بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

۷ مطلب با موضوع «سردار شهید حاج میرزامحمد سلگی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نامه خانم پروین سلگی همسر سردار شهید حاج میرزامحمد سُلگی به مناسبت اربعین شهادت سردار

 

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم 
 

سلام از دلی سوخته و چشمانی به در دوخته؛ به دردانه محبوب خدا و قهرمان زندگی‌ام حاج‌میرزا

   چند روز است که در انتظارم که بیایی، درست مثل تو که ۴۰ سال مثل شمع سوختی و آب شدی که بروی به قرارگاه سیدالشهداء علیه‌السّلام برسی. اربعین شهادت تو با ۲۱ رمضان و شهادت آقا امیرالمومنین گره خورده و باز هم در شهادتت درست مثل روزهای جهادت نشانه شدی! ستاره شدی که دل‌های تنگ و جگرهای سوخته را زیر خیمه اهل‌بیت بنشانی. وقتی که آقا و مولایمان امام خامنه‌ای(مدظله) فرمود: «اگر برای من ممکن بود می‌رفتم همدان برای دیدن این مرد.»

 

سردار شهید حاج میرزامحمد سُلگی و همسرش

 

   تو دیگر در این خاک نبودی، جسمت آن دو پای بریده میان ما بود و روحت در ملکوت آسمان‌ها و در جوار حضرت ابوالفضل علیه‌السلام.  شاید مانده بودی تا چند صباحی مثل سال‌های دفاع‌مقدس لذت نوشیدن از مشک عباس‌بن‌علی به دوستان و محبانت بچشانی و من چقدر غافل بودم وقتی در سال گذشته در همین شب‌های قدر برایم پیامکی فرستادی که خسته‌ای و پاهای بریده‌ات دیگر تاب ماندن در این دنیا را ندارد و مظلومانه از من خواستی که دعا کنم خدا شهادت را برایت رقم بزند و من نمی‌دانستم که تو همان شب تذکره پروازت را گرفته‌ای؛ ای تمام زندگی‌ام.

   من تو را برای خودم می‌خواستم آنگونه که در سال‌های جنگ دعا کردم که دو پایت قطع شود تا دیگر به جبهه نروی و شد آنچه که شد. و اما باز تو رفتی؛ تا آیه استقامت باشی و نشان بدهی بی‌پا هم می‌شود جهاد کرد و جنگید و یاد ابوالفضل علیه‌السّلام را در دلها زنده کرد. حالا که نیستی چشم من هم به عالم دیگری باز شده؛ می‌بینم که اولیای خاص خدا هرچه را که بخواهند خداوند در همین دنیا مزد جهادشان را می‌دهد. درست مثل دعای پدر شهیدم که بعد از شهادت برادرم از خدا خواست تا ۶ ماه دیگر به او بپیوندد و چنین شد.

 

سردار شهید حاج میرزامحمد سُلگی کنار مزار شهید حاج محسن امیدی

 

   درست مثل تو که با گریه برایم می‌گفتی دوست داری به ۴۰۰ شهید گردانت برسی و هیچ تشییع جنازه‌ای نداشته باشی و فقط در کنار شهید حاج محسن امیدی دفن شوی و چنین شد. تو را غریبانه در خلوت شب دفن کردند آنگونه که آرزو کرده بودی. این روزها پاهای مصنوعی‌ات در گوشه اتاق آنجا که هر شب نماز شب می‌خواندی آرام گرفته است. در جای جای خانه یادآور معنویت و اشک‌های پنهان توست.

 

چقدر خاطره مانده است از مفاتیحت
فدای دانه اشکت، فدای تسبیحت

 

مزار سردار شهید حاج میرزامحمد سُلگی

 

   حالا که به مقام عند ربهم یرزقون رسیده‌ای و در جوار شهدا آرمیده‌ای بیا به یاد من و همه عاشقانت باش و به آن دستی که به دست‌های بریده ابوالفضل علیه‌السّلام گره خورده، دستمان بگیر و بالا ببر.

همدم و همراه ۴۰ ساله‌ات؛ پروین سلگی

  • ۰
  • ۰

 

 

حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی درگذشت جانباز سرافزار و سردار فداکار آقای میرزامحمد سُلگی را تسلیت گفتند.
 

پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب در پی درگذشت حاج میرزامحمد سُلگی

 

بسمه تعالی

درگذشت جانباز عزیز و سردار فداکار جناب آقای میرزا محمد سُلگی را به همه‌ی کسانی‌که به ایثارگران دفاع مقدس ارادت می‌ورزند و به همه‌ی خانواده‌های شهید و به همه‌ی جانبازان و خانواده‌های آنان و همه‌ی یادگاران دفاع مقدس و به ویژه به همسر فداکار و فرزندان و دیگر بازماندگان وی تسلیت عرض می‌کنم.

این مجاهد فداکار در دوره‌ی پس از پایان دفاع مقدس نیز با تحمل رنج جسمانی، مجاهدت در راه خدا را ادامه داد تا به لقاء‌الله پیوست. خداوند روح مطهر او را با ارواح طیبه‌ی شهیدان محشور کند و مجاور اولیاء‌الله قرار دهد.
 

سیّدعلی خامنه‌ای
۹۹/۱/۱۵

  • ۰
  • ۰

شبِ روایت

 

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم 

میرزامحمد سُلگی عزیز، سلام ... 

 

 

 

  • ۰
  • ۰

شهید صددرصد

 شهید صددرصد 

 

نوروز دو سال پیش با لطف استاد حمید حسام رفتیم خانه‌ی میرزامحمد و در عظمت این جان‌باز همین بس که همه متقاضی دیدار با رهبر انقلاب هستند اما حضرت‌آقا باری فرموده بود؛ «اگر قادر بودم می‌رفتم همدان دیدن سلگی!» در راه به این فکر می‌کردم که ویلایی سوبلکس با به‌ترین تجهیزات هم قادر نیست حق این قهرمان را ادا کند؛ ابرقهرمانی که در هر عملیات، بخشی از بدن خودش را جا می‌گذاشت! این پا، آن پا، آن‌طرف سینه، این‌طرف سینه، ریه، گوش، چشم، حلق و بینی! بله! هیچ‌کجای تن میرزامحمد سالم نبود ولی بدبختی این‌جاست؛ حتی خبری از یک خانه‌ی نسبتا شیک هم نبود! خانه‌ی سلگی در نهایت سادگی، در پای الوند بلندبالا، خبر از مردی می‌داد که مظهر نداشتن و نخواستن است! و شگفتا از زمانه‌ی عروجش! او حتی مراسم تشییع و ترحیم هم نخواست! و تحقیقا هیچ‌چیز از این دنیا نخواست! به سلگی گفتم: «سردار! کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» را که می‌خواندم، هرچه به صفحات آخرش نزدیک‌تر می‌شدم، غصه‌دارتر می‌شدم! یواش‌یواش شما داشتی تمام می‌شدی! اوایل کتاب تا حدی جان‌باز، بعد کمی بیش‌تر، بعد درصدی فزون‌تر، بعد چند درصد بالاتر، اما آخرش هم زنده ماندی! واقعا شما جان‌باز چند درصدی یا شهید صددرصد؟!» استاد حسام درآمد: «آقای سلگی! فلانی علاوه بر آن‌که می‌نویسد، خودش هم فرزند شهید است!» سپس نوبت سلگی فرا رسید: «من در خیلی از عملیات‌ها شهادت را به‌چشم خودم دیدم ولی قسمت نبود! الان هم بی‌خیال! چای تازه‌دم است! سرد می‌شودها! پدرت کجا شهید شد؟! اسمش چی بود؟!» اسم پدر... بگذار درست بنویسم؛ اسم پدر من میرزامحمد سلگی است! میرزامحمد پدر همه‌ی ماست! پدر همه‌ی ایرانی‌های باشرف! ما رفته بودیم خانه‌ی میرزا تا قهرمان برای ما از خودش بگوید، غافل از آن‌که سلگی قهرمان گذشتن از نام بود! چند تایی البته خاطره تعریف کرد ولی با محوریت این شهید و آن شهید! شهدایی که همگی از خانه‌های‌شان تا باغ بهشت همدان تشییع شدند ولی حکمت خدا را ببین! میرزا را امروز بدون تشییع سپرد به خاک نهاوند! نگویی غریبانه‌ها! شرایط اگر عادی بود، نه‌تنها همدان و نهاوند، ‌بل‌که تمام ایران به احترام سلگی قیام به‌پا می‌کرد و در مشایعت پیکرش قیامت می‌کرد اما میرزامحمد، این را هم نخواست این دم آخری! مثل پاهایی که نداشت! و نخواست! و با این وجود، با عصا هم راه نمی‌رفت! چه می‌نویسم؛ او خود عصای ما بود که بوسه بر دستانش، لبت را معطر به کف‌العباس می‌کرد! ما از این نهضت و نظام دفاع می‌کنیم، به شهادت سلگی! قهرمانی که حتی با عکس پروفایل تلگرامش هم خط می‌داد...


حسین قدیانی

  • ۰
  • ۰

به نام خدای شهیدان و برای نفس مطمئنه حاج میرزا

 

در روزهای خلوت خیابان‌ها و سکوت دور از هیاهوی شهرها، عبور از نشئه دنیا و رسیدن به سر چشمه بقا، طعمی دارد از جنس طعم غریبی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که تو حاج میرزا، ای رفیق خوب خدا، دیشب آن را چشیدی.

   انگار که ۳۵ سال با دو پای بریده و زخم پهلو و سرفه‌های شیمیایی مانده بودی که این نوع شهادت در سکوت را به ما نشان دهی. شهادت غریبانه و دفن شبانه و اصرار و تاکید برای نیامدن مردم یک شهر -که همواره متحدثان حسنت بودند- جگرم را در گلزار شهدای نهاوند سوزاند و ثانیه‌های خلوتم را پر از روضه کرد.

   دیشب، هر کس پیامی فرستاد، برایش نوشتم: نمی‌دانی چقدر سخت است دفن شبانه و غریبانه مردی که اقا تمنای دیدنش را داشت.

 

    💧      💧      💧 

 

آقا هنوز تو را ندیده بود و فقط حدیث میانداری ابوالفضل گونه‌ات را در (آب هرگز نمی‌میرد) خوانده بود فرمود: اگر برای من ممکن بود پا می‌شدم می‌رفتم به همدان برای دیدن این مرد.

   این جمله را محسن مومنی برایم تلفنی گفت و من برای تو نقل قول کردم گفتی: با علی خوش‌لفظ بیا با هم برویم زیارت حاج حسین همدانی و از روح او استمداد بطلبیم.

   آن روز در گلزار شهدا علی خوش‌زخم از شدت درد حتی نمی‌توانست روی مزار خم شود و همانجا ایستاد همان نقطه‌ی که یک سال بعد مزار خودش شد و تو با آن دو پای مصنوعی‌ات خم شدی و صورت چسباندی به سنگ مزار، ما دو نفر با گریه تو گریه می‌کردیم که می‌خواندی:

ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم    

مشک تو هنوز آب دارد عباس

 

    💧      💧      💧 

 

دیشب برای هزاران نفر که از خانه با اشک بدرقه‌ات کردند، شب سختی بود و شب راحتی بود برای تو که ۳۵ سال پیش مخاطب ندای «ارجعی الی ربک شدی» و ماندی تا علم‌الهدی باشی در عصر دلتنگی‌ها.

   خداحافظ پهلوان ابوالفضل مرام روزهای رزم شلمچه و مجنون و فاو و مرصاد.

   حال که به سرچشمه بقا رسیدی سلام ما را به همه شهیدانی که خون قلبشان را نثار راه سیدالشهدا علیه‌السّلام کردند برسان. سلام همه تشنگان یک جرعه سخاوت را.

 

حمید حسام

  ۹۹/۱/۱۵  

 

 

​​​​​شهیدان علی خوش‌لفظ و حاج میرزامحمد سُلگی، و حاج حمید حسام

جانبازان شهید حاج علی خوش‌لفظ و حاج میرزامحمد سُلگی

و سردار قلم حاج حمید حسام

 

  • ۰
  • ۰

 آب هرگز نمی‌میرد _ با دو پای بریده 

 

چشمم باز شد، دور و برم چند پرستار دیدم. یکی از آن‌ها شورت پارچه‌ای آورد که با کمک او و بقیه بپوشم، ملحفه را کنار زدند، دیدم پا ندارم.

 

حاج میرزا محمد سلگی

 

روبروی اتاق، فرمانده لشکر حاج علی شادمانی ایستاده بود و داشت گریه می‌کرد.

   هرچه فکر کردم کجا بودم و چه اتفاقی افتاده چیزی به یاد نیاوردم. بیمارستان در بانه بود. اما امکاناتی برای درمان نداشت. چند مسکن و سرم تزریق کردند چشمانم کمی سو گرفت، هنوز دانه‌های اشک را روی صورت فرمانده لشکر می‌دیدم که دست توی موهایم می‌کشید و دلداریم می‌داد.

   در بیمارستان همان پوست نیم‌بند پای چپ را با قیچی کندند و هر دو پا مثل هم از زیر زانو قطع شدند و استخوان‌ها از بالای زانو‌های هر دو پا تا کشاله ران شکسته و پر از ترکش ریز.

   ظرف یک ساعت اتاقی که بستری بودم از همرزمان پر شد. آمده بودند که خون بدهند، علی چیت سازیان پیش‌قدم شد و اولین کیسه خون را او داد و چند نفری که گروه خونشان می‌خورد خون دادند.

   چشم در چشم علی چیت سازیان داشتم، اگر می‌دانستم این آخرین بار است که او را می‌بینم، هرگز چشمانم را نمی‌بستم، اما از اینکه خون شیرمردی مثل علی چیت سازیان در رگ‌هایم جاری می‌شد احساس خوبی داشتم. خیلی زود خبر مجروحیتم تا قرارگاه نجف رفت. فرمانده سابق لشکر ما حاج مهدی کیانی معاون قرارگاه نجف شده بود، اما قبل از آمدن او از هوش رفتم.

 

آب هرگز نمی‌میرد، فصل "با دو پای بریده"، صفحات ۶۱۸ و ۶۱۹

  • ۰
  • ۰

شهید حاج میرزا محمد سُلگی

 

جانباز سرافراز و سردار عالیقدر حاج میرزا محمد سلگی رئیس ستاد لشکر انصارالحسین علیه‌السّلام همدان و فرمانده گردان حضرت اباالفضل العباس علیه‌السّلام در دوران دفاع مقدس آسمانی شد.

 

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

...  و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ ...  

 

درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم

لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم

 

هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران

که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم ...

 

جانباز شهید حاج میرزا محمد سُلگی