از شب سوم تا صبح نیروهای کمکی بیشتر شد. محسن رضایی فرمانده کل سپاه در یک روستا نزدیک اسلامآباد مستقر بود و با همکاری سایر فرماندهان برای ادامه عملیات برنامهریزی میکرد.
رسیدن نیروهای تازه نفس مثل رسیدن آب به ریشههای تشنه گیاه بود و این فرصت را به نیروهای درگیر و خسته در جلو میداد که به عقب بیایند و با گردانهای جدید تعویض شوند.
همزمان گردان ۳۰۰ نفرهایی که از شهرستان بهار طی دو روز جمع شده بودند آماده عزیمت به خط شدند. یکی از کشاورزان با داس آمده بود. بچههای ستاد اسم این گردان را گردان برزگران گذاشتند. گردان ۱۶۰ یا همان گردان برزگران به تنگه رفتند و جایگزین یکی از گردانها شدند و به محض رسیدن به خط جنگ تن به تن با منافقین آغاز شد.
نبرد در تنگه مرصاد در روز سوم به اوج خود رسید. ثقل نبرد در اطراف تلمبهخانه و در سمت چپ جاده و نرسیده به گردنه حسنآباد بود.
نیروهای منافقین عملاً به دو محور تقسیم شده بودند. محوری که میخواست ارتفاعات زبر اول اول سمت چپ را دور بزند و محوری که در دشت و کفی کنار تلمبهخانه میجنگیدند تا مانع نفوذ و عبور نیروهای ما به گردنه حسنآباد شوند.
گردان ۱۶۰ تا ظهر روز سوم، سه شهید دادند ولی تلفات سنگینی به منافقین وارد کردند و مقابل پاتکهای آنان ایستادند.
بعدازظهر گردان قاسمبنالحسن -۱۵۳- از آبادان رسید. فرمانده گردان مهدی ملکی و جانشینش فرحبخش نورعلی بود. آنها میگفتند که برای رسیدن به چارزبر سختی زیادی را متحمل شدهاند. ابتدا از مسیر پلدختر به اسلامآباد آمده بودند ولی چون منطقه آلوده بوده، فرماندهان سپاه که عقبه منافقین را از اسلامآباد بسته بودند مجبورشان کردند که برگردند و از مسیر نهاوند به کرمانشاه بیایند.
این گردان عازم ارتفاعات زبر اول سمت چپ شد. یعنی همان جایی که فشار دشمن تلفات زیادی از ما گرفته بود. آنها به درستی نمیدانستند که منافقین تا کجای ارتفاع بالا آمدهاند.
بعدها فرحبخش نورعلی جانشین این گردان برایم تعریف میکرد که: «مهدی ملکی از من خواست که از خطالراس کوه کمی پایینتر بروم و اگر نیروهای دشمن نبود، بچهها را جلو بکشم. چپ و راست را خوب نگاه کردم خبری از منافقین نبود و من غافل بودم که آنها زیر ارتفاع هستند. اسلحه را بلند کردم و با علامت دادن خواستم به بچهها بفهمانم و بگویم خبری نیست و میتوانید جلو بیایید که تیری به دستم خورد. احساس کردم دستم قطع شده است. اسلحه افتاد و رگم پاره شد. رگ دستم را گرفتم و خواستم که برگردم، تیر دیگری به کمرم خورد ولی با این دو جراحت خودم را بالا کشیدم و به بچهها گفتم آنها زیر پای ما هستند. بلافاصله روی خطالراس مستقر شدند و درگیری آغاز شد. از همه طرف تیر میآمد. حتی با پدافند هوایی ۲۳ میلیمتری ما را میزدند. آن روز تا غروب ۴۳ شهید دادیم که مهدی ملکی یکی از آنها بود.»
مقاومت جانانه گردان قاسمبنالحسن اگر چه با تلفات سنگینی همراه بود اما دشمن از تلاش دوباره برای دور زدن و بالا آمدن روی ارتفاع سمت چپ ما مایوس شده و به عقبتر برگشت. عقبهای که عمق آن با هلیبرن نیروهای خودی به طور کامل بسته شده بود و منافقین در یک کیسه سر و ته بسته افتادند که نه راه پس داشتند و نه راه پیش.
سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمیمیرد، خدا با ما بود، صفحات ۷۱۷ تا ۷۱۹
سردار شهید مهدی ملکی و یارانش