بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

توپ ۱۰۵ _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۱

 

تیپ ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام همدان در آستانه تأسیس بود که یک قبضه توپ ۱۰۵ میلی‌متری به ما واگذار شد. قبلاً چند قبضه خمپاره‌انداز ۱۲۰ و ۸۱ میلی‌متری داشتیم ولی داشتن این توپ مقدمه گسترش آتش و تأسیس گردان توپخانه به حساب می‌آمد. برای ما این قبضه خیلی عزیز بود. تمام هوش و حواس بچه‌های گردان ادوات و توپخانه آن بود که مبادا خراش به آن بیفتد. 

   خط پدافندی جدیدی در قصرشیرین و مقابل مرز خسروی گرفته بودیم. روزشمار تاریخ آخرین روزهای اسفند سال ۱۳۶۱ را نشان می‌داد که قبضه ۱۰۵ را در حصار یک سنگر سوله‌ای مستقر کردیم. و دور و پشت آن را با گونی سنگری و تخته و الوار محکم کردیم و فقط لوله آن به اندازه نیاز از دهانه سوله بیرون بود. 

   کار با قبضه آغاز شد و دیده‌بان در خط چند گلوله توپ گرفت که ناگهان با آتش مقابل دشمن خمپاره‌ای لب سوله فرود آمد و محمد تیموری یکی از خدمه‌های توپ ۱۰۵ درجا قطعه قطعه شد و خون او روی سر و صورت نفر بغل دستی پاشید. ایشان چون فکر کرد مجروح شده شروع به داد و هوار کرد، ساکتش کردیم. تکه‌های گوشت محمد تیموری که جمع شد، نگاهی به قبضه ۱۰۵ انداختم. ترکش نخورده و سرپا بود خدا را شکر کردم که این تنها سرمایه‌مان از دست نرفت. 


شناسنامه خاطره 

راوی: علی‌اصغر بلاغی، مسئول مخابرات گردان ادوات و توپخانه تیپ ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، محور قصر شیرین، خسروی، اسفند ۱۳۶۱ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۱۸


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰

حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی خامنه‌ای نسبت به شخصیت حضرت امام محمدتقی جوادالائمه علیه‌السلام می‌فرمایند: 


«امام جواد علیه‌الصلاة والسلام‌ نمودار و نشانه‌ی مقاومت است. انسان بزرگی است که تمام دوران کوتاه زندگیش که در سن ۲۵ سالگی به شهادت رسیده است. با قدرت مُزَوّر و ریاکار خلیفه‌ی عباسی -مأمون- مقابله و معارضه کرد و هرگز قدمی عقب‌نشینی نکرد و تمام شرایط دشوار را تحمل کرد و با همه‌ی شیوه‌های مبارزه‌ی ممکن، مبارزه کرد.» 

۱۳۶۰/۰۲/۲۵


«زندگی کوتاه این بنده شایسته خدا به جهاد با کفر و طغیان گذشت.»

۱۳۵۹/۰۷/۱۸


«امام جواد می‌خواست به مردم بگوید که من طرفدار اسلام و طرفدار خاندان پیغمبرم. امام علی‌بن‌موسی‌الرضا صلواةالله‌علیه و امام جواد صلواةالله‌علیه همت بر این گماشتند که این ماسک تزویر و ریا را از چهره‌ی مأمون کنار بزنند و موفق شدند.»

 ۱۳۸۵/۰۷/۱۸ 





بارگاه ملکوتی حضرت امام جواد علیه‌السّلام

سالروز شهادت حضرت امام محمدتقی جوادالائمه علیه‌السلام تسلیت باد 

  • ۰
  • ۰

بیا به راست برو به چپ _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۱ 

 

رنگ حمام را از این ماه تا آن ماه نمی‌دیدیم. گاهی به رودخانه‌ای که از قصرشیرین به طرف عراق جاری بود می‌رفتیم و تنی به آب می‌زدیم. امّا کیسه صابون و چرک گرفتن در حمام عمومی پادگان ابوذر مزه‌ای دیگر داشت. 

   من دیده‌بان بودم و احمد صابری مسئول قبضه خمپاره، هر دو از مسئول‌مان اجازه گرفتیم که به حمام برویم و برگردیم. 

   موتور تریل را برداشتم و در مسیر احمد را سوار کردم امّا انگار موتور نمی‌خواست و جاده راضی نبود که پای ما به حمام برسد. دیده‌بان‌های عراقی هم یک هدف متحرک روی جاده دیده بودند و می‌خواستند شکار کنند. خمپاره پشت خمپاره می‌فرستادند. یکی، دو بار فرمان از دست من در رفت و زمین خوردیم. احمد گفت: «بلدنیستی، خودم می‌نشینم». نشست ولی او هم شق‌القمر نکرد و دوباره زمین خوردیم. 

   انفجار خمپاره‌ها از ۲۰۰ متری ما شروع، و کم شد و کم شد که آخرین خمپاره ۲۰ متری ما زوزه کشید و منفجر شد و من و موتور و احمد را در هم پیچاند. دست چپ من در خون نشست و پای احمد با ترکش دهن باز کرد. شانس آوردیم که تویوتایی رسید و راننده ما را عقب انداخت.  

   پشت تویوتا تا چشمم به پای غرق به خون احمد افتاد، گفتم: «احمد، خوش به حالت داری شهید می‌شوی!»

   احمد که هیچ وقت کم نمی‌آورد گفت: «یک نگاه به سر و وضع خودت بینداز، تو به شهادت نزدیک‌تری»

   خلاصه با اینکه هر دو درب و داغان بودیم امّا به شوخی گذراندیم تا به بیمارستان صحرایی و اورژانس رسیدیم و از آنجا به بیمارستان پادگان ابوذر انتقال یافتیم. 

   در مسیر اتاق عمل با احمد باز یکی به دو می‌کردیم درست مثل آن زمان که من با بی‌سیم از او گلوله خمپاره می‌خواستم و او سر به سرم می‌گذاشت و نمی‌دانم چطور بود که هر دو همزمان به اتاق عمل رفتیم و با هم بیهوش شدیم. 

   به هوش که آمدیم، دکترها و پرستارها بالای سرمان بودند و می‌خندیدند. پرسیدم: «کجاش خنده داشت!؟»

   گفتند: «داشتی به هوش می‌آمدی که به این رفیقت می‌گفتی، بارک‌الله، بیا به راست برو به چپ، ۱۰۰ متر اضافه کن، تکرارش کن، ای نزنی به این زدنت و...» 


شناسنامه خاطره 

راوی: جلال یونسی، دیده‌بان کادر رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همدان 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، محور جاده قصرشیرین به خسروی، مرداد ماه ۱۳۶۱

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۲/۰۸


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰

کارستان بابایی

حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی کارستان بابایی را در دیدار مسؤولان عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی در تاریخ ۱۳۸۳/۱۰/۲۳ اینگونه می‌فرمایند: 


چند روز قبل خانواده‌ی شهید بابایی این‌جا آمده بودند؛ این خاطره یادم آمد و برای آنها گفتم. سال ۶۱ شهید بابایی را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان. درجه‌ی این جوان حزب‌اللّهی سرگردی بود، که او را به سرهنگ تمامی ارتقاء دادیم. آن‌وقت آخرین درجه‌ی ما سرهنگ تمامی بود. مرحوم بابایی سرش را می‌تراشید و ریش می‌گذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختی بود. دل همه می‌لرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، می‌لرزید، که آیا می‌تواند؟ اما توانست. وقتی بنی‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. افرادی بودند که دل صافی نداشتند و ناسازگاری و اذیت می‌کردند؛ حرف می‌زدند، اما کار نمی‌کردند؛ اما او توانست همان‌ها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونه‌یی از این قضایا را نقل کرد. خلبانی بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبان‌هایی بود که از اول با نظام ناسازگاری داشت. شهید عباس بابایی با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتی یک شب او را با خود به مراسم دعای کمیل برده بود؛ با این‌که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمامِ چند ساله بود؛ سن و سابقه‌ی خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامی‌ها این چیزها خیلی مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیمبابایی شده بود. شهید بابایی می‌گفت دیدم در دعای کمیل شانه‌هایش از گریه می‌لرزد و اشک می‌ریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهید بشوم! این رابابایی پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد.


خلبان بسیجی امیر سرلشکر شهید عباس بابایی


ارتقاء درجه شهید عباس بابایی




سالروز شهادت خلبان بسیجی امیر سرلشکر عباس بابایی گرامی باد.

  • ۰
  • ۰

تلخی‌های قصرشیرین _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۱ 

 

در قصرشیرین موضع خمپاره‌انداز ۱۲۰ میلی‌متری را از محمود حمیدزاده تحویل گرفتم. با دو قبضه کار می‌کردیم دیده‌بان طبق معمول ممدگره بود.  

   حمیدزاده، خیلی خوب توجیه‌ام کرد و رفت و صبح روز اول با ممدگره تماس گرفتم و برای کار اعلام آمادگی کردم. جلال یونسی کمک دیده‌بان جواب داد: «داریم بالُخ می‌خوریم.»

   پرسیدم: «اول صبح ماهی!؟»

   گفت: «پس چی، باید جان داشته باشیم تا دیده‌بانی کنیم.»

   این گفتگو، آغازی خوش و نشاط‌آور برای کار ما با دیده‌بان‌ها بود. 


   مدتی بعد، ارتشی‌ها، وسیله‌ای را به نام «پلاتین بُرد» برای ما آوردند و آموزش دادند به نظر آنها موضع خمپاره ما جای مناسبی نبود. پیشنهاد دادند که مقداری به سمت راست برویم و پشت یک تپه را نشان دادند. پذیرفتیم، چون در موضع جدید می‌توانستیم همه جا تا زیر ارتفاع «آقداغ» را پوشش بدهیم. همان روز، مسئول محور - حاج مهدی بادامی - رسید. او نیز موافق جابه‌جا کردن موضع بود. صدای خمپاره در نزدیکی مقر، آنها را اذیت می‌کرد در ضمن ۱۲ نفر را برای تقسیم به واحد ما آورده بود که همگی از روستای نگارخاتون بودند. گفتم: «کی دیپلم دارد؟» 

   دست همه بالا رفت، تعجب کردم: «این همه دیپلم!؟»

   گفتم: «دیپلم ریاضی می‌خواهم برای قبضه خمپاره.»

   باز دست همه بالا رفت، گفتم: «جل‌الخالق، همه دیپلم، همه از یک روستا، و همه دیپلم ریاضی!؟»

   گفتند: «نه، ما سه نفر دیپلم هستیم، اما هر کجا باشیم باید با هم باشیم.»

   دیدم چاره‌ای نیست، حاج مهدی بادامی موافقت کرد و ماندند. منتظر آموزش بودند که گفتم، اول کمک کنید قبضه‌ها را باز و جابه‌جا کنیم.

   یک روز طول کشید تا قبضه‌ها را به موضع جدید بردیم. لودری از قبل هماهنگ شده بود که هم سنگر اجتماعی برای این گروه ۱۲ نفره بسازد و هم چاله خمپاره را بکند. هنوز کار را شروع نکرده دشمن چند خمپاره شلیک کرد. 

   فکر کردیم که مثل بقیه جاها، از فرط مهمات زیاد، همه جا را به شکل کور می‌زند. امّا آنها از بدو ورود، ما را دیده بودند. دم غروب شد که خمپاره‌ای کنار تویوتایی که حاج مهدی بادامی برای انتقال ما داده بود خورد، تویوتا از همه جا سوراخ شد و دیگر قابل استفاده نبود. از تویوتا فقط سویچ آن سالم ماند که به فرمانده محور برگرداندم. 

   هر روز کارمان پرکردن گونی و سنگرسازی بود. عراق هم می‌زد. پس از سه روز یکی از آن دیپلمه‌ها به طعنه گفت، آقای صابری دیپلمه می‌خواستی برای گونی پر کردن!؟ خنده‌ام گرفت. حرف با مزه‌ای بود امّا چاره‌ای نداشتم اول باید جان پناهی درست و حسابی می‌ساختیم. 

   دهنه سنگر اجتماعی ۴ متر بود، روی آن را الوار ریختیم و روی الوارها را از گونی پر کردیم. 

   سنگر اجتماعی جادار بود و مجموعاً ۲۰ نفر داخلش به راحتی می‌خوابیدیم. دم غروب یک دستگاه تانک ارتشی به سمت سنگرهای دشمن شروع به شلیک کرد. از ضرب شلیک سنگر ما تکان می‌خورد کمی نگران شدیم. لودرچی دیواره سنگر را لب‌به‌لب تا چهار متر تراشیده بود و الوارها تکیه‌گاه چندانی روی دو طرف دیوار نداشتند. 

   همان شب خمپاره را برپا و روانه کردیم و چند گلوله زدیم تا دیپلمه‌ها کمی با اصول اولیه کار با خمپاره آشنا شوند. 

   از همان شب لیست نگهبانی را تنظیم کردیم، سه، چهار نفر بیرون سنگر، دو نفر پای قبضه و خودم و بقیه داخل سنگر و از خستگی مثل مرده افتادم. نیمه‌های شب بود، عادت داشتم که گوشی بی‌سیم را کنارم بگذارم تا اگر دیده‌بان تقاضای آتش کرد پای قبضه بروم. چشمانم گرم بود که دیدم خاکی روی صورتم ریخت. چشم باز کردم، موش بزرگی داشت زیر سقف جابه‌جا می‌شد از سنگر بیرون آمدم تا به قبضه سر بزنم که صدای فرو ریختن سقف سنگر، برم گرداند. الوارها و گونی‌ها روی بچه‌های که خوابیده بودند، آوار شدند. 

   نفراتی که بیرون بودیم، خاک و گونی و الوارها را کنار زدیم، دیپلمه‌ها مثل زنده به گورها شده بودند. تقریباً همه خاکی و خونی بودند. ناله می‌کردند، یا حسین می‌گفتند. سه نفرشان شهید شدند و بقیه مجروح و روانه اورژانس.


   این واقعه تلخ مسئولین محور را به سنگر خراب شده کشاند، یکی می‌گفت: «تانک‌ها مقصر بودند»، یکی می‌گفت: «لودرچی و...»


🌠🌠🌠


۵۸ روز در آن موضع با آن خاطره تلخ سر کردیم چند نفری از دیپلمه‌های باقی مانده کار با خمپاره را به خوبی یاد گرفته بودند. کار با ممدگره هر روزش خاطره بود. خاطراتی که کم‌کم ذائقه‌مان را شیرین کرد. امّا دوباره حادثه تازه‌ای اتفاق افتاد.  

   سرپرست فرماندهی سپاه همدان، حاج سعید فرجیان‌زاده برای سرکشی به جبهه آمده بود. چند شبی بود که به همراه باقر سیلواری - مسئول اطلاعات عملیات جبهه میانی قصرشیرین - و یکی از مسئول محورها به نام کاظم جواهری به گشت و شناسایی می‌رفتند حاج سعید به تک‌تک سنگرها سر می‌زد و پای حرف بچه‌ها می‌نشست. یکی، دو شب هم میهمان سنگر جدید ما بود. وقتی به پاهای تاول زده او نگاه می‌کردم، شرمنده می‌شدم. 

   یک شب این سه نفر با یک بی‌سیم‌چی به نام جعفری به قصد شناسایی خطوط دشمن عازم خط شدند. نیمه‌های شب بود که ممدگره بی‌سیم زد و گفت: «منور می‌خواهم». مختصات جایی را که داد. روی جاده آسفالته قصرشیرین به مرز خسروی در حد فاصل خط ما با دشمن بود. منور اول، دوم تا دوازده منور را شلیک کردم. ممدگره به حاج سعید فرجیان‌زاده می‌گفت: «منور را می‌بینید.»

   جواب می‌شنید که: «می‌بینم امّا خیلی دور است.»

   آن چهار نفر وقت رفتن به کمین دشمن افتاده بوند و ممدگره می‌خواست از طریق منوّر به آن‌ها، مسیر بازگشت را نشان دهد. 

   ممدگره وقتی استفاده از منوّر را بی‌فایده دید، پشت بی‌سیم گفت: «از محل دیدگاه چند آرپی‌جی رو به آسمان شلیک می‌کند تا راه را روشن‌تر به گمشده‌ها بنمایاند.»

   آن چهار نفر در حلقه محاصره دشمن بودند حتّی اگر موشک‌های آرپی‌جی را می‌دیدند، نمی‌توانستند برگردند. 

   جعفری در همان ساعات اولیه به شهادت رسیده بود. حاج سعید فرجیان‌زاده از جواهری و سیلواری جدا شده بود. آخرین بار پس از ساعت‌ها پشت بی‌سیم شنیدم که حاج سعید فرجیان‌زاده گفت: «انا لله و انا الیه راجعون»، پس از این دیگر تماس‌ها قطع شد.

   بعدها فهمیدم که حاج سعید فرجیان‌زاده سرپرست فرماندهی سپاه همدان، باقر سیلواری مسئول اطلاعات عملیات جبهه میانی قصرشیرین و کاظم جواهری فرمانده محور میانی قصرشیرین به اسارت دشمن در آمده‌اند.

 

شناسنامه خاطره 

راوی: احمد صابری، مسئول موضع خمپاره، اعزامی از سپاه همدان 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، جبهه قصرشیرین، خسروی، پاییز ۱۳۶۱

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۰۳


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره


آزاده سرافراز سردار سعید فرجیان‌زاده

آزاده سرافراز سردار سعید فرجیان‌زاده 


شهیدان همدانی و مظاهری

از چپ: شهیدان نادر فتحی و حبیب‌الله مظاهری

آزاده سرافراز برادر باقر سیلواری

شهیدان حسین همدانی و علیرضا ترکمان

و برادر اصغر حاجی‌بابائی


منطقه عملیاتی فتح‌المبین، فروردین سال ۱۳۶۱ 

  • ۰
  • ۰

تنهای تنها _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۱


هوای همدان، سرد و یخبندان بود. بچه‌های آموزشی که برای طی کردن دوره آموزش پاسداری به پادگان ابوذر در پای کوه الوند آمده بودند، لحظه‌‌شماری می‌کردند تا آموزش در این کوهپایه طوفانی تمام شود و زودتر به جبهه بروند.

   مربی آموزشی ما یک تکاور ارتشی به نام آقای فرخی بود، می‌گفت: اگر با من همراهی کنید از تک تک شما تکاور می‌سازم. تکاوری که در گرما و سرما، در دشت و کوه در جنگل و مرداب و رودخانه و دریا، قواعد رزم را بلد باشد. خودش مربی تکاوران گارد شاهنشاهی پیش از انقلاب بود و ما یک گروه سی، چهل نفره، که سربازی هم نرفته بودیم.

   مربی از میان ما یک جوان خوش‌سیما و تُپل ولی فرز و چابک را برگزید که کمک مربی شود. او هم سن و سال ما بود ولی در همه کار یک سر و گردن از بقیه بالاتر بود و مربی به درستی او را شکار کرده بود. با این جوان با صفا و صمیمی طرح دوستی ریختم، اسمش علی‌اکبر صفائیان بود. وقتی خودمانی‌تر شدیم برایم تعریف کرد که: «قبل از شروع جنگ تحمیلی، برای بردن امکانات و غذا از طرف کمیته امداد امام به کردستان رفتم ولی گروهک کومله دستگیرم کرد. مسئول ما هادی خضریان بود از او خواستند که به امام فحش بدهد، نداد و سرش را سوراخ کردند و هادی زیر شکنجه شهید شد. مرا به زندان انداختند تا بیشتر اطلاعات بگیرند. حرف نمی‌زدم، شکنجه شدم. داخل یک اتاق بسته بی غذا و آب زندانی‌ام کردند و داخل آن مار انداختند که بترسم و با آنان همکاری کنم امّا توانستم از آن جا از دست‌شان فرار کنم و مدت‌ها در کوه و بیابان بودم، گرسنه و تشنه و تنها. خدا کمک کرد که زنده بمانم. وقتی جنگ شروع شد، تصمیم گرفتم یه سپاهی شوم و ...»

   صفائیان آن چه را که مربی ما در قالب تئوری می‌گفت در کردستان تجربه کرده بود و بی‌دلیل نبود که از همه جلوتر بود، من هم عاشقش شدم.


🌠🌠🌠


پس از دو ماه آموزش سخت و سنگین، در زمستان سال ۵۹ به جبهه سرپل‌ذهاب رفتم. پیش از هر کس دنبال علی‌اکبر صفائیان بودم. تا سرانجام پس از مقابله با پاتک زرهی دشمن در اردیبهشت سال ۶۰ در مسیر جاده سرپل‌ذهاب به قصرشیرین، در تنگه قراویز و روی ارتفاع تپه تخم مرغی او را دیدم. شگفت‌زده‌ شدم، بیشتر از دیدن او، حرکت و جابه‌جایی‌اش در روز شگفت‌زده‌ام کرد. جایی که ما در یک سنگر خزیده بودیم و حتّی برای قضای حاجت از آن دخمه بیرون نمی‌آمدیم، و در طول روز جنب نمی‌خوردیم.

   او بیرون از سنگر، زیر دید عراقی‌ها راه می‌رفت، پرسیدم: «علی‌اکبر فرمانده گروه تو کیست؟»

   گفت: «من گروه و گروهان ندارم، دو نفریم که دیده‌بانی می‌کنیم من و فرمانده‌ام مَمّدگِره» 

   آوازه ممدگره در تمام جبهه میانی سرپل‌ذهاب پیچیده بود، پرسیدم: «این ممد که می‌گویی چه جور آدمی است؟» 

   گفت: «به بیان نمی‌گنجد، باید با او زندگی کنی تا او را بشناسی»، این را گفت و رفت.


🌠🌠🌠


مدتی در خط پدافندی سرپل‌ذهاب بودیم. فرمانده گروه ما حاج ستار ابراهیمی تأکید داشت «که اگر در طول روز از سنگر بیرون برویم، کمین لو می‌رود و دشمن می‌فهمد که ما نه یک تیپ که یک دسته هستیم.»

   جنگ ما با دشمن یک نبرد یک طرفه بود. درست است که خط ما تا حدی برای دشمن ناپیدا بود، ولی با حجم آتش وسیع همه جا را می‌زد و سهم تپه ما در این آتشباری حداقل روزی چهل گلوله خمپاره و توپ بود. در عوض ما اجازه نداشتیم که حتی یک تیر شلیک کنیم و پاسخ دشمن را فقط دیده‌بانی می‌داد. یعنی مَمّدگِره و علی‌اکبر صفائیان.

   یک روز داخل سنگر از گرما کلافه بودم که کسی از جلو سنگر رد شد. از سنگر سر بیرون کشیدم و او را بهتر دیدم. یک دستگاه بی‌سیم روی کول انداخته بود و یک دوربین از گردنش آویزان بود. همه مشخصات ممدگره را داشت، چون غیر از او و شاگردش علی‌اکبر صفائیان، هیچ کس مجاز نبود در طول روز در جبهه میانی سرپل‌ذهاب جابه جا شود. مشخصات او را به حاج ستار گفتم، گفت: «خود اوست». بی‌تحرکی و سنگرنشینی کلافه‌ام کرده بود. دنبال فرصتی بودم تا علی‌اکبر صفائیان را ببینم و با واسطه او به ممدگره نزدیک‌تر شوم. امّا قبل از اینکه صفائیان را ببینم، خبر شهادت او را شنیدم.


🌠🌠🌠


پس از عقب‌نشینی عراق از اطراف سرپل‌ذهاب و شهر قصرشیرین در چهارم خرداد سال ۱۳۶۱ در سپاه همدان بودم که شنیدم ممدگره به همدان آمده است. حرف غیرمنتظره‌ای بود. از آغاز جنگ تا آن روز کسی او را در پشت جبهه و شهر ندیده بود. حالا خبر آمدن او به شهر حتماً دلیل داشت، ردّش را گرفتم، گفتند: «دو، سه روز آمده بود و رفت.» 

   مسئولین سپاه را متقاعد کردم که به قصرشیرین بروم. وقتی به آن جا رسیدم مسئول محور، حاج مهدی بادامی گفت: «برادر حمیدزاده، با کار دیده‌بانی و قبضه خمپاره آشنا هستی!؟»

   گفتم: «آشنا نیستم امّا علاقه‌مندم یاد بگیرم، با کی باید کار کنم!؟» 

   گفت: «دیده‌بان ممدگره است و قبضه‌چی‌ علی‌اکبر سموات، سموات مدت زیادی است که مسئول قبضه است، باید کسی را جای او بگذارم.»

   از این که با ممدگره کار می‌کردم، به وجد آمدم و گفتم: «کی باید شروع کنم؟»

   گفت: «همین حالا»

   با بادامی که خودش از شاگردان ممدگره بود پای قبضه خمپاره رفتیم. علی‌اکبر سموات ظرف ۱۵ دقیقه کار با خمپاره را گفت و رفت. دیپلم ریاضی داشتم و خیلی زود با جزییات کار آشنا شدم. از این که بالاخره پس از ماه‌ها به ممدگره رسیده بودم، خدا را شکر کردم.


🌠🌠🌠


ممدگره روی تپه‌ای به نام دیدگاه شهید صفائیان مستقر بود و پس از شهید صفائیان گروه جدیدی مثل جلال یونسی و سیدعلی‌اصغر صائمین را تربیت کرد. من با دو قبضه خمپاره ۱۲۰ میلی‌متری به او آتش می‌دادم و قبضه‌های توپ دوربرد ارتش نیز تحت هدایت او بودند. دو ماه با ممدگره کار کردم و پاییز سال ۱۳۶۱ اعلام شد که بچه‌های شیراز جایگزین رزمندگان همدانی در جبهه قصرشیرین می‌شوند. همه به همدان برگشتیم. و تنها ممدگره آنجا ماند، تنهای تنها.


او نیروهای تازه وارد شیرازی را با موقعیت جبهه آشنا کرد و در ۱۳۶۱/۱۱/۲۷ به شهادت رسید، یک شهید بی‌سر.


شناسنامه خاطره

راوی: دکتر محمود حمیدزاده، مسئول قبضه خمپاره، از سپاه همدان

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، جبهه عمومی سرپل‌ذهاب و قصرشیرین، ۱۳۵۹ - ۱۳۶۰ - ۱۳۶۱

مکان و زمان بیان خاطره: همدان باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۵/۰۱


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره


شهیدان سید علی‌اصغر صائمین و محمدرضا منوچهری

شهیدان سیدعلی‌اصغر صائمین و مَمّدگِره


سردار شهید حاج ستار ابراهیمی

سردار شهید حاج ستار ابراهیمی


خمپاره‌انداز ۱۲۰ میلی‌متری

از راست: شهید سعید دوروزی، رضا حاجیلو، محمود حمیدزاده، علی‌اکبر سموات، حمید حسام، اصغر افتخاری و ... 

قصرشیرین، موضع خمپاره‌انداز ۱۲۰ میلی‌متری، شهریور ۱۳۶۱


سردار محمود حمیدزاده

سردار محمود حمیدزاده 


  • ۰
  • ۰

شهید امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزکار، سپهبد علی صیاد شیرازی در خصوص عملیات مرصاد بیان می‌کنند:

... ساعت ۵ صبح رفتیم. همه خلبان‌ها در پناه‌گاه آماده بودند. توجیه‌شان کردم که اوضاع در چه مرحله‌ای هست.

دو تا هلیکوپتر کبری و یک هلیکوپتر ۲۱۴ آماده شدند که با من برای شناسایی برویم و بعد بقیه بیایند. این دو تا کبری را داشتیم؛ خودمان توی هلیکوپتر ۲۱۴ جلو نشستیم. گفتم: همین جور سر پایین برو جلو ببینیم، این منافقان کجایند. همین طور از روی جاده می‌رفتیم نگاه می‌کردیم، مردم سرگردان را می‌دیدیم. ۲۵ کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنه «چهار زبر» که الان، اسمش را گذاشته‌اند «گردنه مرصاد».

   یک دفعه دیدم، وضعیت غیرعادی است، با خاکریز جاده را بسته‌اند و یک عده پشت‌ش دارند با تفنگ دفاع می‌کنند.

   ملائکه و فرشتگان بودند! از کجا آمده بودند؟ کی به آنها مأموریت داده بود!؟ معلوم نبود. 

   هلی‌کوپتر داشت می‌رفت. یک دفعه نگاه کردم، مقابل آن طرف خاکریز، پشت سر هم تانک، خودرو و نفربر همین جور چسبیده و همه معلوم بود مربوط به منافقان است و فشار می‌آورند تا از این خاکریز رد بشوند.

   به خلبان‌ها گفتم: دور بزنید وگرنه ما را می‌زنند؛ رفتیم از توی دشت از بغل، معلوم شد که حدود ۳ تا ۴ کیلومتر طول این ستون است. به خلبان گفتم: این ها را می‌بینید؟ اینها دشمنند بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند...


شهیدان حسین همدانی و علی صیاد شیرازی


شهیدان حاج حسین همدانی و علی صیاد شیرازی

شهیدان حسین همدانی و علی صیاد شیرازی 

  • ۰
  • ۰

حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی درباره ابعاد شخصیتی امام رضا سلام‌الله‌علیه می‌فرمایند:


... امام رضا سلام‌الله‌علیه ۵۵ سال تقریبا عمر مبارک‌شون بوده است - یعنی از سال ۱۴۸ که سال شهادت امام صادق علیه‌السّلام است تا سال ۲۰۳ - تمام زندگی این بزرگوار با همه این عظمت‌ها و عمق‌ها و ابعاد گوناگونی که برایش می‌شود ذکر کرد و تصویر کرد، در همین مدّت عمر نسبتاً کوتاه انجام گرفته است. از این مدّت ۵۵ سال، مدت امامت امام هشتم هم نزدیک به بیست ساله - تقریباً نوزده سال - مدّت امامت این بزرگواره؛ اما همین مدت کوتاه را که ملاحظه می‌کنید، تأثیری که در واقعیت دنیای اسلام گذاشت و در گسترش و عمقی که به معنای حقیقیِ اسلام و پیوستن به اهل‌بیت علیهم‌السّلام و آشنا شدن با مکتب این بزرگواران انجامید، یک دریای عمیقی است.


   آن وقتی که حضرت به امامت رسیدند، دوستان و نزدیکان و علاقه‌مندان حضرت می‌گفتند که علی‌بن‌موسی چکار می‌توانه در این فضا انجام بده - این فضای شدت اختناقِ هارونی که در روایت دارد که اونا می‌گفتند: «وَ سَیفُ هارونَ تَقطُرُ دَما؛ خون می‌چکد از شمشیر هارون» - در این شرایط این جوان، می‌خواهد چه بکند در ادامه جهاد امامان شیعه و در مسئولیت عظیمی که بر عهده‌اش است؟ این اولِ امامت علی‌بن‌موسی‌الرّضا علیه‌السلام است.


   بعد از این نوزده سال یا بیست سال که پایان دوران امامت و شهادت علی‌بن‌موسی‌الرّضا است، وقتی شما نگاه می‌کنید، می‌بینید که همان تفکر ولایت اهل‌بیت و پیوستگی به خاندان پیغمبر آن چنان گسترشی پیدا کرده در دنیای اسلام که دستگاه ظالم و دیکتاتور بنی‌عباس از مواجهه با آن عاجز است؛ این را علی‌بن‌موسی‌الرّضا انجام داده...

۲۶ شهریور ۹۲ 




سالروز میلاد با سعادت


حضرت امام رضا سلام‌الله‌علیه


 مبارک باد 

  • ۰
  • ۰

علت پذیرش قطعنامه ۵۹۸ 


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در خصوص پذیرش قطعنامه ۵۹۸ می‌فرمایند: 


قطعنامه را هم که امام قبول کرد، به‌خاطر این فشارها نبود. قبول قطعنامه از طرف امام، به خاطر فهرست مشکلاتی بود که مسؤولین آن روزِ امورِ اقتصادی کشورْ مقابلِ رویِ او گذاشتند و نشان دادند که کشور نمی‌کِشد و نمی‌تواند جنگ را با این همه هزینه، ادامه دهد. امام مجبور شد و قطعنامه را پذیرفت. پذیرش قطعنامه، به خاطر ترس نبود؛ به خاطر هجوم دشمن نبود؛ به خاطر تهدید امریکا نبود؛ به‌ خاطر این نبود که امریکا ممکن است در امر جنگ دخالت کند. چون امریکا، قبل از آن هم در امر جنگ دخالت می‌کرد. وانگهی؛ اگر همه‌ی دنیا در امر جنگ دخالت می‌کردند، امام رضوان‌اللَّه علیه، کسی نبود که رو برگرداند. بر نمی‌گشت! آن، یک مسأله‌ی داخلی بود؛ مسأله‌ی دیگری بود.


   در تمام عمر ده ساله‌ی حیات مبارک امام رضوان اللَّه تعالی علیه، پس از پیروزی انقلاب، یک لحظه اتّفاق نیفتاد که او به خاطر سنگینیِ بارِ تهدیدِ دشمن، در هر بُعدی از ابعاد، دچار تردید شود. این، یعنی همان برخورداری از روحیه‌ی حسینی.


   جنگ، تلفات دارد. جان یک انسان، برای امام خیلی عزیز بود. امام بزرگوار، گاهی برای انسانی که رنج می‌بُرد، اشک می‌ریخت و یا در چشمانش اشک جمع می‌شد! ما بارها این حالت را در امام مشاهده کرده بودیم. انسانی رحیم و عطوف، دارای دلی سرشار از محبّت و انسانیت بود. اما همین دل سرشار از محبّت، در مقابل تهدید شهرها به بمباران هوایی، پایش نلرزید و نلغزید. از راهْ برنگشت و عقب‌نشینی نکرد. همه‌ی دشمنان انقلاب در طول این ده سال، فهمیدند و تجربه کردند که امام را نمی‌شود ترساند. این، نعمت بسیار بزرگی است که دشمن احساس کند عنصری چون امام، با ترس و تهدید از میدان خارج نمی‌شود. امام، با منش و شخصیت درخشان خود، کاری کرد که همه در دنیا، این نکته را فهمیدند. فهمیدند که این مرد را از میدان نمی‌شود خارج کرد؛ تهدید نمی‌شود کرد؛ با فشار و با تهدیدهای عملی هم نمی‌شود او را از راه خود منصرف کرد. لذا مجبور شدند خودشان را با انقلاب تطبیق دهند.

۱۳۷۵/۰۳/۱۴


شباهت‌های امام خمینی به امیرالمومنین علیه‌السلام

  • ۰
  • ۰

پیام حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه به مناسبت سالگرد کشتار خونین مکه و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ _ قسمت سوم 


و اما در مورد قبول قطعنامه که حقیقتاً مسئله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصاً برای من بود، این است که من تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن می‌دیدم؛ ولی به واسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلًا خودداری می‌کنم، و به امید خداوند در آینده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور، که من به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم؛ و در مقطع کنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام می‌دانم. و خدا می‌داند که اگر نبود انگیزه‌ای که همه ما و عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمین قربانی شود، هرگز راضی به این عمل نمی‌بودم و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود. اما چاره چیست که همه باید به رضایت حق تعالی گردن نهیم. و مسلّم ملت قهرمان و دلاور ایران نیز چنین بوده و خواهد بود.

   من در اینجا از همه فرزندان عزیزم در جبهه‌های آتش و خون که از اول جنگ تا امروز به نحوی در ارتباط با جنگ تلاش و کوشش نموده‌اند، تشکر و قدردانی می‌کنم. و همه ملت ایران را به هوشیاری و صبر و مقاومت دعوت می‌کنم. در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مساله را مطرح نمایند که ثمره خون‌ها و شهادت‌ها و ایثارها چه شد. اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفه شهادت بی‌خبرند و نمی‌دانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگی نهاده است حوادث زمان به جاودانگی و بقا و جایگاه رفیع آن لطمه‌ای وارد نمی‌سازد. و ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدان‌مان فاصله طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو نماییم. مسلّم خون شهیدان، انقلاب و اسلام را بیمه کرده است. خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است. و خدا می‌داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست؛ و این ملت‌ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت‌ مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند!

   خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم مکن. خداوندا، کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه‌اند و نیازمند به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش. خوشا به حال شما ملت! خوشا به حال شما زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین و خانواده‌های معظم شهدا! و بدا به حال من که هنوز مانده‌ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر کشیده‌ام، و در برابر عظمت و فداکاری این ملت بزرگ احساس شرمساری می‌کنم.

   و بدا به حال آنانی که در این قافله نبودند! بدا به حال آنهایی که از کنار این معرکه بزرگِ جنگ و شهادت و امتحان عظیم الهی تا به حال ساکت و بی‌تفاوت و یا انتقادکننده و پرخاشگر گذشتند!

   آری، دیروز روز امتحان الهی بود که گذشت. و فردا امتحان دیگری است که پیش می‌آید. و همه ما نیز روز محاسبه بزرگ‌تری را در پیش رو داریم. آنهایی که در این چند سالِ مبارزه و جنگ به هر دلیلی از ادای این تکلیف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندان‌شان و دیگران را از آتش حادثه دور کرده‌اند مطمئن باشند که از معامله با خدا طفره رفته‌اند، و خسارت و زیان و ضرر بزرگی کرده‌اند که حسرت آن را در روز واپسین و در محاسبه حق خواهند کشید. که من مجدداً به همه مردم و مسئولین عرض می‌کنم که حساب این گونه افراد را از حساب مجاهدان در راه خدا جدا سازند؛ و نگذارند این مدعیان بی‌هنر امروز و قاعدین کوته‌نظر دیروز به صحنه‌ها برگردند.

   من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می‌کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. اکیداً به ملت عزیز ایران سفارش می‌کنم که هوشیار و مراقب باشید، قبول قطعنامه از طرف جمهوری اسلامی ایران به‌ معنای حل مسئله جنگ نیست. با اعلام این تصمیم، حربه تبلیغات جهان‌خواران علیه ما کند شده است؛ ولی دورنمای حوادث را نمی‌توان به طور قطع و جدی پیش‌بینی نمود. و هنوز دشمن از شرارت‌ها دست برنداشته است؛ و چه بسا با بهانه‌جویی‌ها به همان شیوه‌های تجاوزگرانه خود ادامه دهد. ما باید برای دفع تجاوز احتمالی دشمن آماده و مهیا باشیم.

   و ملت ما هم نباید فعلًا مساله را تمام شده بداند. البته ما رسماً اعلام می‌کنیم که هدف ما تاکتیک جدید در ادامه جنگ نیست. چه بسا دشمنان بخواهند با همین بهانه‌ها حملات خود را دنبال کنند. نیروهای نظامی ما هرگز نباید از کید و مکر دشمنان غافل بمانند. در هر شرایطی باید بنیه دفاعی کشور در بهترین وضعیت باشد. مردم ما، که در طول سال‌های جنگ و مبارزه ابعاد کینه و قساوت و عداوت دشمنان خدا و خود را لمس کرده‌اند، باید خطر تهاجم جهان‌خواران در شیوه‌ها و شکل‌های مختلف را جدی‌تر بدانند. و فعلًا چون گذشته تمامی نظامیان، اعم از ارتش و سپاه و بسیج در جبهه‌ها برای دفاع در برابر شیطنت استکبار و عراق به ماموریت‌های خود ادامه دهند. در صورتی که این مرحله از حادثه انقلاب را با همان شکل خاص و مقررات مربوط به خود پشت سر گذاردیم برای بعد از آن و سازندگی کشور و سیاست کل نظام و انقلاب تذکراتی دارم که در وقت مناسب خواهم گفت. ولی در مقطع کنونی به طور جدّ از همه گویندگان و دست‌اندرکاران و مسئولین کشور و مدیران رسانه‌ها و مطبوعات می‌خواهم که خود را از معرکه‌ها و معرکه‌آفرینی‌ها دور کنند؛ و مواظب باشند که ناخودآگاه آلت دست افکار و اندیشه‌های تند نگردند؛ و با سعه صدر در کنار یکدیگر مترصد اوضاع دشمنان باشند.

   در این روزها ممکن است بسیاری از افراد به خاطر احساسات و عواطف خود صحبت از چراها و بایدها و نبایدها کنند. هر چند این مساله به خودی خود یک ارزش بسیار زیباست، اما اکنون وقت پرداختن به آن نیست. چه بسا آنهایی که تا دیروز در برابر این نظام جبهه‌گیری کرده بودند و فقط به خاطر سقوط نظام و حکومت جمهوری اسلامی ایران از صلح و صلح‌طلبی به ظاهر دم می‌زدند، امروز نیز با همان هدف سخنان فریبنده دیگری را مطرح نمایند؛ و جیره‌خواران استکبار، همانها که تا دیروز در زیر نقاب دروغین صلح، خنجرشان را از پشت به قلب ملت فرو کرده بودند، امروز طرفدار جنگ شوند. و ملی‌گراهای بی‌فرهنگ برای از بین بردن خون شهدای عزیز و نابودی عزت و افتخار مردم، تبلیغات مسموم خویش را آغاز نمایند. که ان‌شاءالله ملت عزیز ما با بصیرت و هوشیاری جواب همه فتنه‌ها را خواهد داد.

   من باز می‌گویم که قبول این مساله برای من از زهر کشنده‌تر است؛ ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او این جرعه را نوشیدم. و نکته‌ای که تذکر آن لازم است این است که در قبول این قطعنامه فقط مسئولین کشور ایران به اتکای خود تصمیم گرفته‌اند. و کسی و کشوری در این امر مداخله نداشته است.

   مردم عزیز و شریف ایران، من فرد فرد شما را چون فرزندان خویش می‌دانم. و شما می‌دانید که من به شما عشق می‌ورزم؛ و شما را می‌شناسم؛ شما هم مرا می‌شناسید. در شرایط کنونی آنچه موجب امر شد تکلیف الهی‌ام بود. شما می‌دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم؛ اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود؛ و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم؛ و اگر آبرویی داشته‌ام با خدا معامله کرده‌ام. عزیزانم، شما می‌دانید که تلاش کرده‌ام که راحتی خود را بر رضایت حق و راحتی شما مقدّم ندارم. خداوندا، تو می‌دانی که ما سر سازش با کفر را نداریم.

   خداوندا، تو می‌دانی که استکبار و امریکای جهانخوار گل‌های باغ رسالت تو را پرپر نمودند. خداوندا، در جهان ظلم و ستم و بیداد، همه تکیه‌گاه ما تویی، و ما تنهای تنهاییم و غیر از تو کسی را نمی‌شناسیم و غیر از تو نخواسته‌ایم که کسی را بشناسیم. ما را یاری کن، که تو بهترین یاری کنندگانی. خداوندا، تلخی این روزها را به شیرینی فرج حضرت بقیةالله ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و رسیدن به خودت جبران فرما.

   فرزندان انقلابی‌ام، ای کسانی که لحظه‌ای حاضر نیستید که از غرور مقدس‌تان دست بردارید، شما بدانید که لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما می‌گذرد.

   می‌دانم که به شما سخت می‌گذرد؛ ولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی‌گذرد؟ می‌دانم که‌ شهادت شیرین‌تر از عسل در پیش شماست؛ مگر برای این خادمتان این گونه نیست؟ ولی تحمل کنید که خدا با صابران است. بغض و کینه انقلابی‌تان را در سینه‌ها نگه دارید؛ با غضب و خشم بر دشمنان‌تان بنگرید؛ و بدانید که پیروزی از آن شماست. و تاکید می‌کنم که گمان نکنید که من در جریان کار جنگ و مسئولان آن نیستم. مسئولین مورد اعتماد من می‌باشند. آنها را از این تصمیمی که گرفته‌اند شماتت نکنید، که برای آنان نیز چنین پیشنهادی سخت و ناگوار بوده است. که ان‌شاءالله خداوند همه ما را موفق به خدمت و رضایت خود فرماید.

   من در اینجا به جوانان عزیز کشورمان، به این سرمایه‌ها و ذخیره‌های عظیم الهی و به این گل‌های معطر و نوشکفته جهان اسلام، سفارش می‌کنم که قدر و قیمت لحظات شیرین زندگی خود را بدانید؛ و خودتان را برای یک مبارزه علمی و عملی بزرگ تا رسیدن به اهداف عالی انقلاب اسلامی آماده کنید.

   و من به همه مسئولین و دست‌اندرکاران سفارش می‌کنم که به هر شکل ممکن وسایل ارتقای اخلاقی و اعتقادی و علمی و هنری جوانان را فراهم سازید؛ و آنان را تا مرز رسیدن به بهترین ارزش‌ها و نوآوری‌ها همراهی کنید؛ و روح استقلال و خودکفایی را در آنان زنده نگه دارید. مبادا اساتید و معلمینی که به وسیله معاشرت‌ها و مسافرت به جهان به اصطلاح متمدن، جوانان ما را که تازه از اسارت و استعمار رهیده‌اند، تحقیر و سرزنش نمایند و خدای ناکرده از پیشرفت و استعداد خارجی‌ها بت بتراشند و روحیه پیروی و تقلید و گداصفتی را در ضمیر جوانان تزریق نمایند. به جای این‌که گفته شود که دیگران کجا رفتند و ما کجا هستیم به هویت انسانی خود توجه کنند و روح توانایی و راه و رسم استقلال را زنده نگه دارند. ما در شرایط جنگ و محاصره توانسته‌ایم آن همه هنرآفرینی و اختراعات و پیشرفت‌ها داشته باشیم. ان‌شاءالله در شرایط بهتر زمینه کافی برای رشد استعداد و تحقیقات را در همه امور فراهم می‌سازیم. مبارزه علمی برای جوانان، زنده کردن روح جستجو و کشف واقعیت‌ها و حقیقت‌هاست. و اما مبارزه عملی آنان در بهترین صحنه‌های زندگی و جهاد و شهادت شکل گرفته است.

   و نکته دیگری که از باب نهایت ارادت و علاقه‌ام به جوانان عرض می‌کنم این است که در مسیر ارزش‌ها و معنویات از وجود روحانیت و علمای متعهد اسلام استفاده کنید؛ و هیچ‌گاه و تحت هیچ شرایطی خود را بی‌نیاز از هدایت و همکاری آنان ندانید. روحانیون مبارز و متعهد به اسلام در طول تاریخ و در سخت‌ترین شرایط همواره با دلی پر از امید و قلبی سرشار از عشق و محبت به تعلیم و تربیت و هدایت نسل‌ها همت گماشته‌اند و همیشه پیشتاز و سپر بلای مردم بوده‌اند؛ بر بالای دار رفته‌اند و محرومیت‌ها چشیده‌اند؛ زندان‌ها رفته‌اند و اسارت‌ها و تبعیدها دیده‌اند؛ و بالاتر از همه، آماج طعنها و تهمت‌ها بوده‌اند؛ و در شرایطی که بسیاری از روشنفکران در مبارزه با طاغوت به یاس و ناامیدی رسیده بودند، روح امید و حیات را به مردم برگرداندند و از حیثیت و اعتبار واقعی مردم دفاع نموده‌اند؛ و هم‌اکنون نیز در هر سنگری از خطوط مقدم جبهه گرفته تا مواضع دیگر، در کنار مردمند؛ و در هر حادثه غمبار و مصیبت‌آفرینی شهدای بزرگواری را تقدیم نموده‌اند.

   در هیچ کشور و انقلاب جز انقلاب بعثت و رسالت و زندگی ائمه هدی ‌علیهم‌السلام و انقلاب اسلامی ایران سراغ نداریم که رهبران انقلاب آن قدر آماج حملات و کینه‌ها گردند. و این به خاطر صداقت و امانتداری است که در وجود علمای متعهد اسلام متبلور است. مسئولیت‌پذیری در کشوری که با محاصره‌ها و مشکلات اقتصادی و سیاسی و نظامی مواجه است کار مشکلی است. البته روحانیون متعهد کشور ما باید خودشان را برای فداکاریهای بیشتر آماده کنند؛ و در مواقع لزوم و ضرورت از آبرو و اعتبار خود برای حفظ آبروی اسلام و خدمت به محرومان و پابرهنگان استفاده کنند. و جای بسی سپاس و امتنان است که ملت رشید و دلاور ایران قدر خادمان واقعی خود را می‌شناسد، و فلسفه عشق و ارادت خود را به این نهاد مقدس در یک کلمه خلاصه می‌کند. علما و روحانیون متعهد اسلام هرگز به آرمان و اصالت و عقیده و هدف اسلامی ملت خیانت نکرده و نمی‌کنند. البته تذکر این نکته لازم است که در تمام نوشته‌ها و صحبت‌ها هر وقت نام «روحانیت» را به میان آورده‌ام و از آنان قدردانی نموده‌ام، مقصودم علمای پاک و متعهد و مبارز است؛ که در هر قشری ناپاک و غیر متعهد وجود دارد. و روحانیون وابسته‌ ضررشان از هر فرد ناپاک دیگر بیشتر است. و همیشه این دسته از روحانیون مورد لعن و نفرین خدا و رسول و مردم بوده‌اند؛ و ضربات اصلی را به این انقلاب، روحانیون وابسته و مقدس‌مآب و دین‌فروش زده‌اند و می‌زنند. و روحانیون متعهد ما همواره از این بی‌فرهنگها متنفر و گریزان بوده‌اند. من به صراحت می‌گویم ملی‌گراها اگر بودند، به راحتی در مشکلات و سختی‌ها و تنگناها دست ذلت و سازش به طرف دشمنان دراز می‌کردند؛ و برای اینکه خود را از فشارهای روزمره سیاسی برهانند، همه کاسه‌های صبر و مقاومت را یک‌جا می‌شکستند و به همه میثاق‌ها و تعهدات ملی و میهنی ادعایی خود پشت پا می‌زدند. کسی تصور نکند که ما راه سازش با جهانخواران را نمی‌دانیم. ولی هیهات که خادمان اسلام به ملت خود خیانت کنند! البته ما مطمئنیم که در همین شرایط نیز آنها که با روحانیت اصیل کینه دیرینه دارند و عقده‌ها و حسادت‌های خود را نمی‌توانند پنهان سازند آنان را به باد ناسزا گیرند. ولی در هر حال آن چیزی که در سرنوشت روحانیت واقعی نیست سازش و تسلیم شدن در برابر کفر و شرک است. که اگر بند بند استخوان‌هایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله‌های آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی‌مان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند هرگز امان‌نامه کفر و شرک را امضا نمی‌کنیم.

   علما و روحانیون ان‌شاءالله به همه ابعاد و جوانب مسئولیت خود آشنا هستند ولی از باب تذکر و تاکید عرض می‌کنم امروز که بسیاری از جوانان و اندیشمندان در فضای آزاد کشور اسلامی‌مان احساس می‌کنند که می‌توانند اندیشه‌های خود را در موضوعات و مسائل مختلف اسلامی بیان دارند، با روی گشاده و آغوش باز حرف‌های آنان را بشنوند. و اگر بیراهه می‌روند، با بیانی آکنده از محبت و دوستی راه راست اسلامی را نشان آنها دهید. و باید به این نکته توجه کنید که نمی‌شود عواطف و احساسات معنوی و عرفانی آنان را نادیده گرفت و فوراً انگِ التقاط و انحراف بر نوشته‌هاشان زد و همه را یک‌باره به وادی تردید و شک انداخت. اینها که امروز این‌گونه مسائل را عنوان می‌کنند مسلماً دلشان برای اسلام و هدایت مسلمانان می‌تپد، و الّا داعی ندارند که خود را با طرح این‌ مسائل به دردسر بیندازند. اینها معتقدند که مواضع اسلام در موارد گوناگون همان گونه‌ای است که خود فکر می‌کنند. به جای پرخاش و کنار زدن آنها با پدری و الفت با آنان برخورد کنید. اگر قبول هم نکردند، مایوس نشوید. در غیر این صورت خدای ناکرده به دام لیبرال‌ها و ملی‌گراها و یا چپ و منافقین می‌افتند؛ و گناه این کمتر از التقاط نیست. وقتی ما می‌توانیم به آینده کشور و آینده‌سازان امیدوار شویم که به آنان در مسائل گوناگون بها دهیم، و از اشتباهات و خطاهای کوچک آنان بگذریم، و به همه شیوه‌ها و اصولی که منتهی به تعلیم و تربیت صحیح آنان می‌شود احاطه داشته باشیم. فرهنگ دانشگاه‌ها و مراکز غیر حوزه‌ای به صورتی است که با تجربه و لمس واقعیت‌ها بیشتر عادت کرده است، تا فرهنگ نظری و فلسفی. باید با تلفیق این دو فرهنگ و کم کردن فاصله‌ها، حوزه و دانشگاه درهم ذوب شوند، تا میدان برای گسترش و بسط معارف اسلام وسیع‌تر گردد.

   نکته دیگر این‌که من اکثر موفقیت‌های روحانیت و نفوذ آنان را در جوامع اسلامی در ارزش عملی و زهد آنان می‌دانم. و امروز هم این ارزش نه تنها نباید به فراموشی سپرده شود، که باید بیشتر از گذشته به آن پرداخت. هیچ چیزی به زشتی دنیاگرایی روحانیت نیست. و هیچ وسیله‌ای هم نمی‌تواند بدتر از دنیاگرایی، روحانیت را آلوده کند. چه بسا دوستان نادان یا دشمنان دانا بخواهند با دلسوزی‌های بی‌مورد مسیر زهدگرایی آنان را منحرف سازند؛ و گروهی نیز مغرضانه یا ناآگاهانه روحانیت را به طرفداری از سرمایه‌داری و سرمایه‌داران متهم نمایند. در این شرایط حساس و سرنوشت‌سازی که روحانیت در مصدر امور کشور است و خطر سوءاستفاده دیگران از منزلت روحانیون متصور است، باید به شدت مواظب حرکات خود بود. چه بسا افرادی از سازمان‌ها و انجمن‌ها و تشکیلات سیاسی و غیر آنها با ظاهری صد در صد اسلامی بخواهند به حیثیت و اعتبار آنان لطمه وارد سازند؛ و حتی علاوه بر تامین منافع خود، روحانیت را رو در روی یکدیگر قرار دهند. البته آن چیزی که روحانیون هرگز نباید از آن عدول کنند و نباید با تبلیغات دیگران از میدان به در روند حمایت از محرومین و پابرهنه‌هاست؛ چرا که هر کسی از آن عدول کند از عدالت اجتماعی اسلام عدول کرده است. ما باید تحت هر شرایطی خود را عهده‌دار این مسئولیت بزرگ بدانیم. و در تحقق آن اگر کوتاهی بنماییم، خیانت به اسلام و مسلمین کرده‌ایم.

   در خاتمه، از پیشگاه مقدس پروردگار، که الطاف بی‌کران خود را بر این ملت ارزانی داشته است، تشکر و قدردانی می‌کنم. و از محضر مقدس بقیةالله ارواحنا فداه عاجزانه می‌خواهیم که ما را در مسیر و هدف‌مان مدد و رهبری فرماید. خداوند متعال به خانواده‌های شهدا صبر و اجر، و به مجروحین و معلولین شفا عنایت فرماید؛ و اسرا و مفقودین را به وطن خویش بازگرداند. 

خداوندا، از تو می‌خواهیم آنچه مصلحت اسلام و مسلمین است را برای ما مقدر فرمایی. انَّکَ قَریبٌ مُجیبٌ. 

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

پنجم ذی حجه ۱۴۰۸، ۶۷/۴/۲۹ 

روح الله الموسوی الخمینی‌


پیام حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه به مناسبت فتح خرمشهر