بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰


 یا اباعبدالله علیه‌السّلام 


دل بی‌تاب اومده، چشم پر از آب اومده

اومده ماه عزا، لشکر ارباب اومده

لشکر مشکی پوشان

سینه‌زن های ارباب

شب همه شب می‌خونند

نوحه برای ارباب


جان آقا، سنه قربان آقا

سیدالعطشان آقا


آه حسرت می‌کشم، بار مصیبت می‌کشم 

وقتی که گریه‌ام نمیآد، خیلی خجالت می‌کشم 

پای علم می‌مونم، پای علم می‌میرم 

خواب دیدم آخر توی، راه حرم می‌میرم 


جان آقا، سنه قربان آقا

سیدالعطشان آقا


صلی‌الله علیک یا مظلوم یا غریب 

یا اباعبدالله




  • ۰
  • ۰

شب‌چراغ جهانتاب


 شب‌چراغ جهانتاب 



حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی: «رسول اکرم (صلی‌الله علیه و آله و سلم) فرمود: 

«إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وَ سَفینَةُالنَّجاة» 

یعنی حسین علیه‌السلام چراغ هدایت و کشتی نجات است؛ این جمله، ویژه‌ی همه‌ی زمانهاست، اما امروز سفینه‌ی نجات بودن حسین‌بن‌علی علیه‌السلام بیشتر است. امروز، یعنی عصر نهضت و انقلاب، روزی که یاد حسین‌بن‌علی علیه‌السلام ناگهان مثل یک شب‌چراغ جهانتاب بر آسمان دنیا و بر سقف فلک درخشیدن گرفت.» 

۶۴/۰۷/۰۲


شب‌چراغ جهانتاب


  • ۰
  • ۰

 آرزوی شب‌های تنهایی _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 

 

ماندن در جبهه بعد از عملیات حس غم‌انگیزی داشت. عملیات تمام شده بود، عده‌ای شهید و مجروح شده بودند و مابقی به مرخصی رفته بودند. و آن شور و شوق و سر و صدای عملیات به سکوت و سکون تبدیل شده بود. نه عراقی‌ها رمق داشتند که ما را بزنند و نه ما دل و حوصله کار را. و اگر حس و حال دعا و زیارت عاشورا نبود آدم از تنهایی دق می‌کرد. 

   گاهی دوربین را از یک طرف تا طرف دیگر خط می‌چرخاندم و خط دشمن را سنگر به سنگر مرور می‌کردم. گاهی یکی دو خمپاره روی سرشان می‌زدم امّا منتظر بودم که خورشید در آسمان رنگ ببازد و پشت ارتفاع غروب کند. آن وقت چشمانم را می‌بستم و مرغ روحم، تا گلدسته‌های حرم سیدالشهدا به پرواز در می‌آمد و با خود می‌گفتم: «الان این خورشید روی گنبد طلایی حرم آقا نور می‌پاشد و آیا می‌شود چشم‌های ما یک روز مثل این خورشید که هر روز حرم را می‌بیند به آن گنبد و گلدسته روشن شود؟». آن وقت با ذکر السلام علیک یا اباعبدالله، آرامش به جانم بر می‌گشت که غم تنهایی پس از عملیات را فراموش می‌کردم. 

   هر شب با این آرزو می‌خوابیدم تا این که یک شب در عالم خواب امام خمینی را دیدم که به خیابان شهدای همدان آمده بود و از سر ملاطفت با من حرف زد و خداحافظی کرد و رفت. 

   صبح که بیدار شدم، سینه‌ام فراخ شده بود و شرح صدری عجیب پیدا کرده بودم. دوست داشتم هر شب به یاد گنبد اباعبدالله بخوابم و هر شب امام خمینی به خوابم بیاید و دست مهربانش را روی سرم بکشد. 

   صبح روز هشتم شهریور ماه سال ۱۳۶۲ داخل دیدگاه با قمقمه وضو گرفتم و نمازم را خواندم و سرما باعث نشد که خواندن زیارت عاشورا را ترک کنم. هنوز گرم خواندن بودم که بی‌سیم صدایم کرد که «جلال دیدگاه را تحویل بده و بیا عقب». فکر کردم حالا که همه به مرخصی رفته‌اند و برگشته‌اند، نوبت مرخصی من است. عازم پیرانشهر شدم. اتوبوس منتظر بود، همه بچه‌ها مثل من بازمانده عملیات بودند. اتوبوس از پیرانشهر به نقده، ارومیه و تبریز رفت و من در این اندیشه که چون جاده کردستان ناامن است از راه تبریز به همدان می‌رویم. امّا اتوبوس به جای همدان به تهران رفت و تا آن زمان کسی نمی‌دانست که قرار است به زیارت امام خمینی در جماران برویم. نمی‌دانم چگونه به جماران رسیدیم. شوق و شادی، ذره ذره‌ای وجودمان را پر کرده بود و من این توفیق را تفسیر آن آرزو برای دیدن حرم آقای سیدالشهداء می‌دانستم. 


دیدار حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه و رزمندگان اسلام


   وقتی یک درب کوچک از بالکن حسینیه باز شد و سیمای نورانی امام در قاب نگاهم نشست، چشمانم پر از اشک شد. نمی‌دانستم در آسمان هستم یا روی زمین، در جبهه یا در کنار حرم سیدالشهدا؟ مثل روزهای دیده‌بانی که قبضه‌چی‌ها شلیک می‌کردند و «الله‌اکبر» می‌گفتند و ما در جواب‌شان «جانم فدای رهبر» می‌گفتیم، فریاد می‌زدیم: «الله‌اکبر، الله‌اکبر جانم فدای رهبر».


شناسنامه خاطره 

راوی: جلال یونسی، دیده‌بان سپاهی گردان ادوات و توپخانه تیپ ۳۲ انصار الحسین علیه‌السّلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: تهران، حسینیه جماران، ۱۰ شهریور ۱۳۶۲

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۲/۰۸


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰


پَـــرپـــو _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲


امیر مرادی دیده‌بان بود و سیدجلیل موسوی قبضه‌چی خمپاره ۱۲۰ میلی‌متری و من هم به عنوان هدایت آتش، بین این دو واسطه بودم و «سمت و بردها» را در سنگر تطبیق آتش در می‌آوردم. 

   یک روز امیر به سیدجلیل گفت: «یک نخود بینداز امّا دقیق» و با این‌که از او خواست که برایش خمپاره بفرستد سید گلوله‌ای «در راه» کرد. امیر گلوله را دید و گفت: «سیّد خوب بود ولی نیم متر ببرش جلو»، نیم متر در کار دیده‌بانی و قبضه مفهوم نداشت و گلوله‌ای که نیم متری هدف می‌خورد یعنی روی فرق دشمن فرود آمده و عالی است. در منطق کار دیده‌بانی جابه‌جایی ۲۰ متر شدنی بود امّا نیم متر حرف خنده‌داری بود. 

   با این حال سیدجلیل پشت بی‌سیم گفت: «نیم متر اعمال شد و ارسال»

   دقیقه‌ای دیگر صدای الله‌اکبر امیر بلند شد، پشت سر هم، الله‌اکبر می‌گفت و سید را تحسین می‌کرد و فریاد می‌زد: «بارک‌الله، حرف نداشت، خورد همان جایی‌که می‌خواستیم.»


شهید سیدجلیل موسوی

شهید سیدجلیل موسوی - سمت چپ

 

   من میان این دو نفر مانده بودم که سید چی فرستاده و امیر چه دیده که این قدر خوشحال است. به سید بی‌سیم زدم و پرسیدم: «سید از نظر علمی نمی‌شود نیم متر را... راستش را بگو چه کار کردی!؟»

   گفت: «پَـــرپـــو کردم.»

   پرسیدم: «یعنی چه؟» 

  جواب داد: «گلوله را قبل از این که داخل لوله بیندازم، توسلی به یکی از ائمه پیدا کردم و ذکر گفتم و گلوله را انداختم، این می‌شود پَـــرپـــو»


شناسنامه خاطره 

راوی: خیرالله محمدی، سپاهی و مسئول هدایت آتش گردان ادوات، لشگر انصارالحسین علیه‌السّلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان اربیل عراق، جبهه حاج‌عمران والفجر ۲، اسفند ۱۳۶۲ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۷/۱۵


کتاب-------------------

       بچه‌های ممّدگِره

  • ۰
  • ۰

خط سرخ انقلاب


خط سرخ انقلاب


  • ۰
  • ۰


یـــادت بـــاشـــد 


زندگی‌نامه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی


یادت باشد





کتاب یادت باشد


  • ۰
  • ۰


تغییر فرکانس _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 

 

با انجام عملیات والفجر ۲، ارتفاعات در سه محور تثبیت شد و سه دیده‌بان روی سه قله مستقر شدند. علی نوروزی روی تپه سرخه مشرف به تنگه دربند، امیر مرادی روی کله قندی و حبیب سوری بالای کوه کدو. این سه دیده‌بان پنهان از ما که پای بی‌سیم بودیم، شلوغ کاری می‌کردند. شبکه پر سر و صدا می‌شد و داد مسئولین در می‌آمد. 

   مدتی بعد برای این‌که از طریق فرکانس مشترک بین قبضه، تطبیق و دیدگاه شناسایی نشوند، دست به یک اقدام تازه زدند. علی نوروزی جرقه‌ای پشت بی‌سیم با گفتن یک کلمه می‌زد و خطاب به آن دو نفر می‌گفت: «برویم» و بلافاصله تماس‌شان به ظاهر قطع می‌شد ولی در پنهان با عوض کردن فرکانس فضایی برای تعریف و شوخی، باز می‌کردند که ما نشنویم و گزارش‌شان را به مافوق ندهیم. البته این کار را پس از دیده‌بانی و حال‌گیری از دشمن انجام می‌دادند و وقتی را برای شوخی و سرگرمی با یکدیگر خالی می‌کردند. من مسئول مخابرات گردان بودم و چاتل‌های دوتایی بی‌سیم پی آرسی ۷۷ را به قدری چرخاندم تا بالاخره وارد شبکه آن‌ها شدم. 

   داشتند قصه تعریف می‌کردند و کیف‌شان کوک بود. اوّل تذّکر دادم امّا بی‌خیال‌تر از این حرف‌ها بودند. چغلی‌شان را به حسن وفایی -یکی از معاونین گردان- کردم. باز کار خودشان را کردند تا ناچار شدم به فرمانده گردان گزارش دهم. 


دیده‌بان شهید علی نوروزی

شهید علی نوروزی 


   علی نوروزی برایم داشت و منتظر فرصتی بود تا تسویه کند. یک روز به حمام عمومی در یکی از پادگان‌های پشت جبهه رفته بودیم که نوروزی پیدایش شد و گفت: «برادر بلاغی اجازه بده، یک کیسه جانانه برایت بکشم.»

   گفتم: «بفرما» و چرکم را که درآورد، گفت: «حالا وقت مشت و مال است». و بدون این که اجازه بگیرد از نوک سر تا  شصت پایم را مشت و مال داد. خستگی داشت از تنم به در می‌شد که یک باره بین شصت انگشت پا ریگی گذاشت و تا می‌توانست دو انگشت را فشار داد. ناله‌ام درآمد و گفت: «حالا شد، این به جای آن چغلی‌ها که کردی.»


شناسنامه خاطره

راوی: اصغر بلاغی، مسئول مخابرات گردان ادوات و توپخانه تیپ ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام

مکان و زمان وقوع خاطره: استان سلیمانیه عراق، منطقه عملیاتی والفجر ۲، حاج‌عمران، تابستان ۱۳۶۲

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۱۸


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰


پهلوان گردان ادوات _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 

 

برای عملیات در ارتفاعات بلند شمال‌غرب آماده می‌شدیم که محمدظاهر عباسی به جبهه آمد. او قبلاً در سرپل‌ذهاب مسئول موضع خمپاره ۱۲۰ بود و تجربه داشت. بوی عملیات شنیده بود و مسئولین سپاه ملایر را راضی کرده بود که برای ۴۵ روز به جبهه بیاید و دوباره به عنوان محافظ امام جمعه به ملایر برگردد. 

   به محض ورودش به گردان ادوات، ناصر عبداللهی -فرمانده گردان- او را به عنوان جانشین خود معرفی کرد، عباسی پذیرفت. پیدا بود که مأموریت ۴۵ روزه را بهانه کرده بود که برای سال‌های سال در کنار رزمندگان باشد، که همین هم شد. 


شهیدان ناصر عبداللهی و محمدظاهر عباسی

از چپ: شهیدان ناصر عبداللهی و محمدظاهر عباسی 


   با آغاز عملیات والفجر ۲ در جبهه حاج‌عمران عراق، با این که هم سن و سال بقیه بچه‌ها بود امّا مثل یک پدر دست عنایت‌اش روی سر دیده‌بان‌ها، قبضه‌چی‌ها و بقیه بچه‌های گردان بود. در حین عملیات از ناحیه چشم مجروح شد امّا عقب نرفت. 

   با شدت گرفتن عملیات، قبضه ۱۲۰ تازه‌ای را به یک موضع اضافه کرد که عباس اشرفی یکی دیگر از پاسداران ملایری مسئول موضع بود. قبضه را باید از زیر یک شیار تا ۳۰۰ متر بالا می‌بردند و آن‌جا مستقر می‌کردند امّا هیچ جاده‌ای نبود. وقتی عباسی محل استقرار موضع را مشخص می‌کرد، هیچ‌کس تردید نداشت که نمی‌شود گزینه‌ای دیگر و محلی مناسب‌تر برای قبضه پیدا کرد. عباس اشرفی هم مثل بقیه به توانایی حرفه‌ای محمدظاهر ایمان داشت. 

   ما هم کف شیار به هم نگاه می‌کردیم که محمدظاهر رسید و پرسید: «چرا معطل‌اید؟». عباس اشرفی بدنی ورزیده و پر زور داشت، طنابی بر داشت و دور «چرخ حمل» خمپاره ۱۲۰ میلی‌متری بست. قنداق آهنی خمپاره به تنهایی بیش از ۱۰۰ کیلو وزن داشت. مثل پهلوان‌ها طناب را دور کتف و دست‌های خود بست و به بچه‌ها گفت: «هل بدهید». محمدظاهر و بقیه از پشت کمک کردند و در اوج ناباوری متعلقات خمپاره تا ۳۰۰ متری بالای شیار کشیده شد. 

   وقتی به محل استقرار شیار رسیدیم، عباسی با صدای دورگه‌اش گفت: «برای سلامتی پهلوان گردان ادوات صلوات»


شناسنامه خاطره 

راوی: عیسی چگینی، مسئول تسلیحات گردان‌های ادوات توپخانه، تیپ ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام

مکان وقوع و زمان خاطره: استان اربیل عراق، منطقه عملیاتی حاج‌عمران، مرداد ۱۳۶۲ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۵/۰۵


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰

بیگانه با ترس _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 

 

بعد از عملیات والفجر ۲ و تثبیت مواضع فتح شده، محمدظاهر عباسی به من گفت: «محمد بی‌سیم را برادر برویم از جلو کار کنیم.»

   هنوز خستگی و بی‌خوابی چند شبانه روز در تنم مانده بود، محمدظاهر هم مثل من و شاید خسته‌تر از من بود. امّا وقتی گفت باید از شرایط استفاده کنیم و به عنوان دیده‌بان نفوذی داخل عراقی‌ها برویم، نتوانستم روی حرف او حرفی بزنم. 

   هم‌شهری بودیم و هم‌زبان. او قبلاً با قبضه خمپاره کار می‌کرد و در کار دیده‌بانی هم استاد بود. همین لیاقت و  کاربلدیش او را تا مرتبه فرماندهی گردان ادوات بالا برد. امّا همه این ویژگی‌ها زیر سایه شجاعت او رنگ باخته بود و من می‌دانستم که محمدظاهر با ترس و وحشت بیگانه است. 

   برخلاف او من چندان تمایل به رفتن نداشتم ولی قبولش داشتم و روی حرف او حرف نمی‌زدم. 

   به راه افتادیم و از کنار پارک موتوری عراقی‌ها که انبوهی از ماشین‌های سوخته در عملیات به جا مانده بود سرازیر شدیم و به سمت تنگه و مواضع عراقی‌ها رفتیم و آن‌قدر جلو که رفت و آمد عراقی‌ها به عیان در مقابل ما پیدا شد. من می‌ترسیدم و محمدظاهر خونسرد و آرام بود. بی‌سیم را روشن کردیم به قبضه‌ها گرا دادیم و چهار، پنج خمپاره آمد و بد نبود. ولی یک دفعه قبضه‌ها خاموش شدند و مشکل پیدا کردند. از آن طرف عراقی‌ها ما را دیدند و به طرفمان تیراندازی کردند. یک قبضه کلاش با خود همراه داشتم امّا جرات تیراندازی نداشتم. محمدظاهر با قدرت اسلحه‌ام را به سمت خود کشید که با آن تیراندازی کند امّا من مقاومت کردم که اسلحه را ندهم و کار از این بدتر نشود. آن طرف هم شاید عراقی‌ها، به این بکش بکش ما نگاه می‌کردند، سرانجام محمدظاهر کوتاه آمد ولی عراقی‌ها کوتاه نمی‌آمدند. ول کن معامله نبودند، تیر کلاش و تیربار بود که از کنارمان رد می‌شد و چاره‌ای جز برگشت نداشتیم. وقت آمدن من از فرط خستگی، نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم. رمق در دست و پایم نبود امّا محمدظاهر، فرز و قبراق و بی‌خیالِ تیر و ترکش، کمک‌ام کرد که از آن معرکه آتش، جان سالم به در ببرم.

   محمدظاهر عباسی سمبل شجاعت و تدبیر و اخلاص بود و پس از هفت سال مجاهدت در جبهه، مزد اخلاصش را در جاده اهواز – خرمشهر گرفت. 


شهیدان محمدظاهر عباسی و مصطفی احمدی و سیدعلی‌اصغر صائمین

شهیدان سیدعلی‌اصغر صائمین، مصطفی احمدی و محمدظاهر عباسی 


شناسنامه خاطره 

راوی: محمد پورمتقی(ترک)، دیده‌بان سپاهی گردان ادوات و توپخانه تیپ ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام

مکان و زمان وقوع خاطره: استان اربیل عراق، منطقه حاج‌عمران، عملیات والفجر ۲، ۱۳۶۲/۰۵/۱۷

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، یادواره شهدای آتش، دانشگاه بوعلی سینا، اسفند ۱۳۹۳


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰

سالروز میلاد فرخنده

حضرت امام هادی علیه‌السلام 

بر ارادتمندان آن حضرت مبارک باد.


میلاد حضرت امام هادی علیه‌السلام


 اَلتَّوَاضُعُ أَنْ تُعْطِیَ اَلنَّاسَ مَا تُحِبُّ أَنْ تُعْطَاهُ


فروتنی آن است که با مردم چنان رفتار کنی که دوست داری با تو چنان باشند.

الکافی، ج۲، ص۱۲۴