بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

وقتی مهتاب گم شد _ دل نوشته سردار سلیمانی 


بسمه‌تعالی

عزیز برادرم علی عزیز

همه شهداء و حقایق آن دوران را در چهره‌ی تو دیدم

یکبار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زده‌ای که صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع می‌کنم و رویم نمی‌شود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمی‌روم و نمی‌میرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز له‌له می‌زنم و به درد «چه کنم» دچار شده‌ام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخم‌هایم پاشاندی. تنهای تنهایم.

عکست را بروی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیده‌ام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت بنشینند.

برادر جامانده‌ات

قاسم سلیمانی

۹۶/۱/۳۰

بعدالتحریر: این نوشته در مقابل آن دست‌خط مخلص عارف حکیم، ولی و رهبرم و عشقم ارزشی ندارد.

قاسم سلیمانی

۹۶/۲/۱۸

دل نوشته سردار سلیمانی

  • ۰
  • ۰

وقتی مهتاب گم شد _ مقدمه 


مقدمه‌ی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» به تعبیر حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در تقریظی که برای این کتاب مرقوم داشته‌اند می‌فرمایند: "مقدّمه‌ی کتاب یک غزل به تمام معنی است."


«یا رفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه»

 

رفیقی داشتم که می‌‏گفت: «اینجا ـ جزیره مجنون ـ جای دیوانه‌‏هاست. دیوانه‏‌هایی که عاشق‌‏اند. عاشقانی که می‏‌خواهند از راه میان‌بُر به خدا برسند.»

   تابستان سال ۱۳۶۵ بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیره مجنون؛ وقتی که از خط بر می‏‌گشتیم. همان دم‌دمای صبح. گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالا‏پوشمان، فقط یک زیر‏پیراهن سفید و خیس بود.

   آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نی‏زارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: «راست گفتی که مجنون جای دیوانه‏‌هاست.» 

   رفیق راه ـ جلیل شرفی ـ گفت: «فعلاً چاره‌‏ای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این عاقل دیوانه‏‌نما بپرسیم. از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلدِ راه.»

   پرسیدم: «اخوی، ما راه را گم کرده‏‌ایم. سه‌‏راه همت کدام طرف است؟»

   دو کلمه بیشتر نگفت: «مستقیم برو، می‌‏رسی به همت.»

   آن ‏قدر بی‌‏خیال و بی‏‌محل این دو کلمه را ادا کرد که از او خوشم نیامد. در پاسخ خِسّت به خرج داده بود. ولی همین دو کلمه مختصر را با رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ عقب جلو کردیم و سه معنی ژرف از آن بیرون کشیدیم؛ اول اینکه، راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم اینکه رسیدن به راه مستقیم، همت می‏‌خواهد. و سوم اینکه راه همت، راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت.تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد می‏‌رسید.

   یک ماه بعد، همان‏ جا، از جزیره مجنون، رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ رفت پیش حاج همت و آسمانی شد.

   بیست سال بعد، در سال‏‌های بعد از جنگ، همان بلدچیِ بی‏خیال، که راه مستقیم را نشانمان داده بود، رفیقم شد و در این دنیایی که جز رفاقت خدا، روی رفاقت کسی نمی‌‏شود حساب کرد، آن‏ قدر رفیق شدیم که از او پرسیدم: «مرد حسابی، آن چه‌‏جور آدرس دادن بود؟!» که با این سؤال دست مرا گرفت و به کوچه‌‏های خاطراتش برد؛ از روزگاری که شش‌‏ساله بود و در خرمشهر گم شد تا روزی که شانزده‏‌ساله شد، و بعد از آشنایی با حاج احمد متوسلیان، در مریوان،  بلدٍ راه شد تا راه و مسیر فتح را برای آزادسازی خرمشهر به گردان‌ها نشان بدهد.

   شنیدن خاطرات علی خوش‌لفظ، طی شش ماه، از سیمای آن عاقل‌نما، رمزگشایی کرد و تازه فهمیدیم که او چقدر راهِ عبور به عمق خطوط دشمن را برای ترسیم مسیر رزمندگان در شب حمله، خوب می‌شناخته. از سرپل‌ذهاب تا دژ اسطوره‌ای کوشک در عملیات رمضان و از عمق کردستان عراق در عملیات والفجر ۲ تا کوه طلسم شده گیسکه در عملیات مسلم ابن عقیل و سومار و از مهران و چنگوله تا جزیره مجنون، همان جزیره‌ای که از او عاقل دیوانه‌نما ساخت. آنجا که از آفت بلدچیِ پر آوازه گریخت تا خودِ واقعی‌اش را پیدا کند. آن خودی که تکه‌ای از آن، وسط میدان مین در سومار روی خاک مانده بود.

   پاره تن او علی محمدی بود که او را به آبراه گمنامی دلالت کرد و از آنجا سر تیم زبده اطلاعات عملیات، راننده تانکر آب شد. او در جزیره مجنون «سلوک سقایی» داشت. به همه آب می‌رساند اما خودش تشنه آب بود، آبی که او را به سرچشمه بقا برساند.

   گمنامی علی خوش‌لفظ، زیر کلاه پشمی انزوا، چندان پنهان نماند. او که تازه از خود عبور کرده بود لو رفت و حالا به دستور فرماندهان باید دست گردان را می‌گرفت و در جاده فاو-بصره از میان دویست تانک عبور می‌داد. همان شگردی که او در فتح خرمشهر چند بار تجربه کرده بود.

   علی خوش‌لفظ یک قهرمان ملی است. این را زخم‌های نشمرده ای که از او «علی خوش‌زخم» ساخته گواهی می‌دهد. علی خوش‌زخم، نیازی به مدال ملی شجاعت ندارد. بچه بازیگوش محله «شترگلوی همدان» که روزگاری از دیوار راست بالا می‌رفت، پس از یازده بار مجروحیت با تیر و ترکش و موج و شیمیایی، حالا نمی‌تواند روی تخت بیمارستان بنشیند. تیر کالیبر تانک در آوردگاه شلمچه و کربلای ۵ پس از ۲۶ سال همسایه نخاع اوست.

   علی خوش‌لفظ به تعبیر همرزمانش «علی خوش‌رفیق» است. طی هشت سال جنگ هشتصد نفر از رفقایش شهید شده‌اند که با نود از آنان رفیق‌تر و عقد اخوت بسته بود. از این جماعت هشت نفرشان پاره تن او بوده‌اند. برادرانی چون علی محمدی، نادر فتحی، حبیب مظاهری، رضا نوروزی، عباس علافچی، بهرام عطائیان، جمشید اصلیان و علی چیت‌سازیان که به رفیق اعلی رسیدند.

   علی خوش‌رفیق برای هیچ‌کدام از آن‌ها رفیق نیمه‌راه نبود. کتاب خاطرات او مرام نامه برادری است. علی خوش‌لفظ پای دو برادر شناسنامه‌ای؛ جعفر و امیر را نیز به جبهه باز کرد. آن دو نیز خدایی شدند و شیرازه کتاب خاطرات علی با آن دو بسته می‌شود. 

   علی خوش‌لفظ به تعبیر استاد و مرادش آیت‌الله حاج‌آقا رضا فاضلیان «علی خوش‌معنا» است. در قید و بند لفظ و تکلّف گفتار و آرایه‌های کلامی نیست و به شدت دور از بزرگ‌نمایی و ریب و ریا و صادق در روایت و دقیق در نقل حوادث.لذا با صاحب این قلم چند شرط را برای بازنویسی و نگارش خاطراتش گذاشته است: 

اول اینکه قول بدهم اگر برای خدا نیست ننویسم. دوم اینکه برای تائید مطالب،  به ویژه فراز و نشیب‌ها در عملیات‌ها یا چند و چون گشت و شناسایی‌ها، مطالب را از چند همرزم دیگر بپرسم و اگر تایید کردند بنویسم. و سوم اینکه به روایت او چیزی نیفزایم که شائبه‌ تخیل پیدا کند.

   روایت خاطرات علی خوش‌لفظ در قالب تاریخ شفاهی است؛ واقعی، صادقانه، متکّی بر اسناد و بی‌نیاز از نازک اندیشی خیال، حتی در آن شبِ شوکرانی.

   وقتی مهتاب گم شد قصه نیست. داستان‌پردازی و اسطوره‌سازی هم نیست. بلکه واقعیتی است شبیه به اساطیر. واقعیت زندگی و رزم مردی که «خود واقعی‌اش» را در «شبی که مهتاب گم شد»، پیدا کرد.

   امید آنکه، رفیق راه باشیم. همان راه مستقیم همت که در جزیره مجنون نشانم داد.

حمید حسام - همدان

زمستان ۱۳۹۱

شهید علی خوش‌لفظ

  • ۰
  • ۰

وقتی مهتاب گم شد _ شکار غازها


علی‌آقا سر سفره پرسید: خوش‌لفظ، این غازها جگر نداشتند؟


گفتم: اگر جگر داشتند که شکار تو نمی‌شدند. 


-----------------------------------------

وقتی مهتاب گم شد، صفحه ۴۷۶

شهیدان علی چیت‌سازیان و علی خوش‌لفظ

به یاد شهیدان علی چیت‌سازیان و علی خوش‌لفظ صلوات 

  • ۰
  • ۰

دست‌خط شهید علی خوش‌لفظ در آغاز کتاب وقتی مهتاب گم شد 


بسم رب الشهداء

دوستان از من خواستند، خاطرات خود را از دفاع مقدس بگویم، راضی نمی‌شدم می‌دانستم که خاطره، روایت شخصی با محوریت «من» است و حال آنکه اصلی‌ترین درس دفاع مقدس عبور از «منیّت» و رسیدن به قلّه بی‌ادعایی بود. همزیستی با شهدا آموخت که «من» را هنگام عبور از «معبر» نفس، رها کنیم و به «ما» بیاندیشیم. «مایی» که پاره‌های تن هم بودیم و در هر آوردگاه رزم، تکه‌ای از این «ما» آسمانی می‌شد.

امروز آنچه پیش روی شهادت، از عمق جانم بر آمد، و با قلم برادر و همرزمم جناب حاج حمید حسام به نگارش در آمده از جنس صداقتی است که در جای جای جبهه‌ها موج می‌زد و قطره‌ای است از اقیانوس، ناگفته بچه‌هایی که به دریا رسیدند.

خدا می‌داند که در بیان خاطرات، هدفی جز انعکاس عظمتٍ رزمندگان و حماسه و مظلومیّت شهیدان نداشته‌ام. امید آن که این اثر آیندگان را «تذکرة‌الشهدا» باشد و برای من سرمایه شفاعت اصحاب مهر و صفا.


               ۵ آذر ۱۳۹۲

               مصادف با سالروز شهادت علی چیت‌سازیان 

               جمشید(علی) خوش‌لفظ


دست‌خط شهید علی خوش‌لفظ

  • ۰
  • ۰

وقتی مهتاب گم شد 


تقریظ حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی برای «کتاب وقتی مهتاب گم شد»


بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

بچّه‌های همدان؛ بچّه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادّعا؛ یاران حسین (علیه‌السّلام)؛ یاوران دین خدا .. و آنگاه مادران؛ مردآفرینان شجاع و صبور .. و آنگاه فضای معنویّت و معرفت؛ دلهای روشن، همّتها و عزمهای راسخ؛ بصیرتها و دیدهای ماورائی .. اینها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمه‌ی این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذّت میکند و آتش شوق را در آن سرکش‌تر میسازد.

راوی، خود یک شهید زنده است. تنِ بشدّت آزرده‌ی او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد، و الحمدلله ربّ العالمین. نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربه‌دیدگان است. بر او و بر همه‌ی آنان گوارا باد فیض رضای الهی؛ ان‌شاء‌الله. ۹۵/۱۰/۱۸

درباره‌ی نگارش این کتاب، آنچه نوشتم کم است؛ لطف این نگارش بیش از اینها است. مقدّمه‌ی کتاب یک غزل به تمام معنی است. ۹۵/۱۰/۱۸

تقریظ وقتی مهتاب گم شد

  • ۰
  • ۰

معرفی کتاب وقتی مهتاب گم شد


حقیقتی از جنس حماسه


وقتی مهتاب گم شد قبل از آنکه شرح زندگی علی خوش‌لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعه‌ی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش‌لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشته‌اند، سال‌ها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمان‌ها می‌شود. همین انقلاب درونی باعث می‌شود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش‌لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگی‌اش هم تغییر کند. علی پانزده ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام می‌شود و آنجاست که در می‌یابد شهادت ارمغانی است که با ترک خود بدست می‌آید، اما گویی قرار است علی خوش لفظ با تنی مجروح و خسته زنده بماند، تا سال‌ها بعد ماجرای وصل حدود هشتصد دوست و برادرش را برای ما روایت کند.


کتاب «وقتی مهتاب گم شد» را می‌توان در همان سه شرطی که راوی قبل از انتشار کتاب برای نویسنده گذاشت خلاصه کرد، جایی در مقدمه که نویسنده در وصف علی خوش‌لفظ می‌نویسد: «در قید و بند لفظ و تکلف گفتار و آرایه‌های کلامی نیست و به شدت دور از بزرگ‌نمایی و ریب و ریا و صادق در روایت و دقیق در نقل حوادث. لذا با صاحب این قلم، چند شرط را برای بازنویسی و نگارش خاطراتش گذاشته است. اول اینکه قول بدهم اگر برای خدا نیست ننویسم. دوم اینکه برای تائید مطالب، به ویژه فراز و نشیب‌ها در عملیات‌ها یا چند و چون گشت و شناسایی‌ها مطالب را از چند همرزم دیگر بپرسم و اگر تایید کردند، بنویسم. و سوم اینکه به روایت او چیزی نیفزایم که شائبه‌ی تخیل پیدا نکند.»


انقلابی درونی

وقتی مهتاب گم شد قبل از آنکه شرح زندگی علی خوش‌لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعه‌ی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش‌لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشته‌اند، سال‌ها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمان‌ها می‌شود. همین انقلاب درونی باعث می‌شود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگی‌اش هم تغییر کند. کتاب به خوبی نشان می‌دهد که جوانان و نوجوانان یک شهر چگونه به واسطه‌ی انقلاب تغییر مسیر دادند و این تحول نه امری فردی و محدود، که انقلابی همه‌گیر بود، تا آنجا که حتی خلاف‌کاران و بزهکاران شهر را شامل شد. کتاب به خوبی نشان می‌دهد که در وهله‌ی اول این انقلاب بود که باعث شد خوش‌لفظ و خوش لفظ‌ها بیدار شوند و روی به سوی هدفی والاتر و بالاتر از این زندگی مادی داشته باشند. وقتی مهتاب گم شد در حقیقت داستان همین انقلاب درونی است. علی پانزده ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام می‌شود و آنجاست که در می‌یابد شهادت ارمغانی است که با ترک خود بدست می‌آید، اما گویی قرار است علی خوش‌لفظ با تنی مجروح و خسته زنده بماند، تا سال‌ها بعد ماجرای وصل حدود هشتصد دوست و برادرش را برای ما روایت کند.


صدق در کلام و روایت

از جذاب‌ترین ویژگی‌های کتاب، رعایت صداقت در تمام لحظات و اتفاقات است. به طور کلی نه راوی و نه نویسنده‌ی کتاب هیچ ابایی از گفتن حقیقت ندارند. حقیقتی که با زبانی مردانه و از زاویه‌ی دید یک جوان مبارز و شجاع بیان می‌شود و ممکن است حتی در مواردی تلخ باشد و به مذاق خواننده خوش نیاید، اما در نهایت خواننده مطمئن است که کتاب به تخیل و اغراق گرفتار نشده است. روایتی که هرچه به انتهای کتاب نزدیک می‌شویم، شورانگیز‌تر و حماسی‌تر می‌شود اما همچنان، واقعی و صادق است.


نمی‌دانم چرا، شاید اثر موج انفجار بود شاید هم تاثیر از دست دادن این همه عزیز و رفیق، که گوشی را از دست سالار آبنوش گرفتم و به فرمانده لشکر گفتم: «کسی نمانده، ما تنها هستیم.» فرمانده گفت: «اگر ترسیدی...» پاک قاتی کردم و جواب تندی به فرمانده لشگر دادم... م. دوباره داخل کانال رفتم و طول آن را طی کردم. دیگر نمی‌خواستم لحظه‌ای درنگ کنم و چشمم به پیکر غرق به خون بچه‌ها بیفتد... د. از بالای دژ آخرین نگاه را به انبوه جنازه‌ها انداختم و نگاهم روی نخلستان‌های چپ و راست دژ ماند. همان نخلستانی که قبل از آمدن با کاکل‌ نخل‌هایش به ما می‌خندید، اما حالا تماما بی‌سر شده بود و تا کمر سوخته... . وقتی به ابوشانک رسدیم حال حضرت زینب برایم تداعی شد. اگر در مرحله‌ی اول عملیات ۱۲۰ نفر رفتیم و ۴۵ نفر برگشتیم، این بار از ۱۲۰ نفر فقط ۹ نفر مانده بودیم. آن قدر دلم تنگ شده بود که حتی گریه هم نمی‌کردم. بغضی گلوگیر راه نفسم را بسته بود. تصویر حنابندان بچه‌ها در شب عزیمت، یکی یکی مقابل چشمم آمد. تک تک آن‌ها پاره‌های تن من بودند که پیکر‌های‌شان  در خط مانده بود. یاد سهرابی و بهادر بیگی که افتادم سر به نخلستان گذاشتم و تنها میان نخل‌ها بلند بلند گریستم.


دایره‌المعارف خواندنی

 حمید حسام، نویسنده‌ی کتاب  که خود از ایثارگران و رزمندگان استان همدان است، به زیبایی توانسته خاطرات و لحظه‌های ناب زندگی پرفراز و نشیب علی خوش‌لفظ را با قلمی شیوا و روان و در عین حال با صداقت به نگارش درآورد. خاطراتی که در دل جنگ اتفاق می‌افتد اما سرشار از احساس است. احساس جوانی که برادرانش را از دست می‌دهد اما همچنان خود را مکلف به انجام وظیفه‌ی دفاع از کشور و انقلاب می‌داند و در این راه هرچه پیش می‌رود بیشتر به انقطاع از خود و دنیای مادی می‌رسد. به واقع می‌توان گفت وقتی مهتاب گم شد به دلیل روایات ناب و خالصانه‌ی علی خوش‌لفظ و همچنین قلم زیبای حمید حسام به یک دایره‌المعارف خواندنی از سیره‌ی شهدای گمنام و کم نام و نشان هشت سال دفاع مقدس است.


http://farsi.khamenei.ir/book-content?id=35639

وقتی مهتاب گم شد  

  • ۰
  • ۰

حماسه جاده فاو-ام‌القصر 

حماسه جاده فاو-ام‌القصر

از چپ: شهید علی چیت‌سازیان، احمد متین‌خواه، عباسی مجتهدی، شهید ناصر ضیغمی و دریکوند(فیلمبردار)


خط مقدم جاده فاو - ام‌القصر، منطقه عملیاتی والفجر ۸، ۲۶ بهمن تا ۱۵ اسفند سال ۱۳۶۴

📷 امیر روشنایی

  • ۰
  • ۰

لشگر انصارالحسین علیه‌السلام 


با امیدی و بادامی وارد قرارگاه تیپ که شدیم، چهره خسته و خاک خورده فرمانده تیپ کمی باز شد. به جز او و چند بی‌سیمچی، تمام مسئولین تیپ جلو بودند و لحظه به لحظه از حوادث و اتفاقات خط خبری می‌فرستادند. خبرهایی که چندان خوشحال کننده نبود. به غیر از خبر شهادت عبدالعلی تمیمی، خبر شهادت حسن ترک جانشین طرح و عملیات و مجید سموات مسئول آموزش نظامی تیپ هم به او رسیده بود. 

از امیدی پرسید: «حاج میرزا خوب توجیه شده؟» 

امیدی سرش را به علامت تایید تکان داد. 


   سر ظهر بود نماز را در سنگر فرماندهی که زیر آتش توپخانه بود، خواندیم. پیک فرماندهی با موتور منتظرم بود که به خط برویم. حاج مهدی لحظه آخر دوباره تاکید کرد که: «تمام توان لشگر انصار تا حالا پای کار آمده است بجز گردان تو. جنگ به جایی رسیده که اگر مقاومت در جاده ام‌القصر بشکند، عراقی‌ها خودشان را به فاو می‌رسانند و این یعنی دور خوردن تمام نیروهای ما در جاده بصره و البحار. و اگر خط سقوط کند تمام بچه‌ها قتل عام خواهند شد.»

   حاج مهدی با آن اقتدار و صلابت در سخن، لحنی غریبانه داشت. من به حساسیت کار گردان حضرت اباالفضل [علیه‌السلام] فکر می‌کردم و پاک یادم رفت که او به جای عنوان تیپ انصارالحسین از واژه لشگر انصارالحسین استفاد‌‌ه کرد‌‌ه است. هیچکس خبر نداشت که به دلیل مقاومت جانانه بچه‌ها سازمان تیپ به لشگر ارتقاء یافته است. لشگری که از تمام ظرفیتش فقط گردان ما باقی مانده بود و این گردان باید نه جاده فاو _ ام‌القصر که تنهایی تنگه احد را حفظ می‌کرد.


حاج میرزا محمد سُلگی 

کتاب خاطرات "آب هرگز نمی‌میرد"، صفحات ۳۹۲ _ ۳۹۴


لشگر انصارالحسین علیه‌السلام

تک‌تیرانداز گردان ۱۵۲ حضرت اباالفضل علیه‌السلام 

عراق، جاده فاو - ام‌القصر، اسفند ماه ۱۳۶۴

📷 امیر روشنایی

  • ۰
  • ۰

تولد تیپ مستقل ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام


اسفند سال ۱۳۶۱ بود که تیپ مستقل ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام استان همدان در پادگان الله‌اکبر متولد شد. برای نام‌گذاری و انتخاب نام تیپ، فرماندهان به اجماع رسیده بودند که نام با مسمای انصارالحسین علیه‌السلام را انتخاب کنند به این امید که یاران و همراهان امام حسین علیه‌السلام در کربلای جبهه‌ها باشیم.

‌ 

شهید زنده حاج میرزا محمد سُلگی 

کتاب خاطرات "آب هرگز نمی‌میرد"، صفحه ۱۲۳ 

_________________________________________


«از فتح خرمشهر و عملیات بیت‌المقدس برگشته بودم که حکم فرماندهی تیپ متشکل از نیروهای مردمی استان همدان از سوی حاج داود کریمی به نام من زده شد. این تیپ به پاس‌داشت شهید محراب آیت‌الله مدنی، تیپ شهید مدنی نامگذاری شده بود. هسته اولیه فرماندهان را که انتخاب کردم با وجود احترام به نام و حرمت شهید بزرگوار آیت‌الله مدنی، همه بر این نکته اتفاق نظر داشتند که باید تیپ به انصارالحسین علیه‌السلام تغییر نام یابد و با وجود مخالفت فرماندهی منطقه غرب، تیپ از عنوان شهید مدنی به انصارالحسین علیه‌السلام تغییر نام یافت و نوبت به نامگذاری گردان‌ها رسید. برای این کار از شهرستانها پیشنهاد خواستم چون بر این باور بودم که این گردان‌ها از دل مردم جوشیده‌اند و باید توسط خودشان نامگذاری شوند. در کنار این کار، از حضرت آیت‌الله فاضلیان نیز در سفر به ملایر کسب نظر کردم که ایشان فرمودند نام صحابی حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام برای گردان‌ها بسیار با معناست. پس از مشورت‌ها برای نامگذاری‌ها دلایل شخصی برای خودم داشتم مثل اینکه گردان حضرت علی‌اکبر برای شهرستان همدان مناسب است چون فرمانده این گردان شهید سید حسین سموات جوانی خوش سیما و نورانی و مخلص بود که تمامی ۴۵۰ نفر نیرویش شیفته او بودند. برای گردان شهرستان نهاوند نیز نام علمدار کربلا حضرت اباالفضل علیه‌السلام را برازنده دیدم، چرا که مردم این خطه از عمق وجود به آقا اباالفضل علیه‌السلام ارادت داشتند.»


مصاحبه شهید مدافع حرم سردار حاج حسین همدانی،  همدان ۱۳۹۳/۰۴/۰۸


تولد تیپ انصارالحسین علیه‌السلام

شهید زنده سردار حاج میرزامحمد سلگی و مجاهد شهید حاج حسین همدانی 

  • ۰
  • ۰

آب هرگز نمی‌میرد _حدیث نفس


«آب هرگز نمی‌میرد» آنچنان‌که اشاره شد، روایت خاطرات فرمانده‌ی گردان حضرت اباالفضل علیه‌السلام لشگر انصارالحسین علیه‌السلام استان همدان، یعنی سردار جانباز میرزامحمد سُلگی است. سرداری که نویسنده‌ی کتاب، «حمید حسام»، در بیان خصوصیات فردی او نوشته است: «سردار میرزامحمد سلگی فرمانده‌ی شهیدانی است که خون قلبشان را نثار حسین علیه‌السلام کرده‌اند. او از تبار انصارالحسین علیه‌السلام است و حاضر نیست سرمایه‌ی گمنامی را در این دنیا با هیچ قیمت معاوضه کند. مشکل کار اینجاست که او بیان خاطرات خود را نوعی «حدیث نفس» می‌داند و از نظر او باید همچنان مهر سکوت بر لب زد و گمنام ماند و این معامله یعنی عملکرد خود در ۸ سال دفاع مقدس را برای فردای خود و قیامت «یوم تبلی السرائر» گذاشت.


   کتاب آب هرگز نمی‌میرد اگر چه در زمره‌ی کتاب‌های خاطره‌نگاری می‌گنجد اما از اسلوبی تازه و نو بهره برده است. بدین ترتیب که گرچه محوریت کتاب، بازگویی خاطرات میرزامحمد سلگی است. اما برای جامعیت روایت و تواتر و تکمیل خاطرات وی، از روایت و خاطرات تعدادی از رزمندگان و فرماندهان لشگر همدان نیز بهره برده است. خصوصیت دیگر کتاب، بیان صریح و شفاف و بدون اغراق راوی و نویسنده از وقایع جنگ است. به‌طوری‌که خواننده تصور می‌کند در گرماگرم وقایع و رخدادهای جنگ قرار دارد.

آب هرگز نمی‌میرد _ حدیث نفس

جانبازان عزیز حمید حسام و حاج میرزا محمد سلگی