیده‌بان عراقی از آنجا ما را می‌دید و زیر آتش گرفته بود. مَمّدگِره اسم این هدف را با کد «امام ۱۰» نوشته بود. به حاجی‌بابائی گفتم: «امام ۱۰ را آماده کن»


   چهار، پنج دقیقه طول کشید تا حاجی‌بابائی زاویه خمپاره‌اش را روی قله بالای سرما ببندد. در این فاصله چند خمپاره کنار سنگر ما خورد و گرد و خاک داخل سنگر پیچید و من حسابی گیج شدم. 


   حاجی‌بابائی الله‌اکبر داد و من «خمینی رهبر» گفتم، و اولین خمپاره فرستاده شد. امّا آتش دشمن مجال دیدن نمی‌داد. حاجی‌بابائی پرسید، چطور بود؟  


   گفتم: «یکی دیگر بیا، خیلی خوب بود» دومی را فرستاد و باز بدون این‌که ببینم. سومی، چهارمی را فرستاد. خواستم پنجمی را درخواست کنم که ترکش خمپاره دشمن کتف‌ام را سوزاند. سنگر خراب شد و همه چیز به هم پیچید. مجید رستمی خاک و گونی‌ها را کنار زد و تا از زیر آوار بیرون آمدم بی‌سیم حاجی‌بابائی داشت صدا می‌زد و می‌پرسید: «چطور بود؟»


   گفتم: از این بهتر نمی‌شود، دو تا دیگر بفرست.


   تا اینجا هیچ خمپاره‌ای را ندیده بودم. امّا انگار روی دقت ثبت تیر مَمّدگِره همه خمپاره‌ها روی قله و دیدگاه دشمن فرود آمده بود. چرا که ناگهان آتش دشمن قطع شد. اینجا بود که مجید رستمی بی‌سیم برداشت و خواست به حاجی‌بابائی بفهماند که من مجروح شده‌ام کد رمز بی‌سیم را نگاه کرد تا معادل کلمه مجروح را پیدا کند، گفت: «مظاهری دارد کتاب می‌خواند» یعنی که مجروح است. بی‌سیم را گرفتم و گفتم: «داد و قال نکن»، و به حاجی‌بابائی گفتم: «کتاب که هیچ، این که خوانده‌ام دفترچه هم نیست.»


   با این‌که تاریک شده بود و ترکش به ستون فقراتم خورده بود، نخواستم به عقب بر گردم، ماندم تا مَمّدگِره برگشت. 


شناسنامه خاطره 

راوی: جعفر مظاهری، دیده‌بان مسئول محور جبهه میانی سرپل‌ذهاب، از سپاه استان همدان

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، محور میانی جبهه سرپل‌ذهاب، ارتفاع قراویز، اردیبهشت سال ۱۳۶۰ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۰۹


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره


خاطره امام ۱۰

از راست: سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی، شهید ناصر ضیغمی، مهدی بادامی، محمدجعفر مظاهری و ماشاءالله بشیری 


صوت خاطره امام ۱۰

  • ۰
  • ۰

دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰


با گذشت یک سال از تهاجم عراق، جبهه‌ها تا حدی به ثبات رسیده و محمد[رضا] منوچهری -مَمّدگِره- به ‌عنوان اولین دیده‌بان تخصصی سپاه از پشتیبانی توپخانه ارتش بهره‌مند شد و توانست چند دیده‌بان را در عرصه عمل تربیت کند. 


   در این سال خط پدافندی تحت پوشش استان همدان دو جبهه سرپل‌ذهاب و مهران بودند.


شهیدان سید علی‌اصغر صائمین و محمدرضا منوچهری

شهیدان سیدعلی‌اصغر صائمین و محمدرضا منوچهری 

  • ۰
  • ۰

 فیلم کامل پیام نوروزی سال ۱۳۹۷ رهبر معظم انقلاب اسلامی



سال ۱۳۹۷، سال حمایت از کالای ایرانی

۲۹ اسفند ۱۳۹۶ 


  • ۰
  • ۰

پیام نوروزی حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی به مناسبت آغاز سال ۱۳۹۷


بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم 


یا مقلّب القلوب و الابصار، یا مدبّر اللّیل و النّهار، یا محوّل الحول و الاحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال.

اللّهُمَّ اهدِنا هُدَی المُهتَدین وَارزُقنَا اجتِهادَ المُجتَهِدین.


تبریک عرض می‌کنم به همه‌ی هم‌میهنان عزیز در هر نقطه‌ی کشور و هر نقطه‌ی جهان، و همین‌طور به همه‌ی ملّت‌هایی که نوروز را گرامی می‌دارند. بخصوص تبریک عرض می‌کنم به خانواده‌ی معزّز شهیدان و جانبازان عزیز و خانواده‌هایشان، و بخصوص تبریک می‌گویم به جوانان و نوجوانان کشور که امیدآفرینند و پیشرانِ حرکت ملّی کشورند. امیدوارم نوروزی شاد و شیرین داشته باشند و سالی پُرخیر و برکت. 


امسال فصل بهارِ طبیعت با فصل بهار معنویّت هم‌زمان است؛ یعنی فروردین و اردیبهشت و خرداد، با رجب و شعبان و ماه مبارک رمضان. امیدواریم که ان‌شاءاللّه رشد طبیعی و رشد معنوی، هر دو را امسال برای کشورمان و ملّت‌مان داشته باشیم. این امید در دل جوانه می‌زند که ان‌شاءاللّه رویش‌های معنوی در کنار رویش‌های مادّی، ذخیره‌ای برای این ملّت و این کشور و آینده باشد. سلام عرض می‌کنیم به محضر حضرت بقیّةاللّه (ارواحنا فداه) و یاد می‌کنیم و درود می‌فرستیم به روح مطهّر امام بزرگوارمان.



یک جمله در باب سال ۹۶ و یک جمله هم در باب سال ۹۷ عرض می‌کنیم: سال ۹۶ مثل همه‌ی سال‌ها مجموعه‌ای بود از فراز و نشیب‌ها و شیرینی‌ها و تلخی‌ها، مثل همه‌ی دوران‌های زندگی؛ شیرینیِ سال ۹۶ بُروز عظمت و اقتدار ملّت و حضور ملّی بود از اوّل سال تا آخر سال. اوایل سال، حضور بسیار عظیم و خیره‌کننده‌ی مردم در انتخابات ریاست جمهوری و شوراها بود؛ بیش از چهل میلیون از جمعیّت کشور در انتخابات شرکت کردند و این حضورِ بسیار پُرمعنا و خوبی بود. بعد هم در راه‌پیمایی روز قدس در ماه مبارک رمضان و در پایان سال هم، راه‌پیمایی نهم دی و برتر از همه راه‌پیماییِ تماشایی بیست‌ودوم بهمنِ امسال. البتّه در نهم دی بر اثر اغتشاش‌هایی که به وجود آمد ــ و من اشاره می‌کنم ــ مردم چند روز پی‌درپی در شهرهای مختلف کشور راه‌پیمایی‌های خودجوش داشتند که همه‌ی اینها نشان‌دهنده‌ی حضور ملّت بزرگ ایران و ملّت بصیر و چالاک و آماده به‌کار ایران در همه‌ی میدان‌هایی که حضور او لازم است بود.


یک نقطه‌ی مهم و شیرینِ دیگر در سال گذشته این بود که جمهوری اسلامی توانست تهدیدهای منطقه‌ای که هدف آن تهدیدها ــ لااقل یکی از اهداف آن تهدیدها ــ ضربه‌ به جمهوری اسلامی بود، را تبدیل کند به فرصت. نه فقط تهدیدها آسیبی به کشور نرساند بلکه تبدیل شد به فرصت؛ و کسانی که آگاه از مسائل بین‌المللی هستند، این معنا را بدرستی درک می‌کنند. 


یک نقطه‌ی مثبت دیگر تلاش‌هایی بود که در جهت زنده ‌کردن و به ‌کار بستن شعار سال ــ یعنی تولید ملّی و اشتغال در ذیل عنوان اقتصاد مقاومتی ــ انجام گرفت. کارهای خوبی برای مسئله‌ی اشتغال و تولید ملّی شد، البتّه کارهای زیاد دیگری باقی مانده است که باید بشود. و این شعار تا حدودی عملی شد در کشور، لکن به طور کامل بایستی کار ادامه پیدا کند تا ان‌شاءاللّه این شعار عملی بشود.


تلخی‌هایی هم در سال ۹۶ داشتیم؛ حوادث زلزله، سیل، هواپیما، کشتی، که برخی از عزیزان ما جان باختند در این حوادث و حوادث تلخی بود برای ما. علاوه بر اینها خشکسالی در برخی از مناطق کشور بود که همچنان ادامه دارد و امیدواریم فضل الهی در بهار آن را جبران کند. و برخی از مشکلات معیشتیِ قشرها از گذشته همچنان ادامه پیدا کرد که بایستی تلاش بشود و همه تلاش کنند و من یک اشاره‌ای خواهم کرد که ان‌شاءاللّه این مشکلات برطرف بشود. البتّه در ماه‌های آخر سال، طبق برنامه‌ریزی دشمنانِ ملّت ایران اغتشاش‌هایی هم در کشور صورت گرفت؛ ملّت ایران خودش وارد میدان شد و حتّی آن کسانی که می‌خواستند اغتشاش‌ها را به نام آنها تمام کنند، خودشان وارد میدان شدند و در مقابل اغتشاشگران ایستادند؛ و البتّه حادثه‌ای بود، پیش آمد و عظمت ملّت ایران روشن شد.


درباره‌ی سال ۹۷ ــ سالی که از این لحظه آغاز می‌شود ــ آنچه مهم است، این است که همه باید سخت کار کنند. بنده در شعارهای سال‌ها معمولاً مخاطب را مسئولین قرار می‌دادم؛ امسال مخاطب، همه‌ی آحاد ملّت و از جمله مسئولین خواهند بود. مقدّمتاً عرض کنم، مسئله‌ی اقتصاد و فرهنگ و مسائل گوناگون همه مطرح است لکن مسئله‌ی اصلی ما امسال هم مسئله‌ی اقتصاد و معیشت مردمی است. همه باید تلاش کنند، همه باید کار کنند و محور هم عبارت است از تولید ملّی؛ یعنی اگر چنانچه تولید ملّی را ــ با شرحی که ان‌شاءاللّه در سخنرانی عرض خواهم کرد ــ همه تعقیب کنند و دنبال‌گیری کنند، بسیاری از مشکلات اقتصادی، مشکلات معیشتیِ مردم ــ هم مسئله‌ی اشتغال، هم مسئله‌ی سرمایه‌گذاری و بقیّه‌ی چیزها ــ حل خواهد شد. آسیب‌های  اجتماعی به میزان زیادی کاهش پیدا خواهد کرد؛ یعنی محور، تولید ملّی است.بنابراین اگر تولید ملّی شتاب بگیرد، بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. من این را محور قرار دادم برای شعار امسال؛ شعار امسال «حمایت از کالای ایرانی» است؛ سال «حمایت از کالای ایرانی». این فقط مربوط به مسئولین نیست؛ آحاد ملّت همه می‌توانند در این زمینه کمک بکنند و به معنای واقعی کلمه وارد میدان بشوند. البتّه این حمایت از پنج شش جهت، ابعاد مختلفی دارد که این ابعاد را من ان‌شاءاللّه در سخنرانی باز خواهم کرد و تشریح خواهم کرد و آنچه را که قشرهای مختلف مردم و مسئولینِ گوناگون کشور می‌توانند انجام بدهند، ان‌شاءاللّه مطرح خواهم کرد.


 امیدوارم ان‌شاءاللّه خدای متعال کمک کند، هم به مسئولین، هم به مردم که بتوانند وظایف خودشان را به بهترین وجهی انجام بدهند و امسال این شعار را ــ که شعار «حمایت از کالای ایرانی» است ــ به معنای واقعی کلمه به تحقّق برسانند.

والسّلام علیکم و رحمة‌اللّه و برکاته

پیام نوروزی حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی

  • ۰
  • ۰

دیده‌بان روحانی شهید شیخ محمود غفاری 


ابراهیم شفیعی از فرماندهان عملیات بازی‌دراز درباره شیخ‌ محمود غفاری می‌گوید: «شیخ‌محمود روحانی بود. او لباس‌ روحانیت را در آورده بود و لباس کامل رزم پوشیده بود. شیخ‌ محمود همیشه به بچه‌های پاسدار می‌گفت: من پا به پای شما تا شهادت هستم و واقعاً هم همینطور بود. ایشان مشوق خیلی خوبی برای ادامه عملیات بازی‌دراز بود. نحوه شهادتش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. یک روز جلوی در سنگر نشسته بودم و حاج‌محمود داخل داشت نماز می‌خواند. نماز خواندش خیلی طولانی شده بود. پشت سر هم قامت می‌بست و نماز می‌خواند، دیگه حوصله‌ام سر رفته بود. بهش اعتراض کردم که چرا اینقدر نماز می‌خواند. در همین حین بود که صدای اصابت خمپاره در کنار سنگر مرا از جای خودم به طرف دیگر پرتاب کرد. تا به خودم آمدم، دویدم طرف سنگر. دیدم حاج‌محمود همانطوری که در سجده است به شهادت رسیده است.»


مهدی مرندی از همرزمان شهید غفاری در کتاب خاطراتش به نام «حکایت سال‌های بارانی» پیرامون این شهید بزرگوار می‌آورد: «… استفاده از توپخانه با وجود یک دیده‌بان خوب میسر می‌شد. در آن روزها حاج‌محمود غفاری برای توپخانه ما یک دیده‌بان توانا بود. او اولین روحانی بود که در روزهای اول جنگ می‌دیدم. حضور او با لباس نظامی، آن هم در کار مهم و خطرناک دیده‌بانی، برای ما مهم بود. هیچ وقت لذت نمازهایی را که پشت سر او خواندم فراموش نمی‌کنم.»


در یک نگاه کلی حاج‌محمود غفاری روحانی رزمنده‌ای که در واحد عقیدتی لشکر ۸۱ زرهی خدمت می‌کرد به خط مقدم جبهه سرپل‌ذهاب رفت و آموزش دیده‌بانی را در ارتش گذراند و همچنان دیده‌بان فعال جبهه‌ها بود تا اینکه در هفدهمین روز از شهریور گرم تابستان سال ۶۰ شهید غفاری روی قله ۱۱۵۰ بازی‌دراز مورد اصابت ترکش از ناحیه سر قرار گرفت و به شهادت رسید.


دیده‌بان روحانی شهید حاج‌آقای غفاری

دیده‌بان روحانی شهید شیخ محمود غفاری 

  • ۰
  • ۰

سرداران شهید مصطفی نساج و علی چیت‌سازیان

شهیدان نساج و چیت‌سازیان

شهید مصطفی نساج فرمانده گردان ادوات 

شهید علی چیت‌سازیان فرمانده اطلاعات عملیات

  • ۰
  • ۰

میلاد حضرت امام محمدباقر علیه‌السّلام 

میلاد حضرت امام محمدباقر علیه‌السّلام

میلاد با سعادت حضرت امام محمدباقر علیه‌السّلام و شروع ماه مبارک رجب بر همه همرزمان ارجمند مبارک باد. ان‌شاءالله 


حضرت امام محمدباقر علیه‌السّلام می‌فرمایند: 

هیچ بنده‌اى دست‌هایش را به درگاه خداوند عزوجل بالا نبرد، مگر آن‌ که خداى تبارک و تعالى حیا می‌کند از این ‌که آن دست‌ها را خالی برگرداند.


📚 من ‌لا یحضره ‌الفقیه، ج ۱، ص ۳۲۵