بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 چون گل معطریم، مهتاب و مین و من  


نوحه شب چهارم محرم ۱۳۹۷ با مداحی حاج محمود کریمی و شعر از جناب آقای مرتضی امیری اسفندقه با الهام از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» به یاد شهیدان علی چیت‌سازیان و علی خوش‌لفظ 

 

چون گل معطریم، مهتاب و مین و من

نشکفته پرپریم، مهتاب و مین و من


شرح جنون ما مقدور عقل نیست

یک چیز دیگریم، مهتاب و مین و من


سر تا به پا دل‌ایم در بارگاه عشق

باغ صنوبریم، مهتاب و مین و من


شمع‌ایم و روشن است تکلیف راه ما

راز منوّریم، مهتاب و مین و من


میدان عاشقی، تسلیم ترس نیست

از مرگ می‌بریم، مهتاب و مین و من


بیگانه نیستیم، با خلق و خوی هم

با هم برادریم، مهتاب و مین و من


تکثیر می‌شویم در انفجار نور

آیینه پروریم، مهتاب و مین و من


چون باد رد شدیم از سیم خاردار

آن سوی معبریم، مهتاب و مین و من


بر گرد بام دوست پرواز می‌کنیم

عین کبوتریم، مهتاب و مین و من


بال فرشتگان بر شانه‌های ماست

از آسمان سریم، مهتاب و مین و من


مهتاب و مین و من بی‌بال می‌پریم

بی‌بال می‌پریم، مهتاب و مین و من


در جذبه‌ی کلام، یک جمله والسلام

مجذوب رهبریم، مهتاب و مین و من


---


سوز بده بر سخن‌ام بر دل سوخته‌ی خواهرم

تا که بگویم سخن از تن صد چاک علی‌اکبر 

ناله زنم یاد کنم ز لب خشک علی اصغرت

گوهر اشک‌ام شده ایثار تو گریه کنم یاد علمدار تو


 ای حسین 







  • ۰
  • ۰


مقتل‌خوانی منقلب کننده شهید محراب آیت‌الله سیدمحمدباقر حکیم 





️و جلس علی صدره و قبض علی شبیته المقدسة و ضربه بالسیف اثنی عشر ضربة و احتز رأسه المقدس 


وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ


آیت‌الله سیدمحمدباقر حکیم پس از ۱۱۱ روز بازگشت به عراق در هفتم شهریور ۱۳۸۲ پس از پایان نماز جمعه در انفجار مهیبی خارج از حرم حضرت علی علیه‌السلام در نجف اشرف به شهادت رسید. در این انفجار ۸۵ نفر از نمازگزاران به شهادت رسیدند.

  • ۰
  • ۰

روضه حضرت عباس علیه‌السّلام 

ماجرای شهادت حضرت اباالفضل‌العبّاس علیه‌السلام به روایت حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در نماز جمعه تهران در تاریخ ۲۶ فروردین ۷۹ 

وفادارى حضرت اباالفضل العباس هم از همه جا بیشتر در همین قضیه‌ى وارد شدن در شریعه‌ى فرات و ننوشیدن آب است. البته نقل معروفى در همه‌ى دهان‌ها است که امام حسین علیه‌السلام حضرت اباالفضل را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه که من در نقل‌های معتبر - مثل «ارشاد» مفید و «لهوف» ابن‌طاووس - دیدم، اندکى با این نقل تفاوت دارد. که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر مى‌کند. در این کتاب‌های معتبر این‌طور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آن‌قدر بر این بچه‌ها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد که خود امام حسین و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسین هم با اباالفضل حرکت کرد و به طرف همان شریعه‌ى فرات - شعبه‌اى از نهر فرات که در منطقه بود - رفتند، بلکه بتوانند آبى بیاورند.
   این دو برادر شجاع و قوى‌پنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. یکى امام حسین در سن نزدیک به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام‌آوران بى‌نظیر است. دیگرى هم برادر جوان سى‌وچند ساله‌اش اباالفضل‌العبّاس است، با آن خصوصیاتى که همه او را شناخته‌اند. این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط دریاى دشمن، صف لشکر را مى‌شکافند. براى این‌که خودشان را به آب فرات برسانند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. در اثناى این جنگِ سخت است که ناگهان امام حسین احساس مى‌کند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همین حیص و بیص است که اباالفضل به آب نزدیک‌تر شده و خودش را به لب آب مى‌رساند. آن‌طور که نقل مى‌کنند، او مشک آب را پر مى‌کند که براى خیمه‌ها ببرد. در این‌جا هر انسانى به خود حق مى‌دهد که یک مشت آب هم به لب‌های تشنه‌ى خودش برساند؛ اما او در این‌جا وفادارى خویش را نشان داد.
   اباالفضل‌العبّاس وقتى که آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذکر عطش الحسین»؛ به یاد لب‌های تشنه‌ى امام حسین، شاید به یاد فریادهاى العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریه‌ى عطش‌ناک على‌اصغر افتاد و دلش نیامد که آب را بنوشد. آب را روى آب ریخت و بیرون آمد. در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ مى‌دهد و امام حسین علیه‌السلام ناگهان صداى برادر را مى‌شنود که از وسط لشکر فریاد زد: «یا اخا ادرک اخاک».



  • ۰
  • ۰


 بصیرت حضرت اباالفضل‌العبّاس علیه‌السلام 


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی: «بصیرت اباالفضل‌العبّاس کجاست؟ در روز تاسوعا، به او پیشنهاد تسلیم و امان‌نامه کردند و گفتند ما تو را امان می‌دهیم؛ چنان برخورد جوانمردانه‌ای کرد که دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم؟ وای بر شما! اف بر شما و امان‌نامه شما.»

 ۷۹/۱/۲۶

بصیرت ابالفضل‌العبّاس علیه‌السلام

  • ۰
  • ۰


 یا اباعبدالله علیه‌السّلام 


دل بی‌تاب اومده، چشم پر از آب اومده

اومده ماه عزا، لشکر ارباب اومده

لشکر مشکی پوشان

سینه‌زن های ارباب

شب همه شب می‌خونند

نوحه برای ارباب


جان آقا، سنه قربان آقا

سیدالعطشان آقا


آه حسرت می‌کشم، بار مصیبت می‌کشم 

وقتی که گریه‌ام نمیآد، خیلی خجالت می‌کشم 

پای علم می‌مونم، پای علم می‌میرم 

خواب دیدم آخر توی، راه حرم می‌میرم 


جان آقا، سنه قربان آقا

سیدالعطشان آقا


صلی‌الله علیک یا مظلوم یا غریب 

یا اباعبدالله




  • ۰
  • ۰

شب‌چراغ جهانتاب


 شب‌چراغ جهانتاب 



حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی: «رسول اکرم (صلی‌الله علیه و آله و سلم) فرمود: 

«إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وَ سَفینَةُالنَّجاة» 

یعنی حسین علیه‌السلام چراغ هدایت و کشتی نجات است؛ این جمله، ویژه‌ی همه‌ی زمانهاست، اما امروز سفینه‌ی نجات بودن حسین‌بن‌علی علیه‌السلام بیشتر است. امروز، یعنی عصر نهضت و انقلاب، روزی که یاد حسین‌بن‌علی علیه‌السلام ناگهان مثل یک شب‌چراغ جهانتاب بر آسمان دنیا و بر سقف فلک درخشیدن گرفت.» 

۶۴/۰۷/۰۲


شب‌چراغ جهانتاب


  • ۰
  • ۰

 آرزوی شب‌های تنهایی _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 

 

ماندن در جبهه بعد از عملیات حس غم‌انگیزی داشت. عملیات تمام شده بود، عده‌ای شهید و مجروح شده بودند و مابقی به مرخصی رفته بودند. و آن شور و شوق و سر و صدای عملیات به سکوت و سکون تبدیل شده بود. نه عراقی‌ها رمق داشتند که ما را بزنند و نه ما دل و حوصله کار را. و اگر حس و حال دعا و زیارت عاشورا نبود آدم از تنهایی دق می‌کرد. 

   گاهی دوربین را از یک طرف تا طرف دیگر خط می‌چرخاندم و خط دشمن را سنگر به سنگر مرور می‌کردم. گاهی یکی دو خمپاره روی سرشان می‌زدم امّا منتظر بودم که خورشید در آسمان رنگ ببازد و پشت ارتفاع غروب کند. آن وقت چشمانم را می‌بستم و مرغ روحم، تا گلدسته‌های حرم سیدالشهدا به پرواز در می‌آمد و با خود می‌گفتم: «الان این خورشید روی گنبد طلایی حرم آقا نور می‌پاشد و آیا می‌شود چشم‌های ما یک روز مثل این خورشید که هر روز حرم را می‌بیند به آن گنبد و گلدسته روشن شود؟». آن وقت با ذکر السلام علیک یا اباعبدالله، آرامش به جانم بر می‌گشت که غم تنهایی پس از عملیات را فراموش می‌کردم. 

   هر شب با این آرزو می‌خوابیدم تا این که یک شب در عالم خواب امام خمینی را دیدم که به خیابان شهدای همدان آمده بود و از سر ملاطفت با من حرف زد و خداحافظی کرد و رفت. 

   صبح که بیدار شدم، سینه‌ام فراخ شده بود و شرح صدری عجیب پیدا کرده بودم. دوست داشتم هر شب به یاد گنبد اباعبدالله بخوابم و هر شب امام خمینی به خوابم بیاید و دست مهربانش را روی سرم بکشد. 

   صبح روز هشتم شهریور ماه سال ۱۳۶۲ داخل دیدگاه با قمقمه وضو گرفتم و نمازم را خواندم و سرما باعث نشد که خواندن زیارت عاشورا را ترک کنم. هنوز گرم خواندن بودم که بی‌سیم صدایم کرد که «جلال دیدگاه را تحویل بده و بیا عقب». فکر کردم حالا که همه به مرخصی رفته‌اند و برگشته‌اند، نوبت مرخصی من است. عازم پیرانشهر شدم. اتوبوس منتظر بود، همه بچه‌ها مثل من بازمانده عملیات بودند. اتوبوس از پیرانشهر به نقده، ارومیه و تبریز رفت و من در این اندیشه که چون جاده کردستان ناامن است از راه تبریز به همدان می‌رویم. امّا اتوبوس به جای همدان به تهران رفت و تا آن زمان کسی نمی‌دانست که قرار است به زیارت امام خمینی در جماران برویم. نمی‌دانم چگونه به جماران رسیدیم. شوق و شادی، ذره ذره‌ای وجودمان را پر کرده بود و من این توفیق را تفسیر آن آرزو برای دیدن حرم آقای سیدالشهداء می‌دانستم. 


دیدار حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه و رزمندگان اسلام


   وقتی یک درب کوچک از بالکن حسینیه باز شد و سیمای نورانی امام در قاب نگاهم نشست، چشمانم پر از اشک شد. نمی‌دانستم در آسمان هستم یا روی زمین، در جبهه یا در کنار حرم سیدالشهدا؟ مثل روزهای دیده‌بانی که قبضه‌چی‌ها شلیک می‌کردند و «الله‌اکبر» می‌گفتند و ما در جواب‌شان «جانم فدای رهبر» می‌گفتیم، فریاد می‌زدیم: «الله‌اکبر، الله‌اکبر جانم فدای رهبر».


شناسنامه خاطره 

راوی: جلال یونسی، دیده‌بان سپاهی گردان ادوات و توپخانه تیپ ۳۲ انصار الحسین علیه‌السّلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: تهران، حسینیه جماران، ۱۰ شهریور ۱۳۶۲

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۲/۰۸


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰


پَـــرپـــو _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲


امیر مرادی دیده‌بان بود و سیدجلیل موسوی قبضه‌چی خمپاره ۱۲۰ میلی‌متری و من هم به عنوان هدایت آتش، بین این دو واسطه بودم و «سمت و بردها» را در سنگر تطبیق آتش در می‌آوردم. 

   یک روز امیر به سیدجلیل گفت: «یک نخود بینداز امّا دقیق» و با این‌که از او خواست که برایش خمپاره بفرستد سید گلوله‌ای «در راه» کرد. امیر گلوله را دید و گفت: «سیّد خوب بود ولی نیم متر ببرش جلو»، نیم متر در کار دیده‌بانی و قبضه مفهوم نداشت و گلوله‌ای که نیم متری هدف می‌خورد یعنی روی فرق دشمن فرود آمده و عالی است. در منطق کار دیده‌بانی جابه‌جایی ۲۰ متر شدنی بود امّا نیم متر حرف خنده‌داری بود. 

   با این حال سیدجلیل پشت بی‌سیم گفت: «نیم متر اعمال شد و ارسال»

   دقیقه‌ای دیگر صدای الله‌اکبر امیر بلند شد، پشت سر هم، الله‌اکبر می‌گفت و سید را تحسین می‌کرد و فریاد می‌زد: «بارک‌الله، حرف نداشت، خورد همان جایی‌که می‌خواستیم.»


شهید سیدجلیل موسوی

شهید سیدجلیل موسوی - سمت چپ

 

   من میان این دو نفر مانده بودم که سید چی فرستاده و امیر چه دیده که این قدر خوشحال است. به سید بی‌سیم زدم و پرسیدم: «سید از نظر علمی نمی‌شود نیم متر را... راستش را بگو چه کار کردی!؟»

   گفت: «پَـــرپـــو کردم.»

   پرسیدم: «یعنی چه؟» 

  جواب داد: «گلوله را قبل از این که داخل لوله بیندازم، توسلی به یکی از ائمه پیدا کردم و ذکر گفتم و گلوله را انداختم، این می‌شود پَـــرپـــو»


شناسنامه خاطره 

راوی: خیرالله محمدی، سپاهی و مسئول هدایت آتش گردان ادوات، لشگر انصارالحسین علیه‌السّلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان اربیل عراق، جبهه حاج‌عمران والفجر ۲، اسفند ۱۳۶۲ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۷/۱۵


کتاب-------------------

       بچه‌های ممّدگِره

  • ۰
  • ۰

خط سرخ انقلاب


خط سرخ انقلاب


  • ۰
  • ۰


یـــادت بـــاشـــد 


زندگی‌نامه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی


یادت باشد





کتاب یادت باشد