بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 پاتک روز دوم _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 


هر تیم دیده‌بانی از دو نفر تشکیل می‌شد. یکی دیده‌بان بود و دیگری کمکی که کارش تماس با بی‌سیم بود. سیداصغر صائمین از حیث هوش و فن دیده‌بانی شاگرد اول ممدگره محسوب می‌شد. امّا در آنجا تواضع نشان داد و اجازه داد من دیده‌بان باشم.


تک درخت خرما

شهیدان سیدعلی‌اصغر صائمین و محمدرضا منوچهری


   به سرعت دست به کار شدم و دو نقطه را روی جاده ثبت تیر کردم. یکی پل پنج دهنه بود و دیگری پل یازده دهنه. عرض پل‌ها کم بود و ماشین‌های عبوری به آنجا که می‌رسیدند سرعت را کاهش می‌دادند. به همین دلیل نقطه مناسبی برای ثبت تیر بودند. چیزی نگذشت که حرکت تانک‌ها و نفربرهای زرهی دشمن روی جاده شروع شد. در مسیر عبور زره‌پوشهای عراقی سه نقطه از جاده ثبت تیر شده بود. یک‌جا مقابل ارتفاع عباس عظیم و سمت راست ما بود که دیده‌بان‌های تیپ نبی‌اکرم ثبت تیر داشتند. بعد به نقطه‌ای می‌رسیدند که دیده‌بان‌های ما روی ارتفاع تونل آنها را ثبت تیر کرده بودند. ما آنجا دو دیده‌بان داشتیم به نام مصطفی احمدی و رجبی. اگر تانک‌های عراقی از آنجا هم جان سالم به در می‌بردند، به پل یازده دهنه و پنج دهنه می‌رسیدند که حدود خط آتش من بود. اگر از این معرکه سالم بیرون می‌آمدند، از تیررس نیروهای ایرانی خارج می‌شدند. حد آتش من چیزی در حدود سه کیلومتر در عرض بود. یعنی سه کیلومتر از جاده را من پوشش می‌دادم. اتفاقاً فاصله کانال ما روی پیزولی تا جاده آسفالت هم به سه کیلومتر می‌رسید. در مجموع دوازده کیلومتر از جاده را ما سه تیم دیده‌بان پوشش می‌دادیم.

   ساعت ده صبح بود که اولین ستون تانک‌های عراقی وارد جاده شدند. دو تانک در جلو حرکت می‌کرد و سه چهار تانک هم با فاصله پشت سر آنها. پشت دوربین دیدم که تانک‌ها از سمت ارتفاع تونل به حد آتش من نزدیک می‌شوند. با این‌که دیده‌بان‌های عباس عظیم و تونل آتش زیادی روی جاده می‌ریختند، اما تانک‌ها بی‌آنکه آسیبی ببینند از حد آنها عبور کردند و وارد حد آتش پیزولی شدند. من هم که از قبل ثبت تیر کرده بودم، از توپ‌های ۱۰۵ و مینی‌کاتیوشا تقاضای آتش کردم. آتش به موقع و دقیق روی جاده را پوشاند. دود باروت و آتش انفجار و گرد و خاک اطراف ستون زرهی را گرفت. چند لحظه بعد لاشه سه تانک سوخته در جلوی ستون به چشم می‌خورد. تانک‌هایی که از پشت سر حرکت می‌کردند با سرعت جلو آمدند و تانک‌های منهدم شده را کنار زدند و جاده را باز کردند. شروع خیلی خوبی بود. ما در روز اول پانصد گلوله توپ و مینی‌کاتیوشا و خمپاره شلیک کردیم و به جز انهدام سه دستگاه تانک، تلفات خودرو و نفرات هم داشتیم. شب مسئله مهمی اتفاق نیفتاد و دو طرف آتش پراکنده داشتند.

   روز دوم، در حالی‌که همه حواسم به سمت راست و ارتفاع تونل بود، به‌طور اتفاقی دوربین را چرخاندم و نگاهی به سمت چپ انداختم. دیدم از سمت شیار رودخانه دارالشلاق یک عراقی به سرعت از جاده عبور کرد و به طرف ارتفاع پیزولی آمد. لحظه‌ای بعد دومین عراقی هم از جاده گذشت. بعد سومی و چهارمی و این ماجرا تا عبور یک گروهان پیاده ادامه پیدا کرد. عراقی‌ها توی روز روشن به صورت ستونی و پشت سر هم وارد شیار شدند و شروع کردند به پیشروی. پیدا بود که حفظ امنیت جاده برایشان خیلی مهم است. آنها قصد داشتند ارتفاع پیزولی را تصرف کنند که هم جاده را تأمین کرده باشند و هم بتوانند از طریق آن ارتفاعات دیگر را هم تهدید کنند. خوشبختانه من قبلاً محدوده بین جاده آسفالت و ارتفاع پیزولی را ثبت تیر کرده بودم؛ دقیقاً به این دلیل که بتوانم از پاتک‌های احتمالی دشمن جلوگیری کنم.

   ستون پیاده عراقی دامنه را پشت سر گذاشت و وارد مرحله صعود از ارتفاع شد. دویست، سی‌صد متر از جاده جدا شده بودند و حالا در منطقه‌ی قرار داشتند که دو قبضه مینی‌کاتیوشای ما آنجا را ثبت کرده بود. به سیداصغر صائمین که بی‌سیم دستش بود، گفتم اعلام آتش کند. سید مشخصات هدف ثبت شده را داد و فریاد زد: «آبکش». بعد از چند لحظه دوازده گلوله ۱۰۷ زوزه‌کشان از ارتفاع عبور کرد و درست در محل استقرار گروهان عراقی پایین آمد. هنوز گرد و خاک اولی نخوابیده بود که آبکش دومی را تقاضا کردم. گلوله‌ها باز رفت همانجا که باید می‌رفت. حدود صد نفر از آنها کشته و مجروح شدند. عده کمی سالم مانده بودند که به سرعت زخمی‌هایشان را برداشتند و فرار کردند.

   فردای آن روز ماجرا دوباره تکرار شد. این بار عراقی‌ها از سمت پاسگاه شهابی حمله را شروع کردند. اما این دفعه سرعت عملشان بیشتر بود و خیلی زود خودشان را به تپه‌ای رساندند که در سمت چپ ارتفاع پیزولی قرار داشت. چون فاصله آنها با ما کم شده بود، مینی‌کاتیوشا مجبور شد برد گلوله‌هایش را کم کند. وقتی برد گلوله‌ها کم شد مشکل بزرگی پیش آمد. محل استقرار قبضه‌های ۱۰۷ ما نزدیک ارتفاع بود. وقتی برد قبضه‌ها کم شد، گلوله‌ها نمی‌توانستند از روی ارتفاع عبور کنند و با بدنه ارتفاع برخورد می‌کردند. در واقع ارتفاع، بین قبضه و عراقی‌ها قرار گرفته بود. وقتی از این کار نتیجه‌ای نگرفتم، برگشتم که ببینم عراقی‌ها تا کجا آمده‌اند. اما هرچه نگاه کردم اثری از آنها ندیدم. داشتم دیوانه می‌شدم که چگونه من آن همه آدم را گم کرده‌ام، یعنی آنها کجا رفته‌اند؟ اما این را می‌دانستم که راهکاری پیدا کرده‌اند که در دید من نیستند و تا چند دقیقه دیگر به بالای تپه می‌رسند. تعداد عراقی‌ها از روز قبل کمتر بود، اما مشخص بود که آدم‌های ورزیده‌تری هستند. توی دیدگاه فقط من بودم و سیداصغر. اضطراب همه وجودم را گرفته بود. اگر ارتفاع به دست عراقی‌ها می‌افتاد، همه زحمت‌ها به باد می‌رفت. چهارچشمی داشتم اطراف را می‌پاییدم که صدای تقه‌ای شبیه صدای چاشنی نارنجک به گوشم خورد، با خودم گفتم: «عراقی‌ها رسیده‌اند بالا و دارند نارنجک پرت می‌کنند». دیگر موقع احتیاط نبود، از کانال بیرون پریدم. حدود بیست متر به سمت چپ آمدم تا ببینم اوضاع از چه قرار است. چهل پنجاه تکاور عراقی تا پشت تپه مجاور ما بالا آمده بودند. ظاهراً منتظر بودند تا هوا تاریک شود و بعد کار را تمام کنند.

   صدای تقه، که گمان می‌کردم چاشنی نارنجک است چیزی نبود جز صدای بی‌سیم. یک نوع بی‌سیم ترکیه‌ای داشتیم به نام اسلسون. این بی‌سیم‌ها وقتی هواگیری نمی‌شدند یا در معرض گرما می‌ماندند، صدایی شبیه صدای چاشنی نارنجک می‌دادند. درست است که من در تشخیص صدا اشتباه کردم، اما همین صدای اشتباه بود که مرا از کانال بیرون کشید و از محل اختفای عراقی‌ها آگاه شدم. خطر بیخ گوشمان بود و باید کاری می‌کردم. هیچ اسلحه و نارنجکی هم نداشتیم که از آن استفاده کنیم. اصلاً گمان نمی‌کردیم کار به این جاها بکشد. دست راستم در آتل بود و تا حد زیادی مانع تحرکم می‌شد. تنها راه حلی که به نظرم رسید این بود که بروم و نیروهای گردان علی‌اکبر را که با ما فاصله زیادی نداشتند باخبر کنم. ما فرکانس بی‌سیم گردان‌ها را نداشتیم و فقط با مسئول محور در تماس بودیم. بنابراین قید بی‌سیم را زدم و خودم دست به کار شدم. به سیداصغر گفتم: «این جا باش تا من برگردم.»

گفت: «کجا می‌روی؟»

گفتم: «می‌روم که ماجرا را به بچه‌های گردان علی‌اکبر بگویم. تو فقط مواظب باش بالا نیایند.»

   گردان علی‌اکبر هم در سمت چپ تپه مستقر بودند. درد دستم شروع شده بود، اما اعتنایی نکردم و شروع کردم به دویدن. خیلی زود به مقر گردان رسیدم. مهدی فریدونی را که یکی از مسئول گروهان‌های گردان ۱۵۴ بود، دیدم. گفتم: «آقای فریدونی یک گروه عراقی از تپه بالا آمده‌اند.»

گفت: «شما؟»

گفتم: «من دیده‌بان هستم و از سمت راست شما روی پیزولی دیده‌بانی می‌کنم. یک گروهان عراقی پشت همین شیار بین ما و شما پنهان شده‌اند و منتظر تاریکی هوا هستند تا بالا بیایند.»


شهید مهدی فریدونی


   مهدی فریدونی خیلی سریع آرپی‌جی‌زنها و تیربارچی‌هایش را برداشت و رفت سر وقت عراقی‌ها. من هم که دیگر خیالم راحت شده بود برگشتم به دیدگاه. فریدونی آدم باهوشی بود. بچه‌ها را جایی برده بود که کاملاً به نیروهای عراقی مشرف بودند. هنوز به بالای ارتفاع نرسیده بودم که صدای رگبار تیربار فضا را گرفت. فریدونی کار خودش را شروع کرده بود. بیشتر عراقی‌ها در آن جا کشته شدند و چند تا هم زخمی دادند و پاتک نیروهای پیاده عراق در روز دوم عملیات هم نافرجام ماند.


شناسنامه خاطره

راوی: حمید حسام، دیده‌بان گردان ادوات تیپ ۳۲ انصارالحسین علیه‌السّلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، منطقه عملیاتی والفجر ۵، چنگوله، بهمن ۱۳۶۲ 

مکان و زمان بیان خاطره: تهران، بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس آذر ۱۳۸۹


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰

 نماز جان _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 


فردای عملیات در چنگوله و پس از شکسته شدن خط و تسخیر ارتفاعات تونل، خبر دادند که مصطفی احمدی -دیده‌بان تونلی- نیاز به باطری بی‌سیم دارد. 

   مصطفی احمدی را همه دوست داشتند، مسئول بچه‌های دیده‌بان بود. امّا مثل آنها شلوغ‌کار و ماجراجو نبود. از تماس آخر و این که باطری بی‌سیمش سوت می‌کشید، فهمیدم که باطری ندارد ولی خودش حرفی نزد.

   وسیله‌ای برای رفتن از دیدگاه مادر -تپه گره شیر- تا دیدگاه تونل نداشتم. به عشق دیدن مصطفی پیاده به راه افتادم. نزدیک ظهر بود که خسته و کوفته به خط رسیدم. بالای تپه و دیدگاه رفتم. مصطفی سلام کرد، امّا چشم از دوربین برنداشت. دیده‌بانی می‌کرد و با آتش جلوی تانک‌های روی جاده را بسته بود، به چشمانش خیره شدم در همان حالت دیده‌بانی گریه می‌کرد. 

پرسیدم: «آقا مصطفی اتفاقی افتاده!؟»

گفت: «امروز صبح، برادرم شهید شد.»

گفتم: «خُب چرا کسی را اینجا نمی‌گذاری و به عقب نمی‌روی!؟»

جواب داد: «با شهادت برادرم، مسئولیّت من بیشتر شده، کجا بروم؟»


شهید مصطفی احمدی

شهید مصطفی احمدی - نفر اول از چپ


   آن روز کنار او در دیدگاه ماندم و شاهد صبوری و اشک‌های غریبانه او بودم. سر ظهر که شد، دوربین را رها کرد و گفت: «وقت نمازجان» است. و رسیدن وقت نماز، گُل لبخند را بر لب او نشاند.

پرسیدم: «نماز چی؟»

تکرار کرد: «نمازجان» و توضیح داد که: «چرا وقت نماز که می‌شود به هم می‌گوئیم بریم نمازِه ر بخوانیم و این در شأن مومن نیست پس یاد بگیر از این پس وقت نماز بگو، برویم نمازجان را بخوانیم.»

   آن روز از مصطفی احمدی درس‌های زیادی گرفتم؛ درس صبر، درس ادب و درس ایمان.


شناسنامه خاطره

راوی: علی اصغر بلاغی، مسئول مخابرات گردان ادوات و توپخانه، تیپ ۳۲ انصار الحسین علیه‌السّلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، منطقه عملیاتی والفجر ۵، چنگوله، بهمن ۱۳۶۲ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۱۸


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰

 سالروز شهادت سردار سرافراز حاج حسین همدانی 


سردار سرافراز شهید حسین همدانی (ابو وهب) در سال ۱۳۲۹ در شهرستان آبادان دیده به جهاد گشود و در سن ۶۱ سالگی پس از چهل سال مجاهدت و نبرد در راه اسلام در تاریخ ۱۶ مهرماه ۱۳۹۴ در نبرد با تروریست‌های تکفیری در سوریه به فیض شهادت نایل آمد.





بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

شهادت سردار سرافراز، شهید حسین همدانی را به خانواده‌ی گرامی و بازماندگان و دوستان و همرزمانش و به مجموعه‌ی پر افتخار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تبریک و تسلیت می‌گویم. این رزمنده‌ی قدیمی و صمیمی و پر تلاش، جوانیِ پاک و متعبّد خود را در جبهه‌های شرف و کرامت، در دفاع از میهن اسلامی و نظام جمهوری اسلامی گذرانید و مقطع پایانی عمر با برکت و چهره‌ی نورانی خود را در دفاع از حریم اهل‌بیت علیهم‌السلام و در مقابله با اشقیای تکفیری و ضد اسلام سپری کرد، و در همین جبهه‌ی پر افتخار به آرزوی خود یعنی جان دادن در راه خدا و در حال جهاد فی سبیل‌الله نائل آمد و فضل و رحمت الهی بر او گوارا باد.

   صف استوار آرزومندان این موهبت و کمربستگان راه جهاد و شهادت در ایران اسلامی و در سپاه و همه‌ی نیروهای مسلّح جمهوری اسلامی، صفّی بلند و بنیانی مرصوص است: و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا. رحمت خدا بر شهید همدانی و بر همه‌ی مجاهدان راه حق.

سیّد علی خامنه‌ای

۱۸ مهر ۱۳۹۴


خاطره فرمول ننه

  اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم  

  • ۰
  • ۰

 تقی مُرده _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 


وسعت جبهه چنگوله به حدی بود که برای عملیات، هر پنج گردان پیاده را به کار گرفتند و برایشان از راست جبهه تا چپ حد مانور مشخص کردیم و قرارگاه نجف قول داد که نیروی احتیاط را از سایر استان‌ها تأمین کند.

   دو روز اول عملیات فشار دشمن برای بازپس‌گیری ارتفاع تصرف شده از محور راست روی بچه‌های نهاوند، گردان ۱۵۲ بود. آنها دور روز جانانه مقابل پاتک‌ها ایستادند و دشمن ناامیدانه فشار را به چپ‌ترین نقطه منطقه یعنی محدوده تصرف شده بچههای ملایر -گردان ۱۵۱ برد.

   اسم ارتفاع تصرف شده «تقی مرده» بود روز چهارم فشار روی «تقی مُرده» به حدی شد که ناچار شدم برای مقابله با پاتک‌ها به کمک فرمانده این گردان رضا شکری‌پور بروم. شکری‌پور دلهره داشت و می‌گفت: «بچه‌ها چهار شبانه‌روز است که نخوابیده‌اند و روحیه آنها خوب است ولی خسته‌اند. باید نیروی احتیاط و جایگزین برسد.»

تا آن ساعت خبری از گردان‌های احتیاط نبود. و عراقی‌ها ۱۵ دستگاه تانک روی جاده ردیف کرده بودند و ده‌ها نفربر نیروی پیاده را پشت سر آرایش داده و آماده پاتک بودند. هم زمان یک هلی‌کوپتر روی سرشان می‌چرخید که اگر کسی خواست برگردد او را بزنند. با این وضعیت احتمال دادم که ممکن است «تقی مرده» دوباره به دست دشمن بیفتد. 

   ناصر عبداللهی -فرمانده گردان ادوات و توپخانه- را به گوش کردم و گفتم: «از محدودیت و کمبود امکانات خبر دارم امّا چاره‌ای نیست، همه قبضه‌هایت را آماده کن». و چند نقطه آماج جلوی جاده و تانک‌های ردیف شده را به او دادم. ناصر عبداللهی که کارش را از قبضه خمپاره‌انداز از شهرک المهدی سرپل‌ذهاب شروع کرده بود، شخصاً هماهنگی تمام قبضه‌های توپ ۱۰۵ میلی‌متری، مینی‌کاتیوشا و خمپاره ۱۲۰ و ۸۱ میلی‌متری را به عهده گرفت و یک سد آتشی محکم و منسجم مقابل ستون آماده حرکت دشمن ایجاد کرد و راه و جلویشان بسته شد. هر کس به عقب برمی‌گشت زیر رگبار هلی‌کوپتر خودشان قرار می‌گرفت. و اگر جلو می‌آمد زیر آتش ما بود، نه راه پس داشتند و نه راه پیش. با چند قبضه سد آتش را حفظ کردم و با چند قبضه دیگر تصحیحات کوتاهی دادم و گلوله‌ها وسط نفرات و تانک‌های عراقی خورد.

   قریب نیم ساعت آتش بی‌وقفه، انبوهی از کشته و مجروح روی دست دشمن گذاشت و پاتک همانجا خفه شد. وقتی به عقب آمدم ناصر عبداللهی گفت: «دعا کن دیگر عراق پاتک نکند، چون همه مهمات ما را خودت مصرف کردی»


شناسنامه خاطره

راوی: جعفر مظاهری، دیده‌بان و فرمانده طرح و عملیات تیپ ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، جبهه چنگوله، منطقه عملیاتی والفجر ۵، بهمن ۱۳۶۲ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۰۹


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰

 حضرت امام سجاد علیه‌السلام پس از واقعه کربلا 


یزید پس از واقعه کربلا درصدد نابودی و شهادت ائمه معصوم علیهم‌السلام از جمله امام سجاد علیه‌السلام بود که پس از سال‌ها ایشان را به شهادت رساندند.


سیدالساجدین علیه‌السلام


   حساس‌ترین سخنان امام سجاد علیه‌السلام که در طول اقامت در شام ایراد شده است و تحولى عظیم در محیط سیاسى شام و بینش مردم نسبت به دستگاه اموى ایجاد کرد و معادلات یزید را برهم زد و خط مشى او را نسبت به اهل بیت کاملا تغییر داد، خطبه‌ای است که آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسى و دینى شام ایراد کرد.

   از کتاب هاى تاریخى چنین استفاده می‌شود که این خطبه در مسجد جامع دمشق ایراد شده و از حوادثى که در کاخ یزید رخ داده و سخنانى که در محفل خصوصى تر وى رد و بدل شده جداست.

   این خطبه را باید اوج موفقیت امام سجاد علیه‌السلام در رسالت تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان کربلا دانست. اگر این خطبه ایراد نشده بود، چه بسا ماهیت نهضت حسینى براى سالیان دراز و یا براى همیشه بر اهل اسلام مخفى می‌ماند. 

   حضرت على بن الحسین علیه‌السلام از یزید خواست که در روز جمعه در مسجد شام خطبه بخواند، یزید رخصت داد؛ چون روز جمعه فرا رسید، یزید یکى از خطباى مزدور خود را به منبر فرستاد و دستور داد هر چه تواند به حضرات معصومین على و حسین علیهما السلام اهانت کند و در ستایش شیخین و یزید سخن براند، و آن خطیب چنین کرد.

   امام سجاد علیه‌السلام از یزید خواست تا به وعده خود وفا کرده و به او رخصت دهد تا خطبه بخواند، یزید از وعده‌ای که به امام علیه‌السلام داده بود، پشیمان شد و قبول نکرد. معاویه پسر یزید به پدرش گفت: خطبه این مرد چه تأثیرى دارد؟ بگذار تا هر چه می‌خواهد، بگوید.

   یزید گفت: شما قابلیت‌هاى این خاندان را نمى‌دانید، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث می‌برند، از آن می‌‏ترسم که خطبه او در شهر فتنه بر انگیزد و وبال آن گریبان‌گیر ما شود (نفس‌المهموم ۴۵۰).

   به همین جهت یزید از قبول این پیشنهاد سرباز زد و مردم از یزید مصرانه خواستند تا امام سجاد علیه‌السلام نیز به منبر رود.

   یزید گفت: اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر اینکه من و خاندان ابوسفیان را رسوا کرده باشد!

   به یزید گفته شد: این نوجوان چه تواند کرد؟!

   یزید گفت: او از خاندانى است که در کودکى کام‌شان را با علم برداشته‌اند. بالاخره در اثر پافشارى شامیان، یزید موافقت کرد که امام به منبر رود.


سیدالساجدین علیه‌السلام


   آنگاه حضرت سجاد علیه‌السلام به منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى خطبه‌ای ایراد کرد که همه مردم گریستند و بی‌قرار شدند. سپس خطبه تاریخی خود را خواندند:

«اى مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگى بر دیگران فضیلت بخشیده است، به ما ارزانى داشت؛ علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را، و ما را بر دیگران برترى داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق (امیرالمؤمنین على علیه‌السلام)، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا صلى الله علیه و آله (حمزه)، و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام دو فرزند بزرگوار رسول اکرم صلى الله علیه و آله را از ما قرار داد. (با این معرفى کوتاه) هر کس مرا شناخت که شناخت، و براى آنان که مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى‏ شناسانم.

   اى مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسى هستم که حجرالاسود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود، من فرزند بهترین طواف و سعى کنندگانم، من فرزند بهترین حج کنندگان و تلبیه گویان هستم، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبرى هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصی سیر کرد، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدرة المنتهى برد و به مقام قرب ربوبى و نزدیکترین جایگاه‏ مقام بارى تعالى رسید، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحى کرد، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضایم، من فرزند کسى هستم که بینى گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.

   من پسر آن کسى هستم که برابر پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه می‌‏رزمید، و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد، و در بدر و حنین با کافران جنگید، و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا کفر نورزید، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگانم، من فرزند بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم، من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یارى کرد، من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد، من فرزند بهترین قریشم، من پسر اولین کسى هستم از مؤمنین که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت، من پسر اول سبقت گیرنده‌‏اى در ایمان و شکننده کمر متجاوزان و از میان برنده مشرکانم، من فرزند آنم که به مثابه تیرى از تیرهاى خدا براى منافقان و زبان حکمت عباد خداوند و یارى کننده دین خدا و ولى امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهى بود.

   او جوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحى، راضى به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزه‌‏دار، پاکیزه از هر آلودگى و بسیار نمازگزار بود. او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید. او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده‌ای محکم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شیرى شجاع که وقتى نیزه‌ها در جنگ به هم در مى‌آمیخت آنها را همانند آسیا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده می‌‏ساخت. او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است که مکى و مدنى و خیفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى است، که در همه این صحنه‌ها حضور داشت. او سید عرب است و شیر میدان نبرد و وارث دو مشعر، و پدر دو فرزند؛ حسن و حسین. آرى او، همان او (که این صفات و ویژگى‌هاى ارزنده مختص اوست) جدم على بن ابى طالب است.

آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم.»

   آنقدر به این حماسه مفاخره آمیز ادامه داد که شیون مردم به گریه بلند شد! یزید بیمناک شد و براى آنکه مبادا انقلابى صورت پذیرد به مؤذن دستور داد تا اذان گوید تا بلکه امام سجاد علیه‌السلام را به این نیرنگ ساکت کند! مؤذن برخاست و اذان را آغاز کرد، همین که گفت: الله‌اکبر، امام سجاد علیه‌السلام فرمود: چیزى بزرگ‌تر از خداوند وجود ندارد. و چون گفت: اشهد ان لا اله الا الله، امام علیه‌السلام فرمود: موى و پوست و گوشت و خونم به یکتائى خدا گواهى مى‏‌دهد. و هنگامى که گفت: اشهد ان محمدا رسول‌الله، امام علیه‌السلام به جانب یزید روى کرد و فرمود: این محمد که نامش برده شد، آیا جد من است و یا جد تو؟ اگر ادعا کنى که جد توست پس دروغ گفتى و کافر شدى، و اگر جد من است چرا خاندان او را کشتى و آنان را از دم شمشیر گذراندى!؟ سپس مؤذن بقیه اذان را گفت و یزید پیش آمد و نماز ظهر را گزارد.

در نقل دیگرى آمده است که چون مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول‌الله، امام سجاد علیه‌السلام عمامه خویش از سر برگرفت و به مؤذن گفت: تو را به حق این محمد که لحظه‌ای درنگ کن، آنگاه روى به یزید کرد و گفت: اى یزید! این پیغمبر، جد من است و یا جد تو؟ اگر گویى جد من است، همه می‌دانند که دروغ می‌گوئى، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روى ستم کشتى و مال او را تاراج کردى و اهل بیت او را به اسارت گرفتى!؟ این جملات را گفت و دست برد و گریبان چاک زد و گریست و گفت: به خدا سوگند اگر در جهان کسى باشد که جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد!؟ آنگاه فرمود: اى یزید! این جنایت را مرتکب شدى و باز مى‌‏گویى: محمد رسول خداست!؟ و روى به قبله‏ مى‌‏ایستى!؟ واى بر تو! در روز قیامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند. پس یزید فریاد زد که مؤذن اقامه بگوید! در میان مردم هیاهویى برخاست، بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز نخوانده پراکنده شدند.


سیدالساجدین علیه‌السلام


   حضرت سیدالساجدین علیه‌السلام پس از گذراندن یک عمر پربرکت که در یکی از حساس‌ترین دوره‌های تاریخ اسلام واقع شد از ویژگی‌های مهمی در بین مردم برخوردار شده بود؛ چرا که فضایل و مکارم اخلاقی آن حضرت علیه‌السلام در هر مجلس و محفلی بیان می‌شد و در یک کلام امام علیه‌السلام در دل‌ها و عواطف مردم جا گرفته بود. این وضع بر امویان دشوار بود و آن‌ها را می‌رنجاند و از همه کس بیشتر ولید بن عبدالملک کینه امام را در دل داشت. او بار‌ها می‌گفت: «من تا وقتی که علی بن الحسین در دنیا باشد راحت نیستم». این بود که وقتی زمام سلطنت را به دست گرفت تصمیم گرفت امام را مسموم کند؛ لذا زهر کشنده‌ای برای کارگزارش در مدینه فرستاد و به او دستور داد تا این زهر را به امام بخوراند و آن نانجیب نیز دستور ولید را عملی کرد. زهر در بدن نازنین امام کارگر شد و بدین وسیله حضرت در سن ۵۷ سالگی در مدینه طیبه به شهادت رسید.

   پیکر پاک امام سجاد علیه‌السلام را در شهر مدینه تشییع کردند. در آن شهر از پیکر امام تشییع بی‌نظیری صورت گرفت؛ زیرا توده‌های مردم از مناطق مختلف بر جنازه حضرت حاضر شدند و همگی پریشان و گریان و دل شکسته جنازه مطهر حضرت علیه‌السلام را بر دوش می‌بردند. مردم در هاله‌ای از اشک با امام وداع می‌کردند بدن مطهر حضرت سجاد علیه‌السلام را به قبرستان بقیع بردند و در قبری که در کنار قبر عمویش امام حسن مجتبی علیه‌السلام آماده ساخته بودند به خاک سپردند.

منبع: جهان‌نیوز 


سلام بر حضرت امام حسین 

سلام بر حضرت امام سجاد فرزند حضرت امام حسین 

سلام بر فرزندان حضرت امام حسین 

سلام بر یاران حضرت امام حسین 

  • ۰
  • ۰

 ۱۰ نکته کلیدی از بیانات حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی 


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان


رهبر معظم انقلاب امروز پنج‌شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۷ در اجتماع عظیم و باشکوه بسیجیان در ورزشگاه یک‌صد هزار نفری آزادی سخنان بسیار مهمی در موضوعات مختلف از جمله عبور از تحریم‌ها و شکست توطئه‌های آمریکا بیان کردند.


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان


۱- آمریکایی‌ها با عربده‌کشی، بیان سخنان سخیف و تصوراتی واهی درصدد تصویرسازی کاملاً وارونه از قدرت خود و از اوضاع ایران هستند اما مجموعه عظیم جوانان میهن و ملت بزرگ ایران می‌دانند که باید با ناکام گذاشتن آخرین حربه باقیمانده دشمن یعنی تحریم، سیلی دیگری به آمریکا بزنند که ان‌شاءالله خواهند زد.


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان


۲- «عظمت ایران، اقتدار جمهوری اسلامی و شکست ناپذیری ملت ایران»  سه واقعیت انکارناپذیر درباره جمهوری اسلامی است. واقعیاتی که دشمنان آرزو می‌کنند ملت ایران آنها را نداند یا مورد غفلت قرار دهد تا درباره اوضاع کشور و توانایی‌های خود، دچار گمان غلط شود. 


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان


۳- نجات ایران از سلطه ظالمانه انگلیس و امریکا  برای اثبات اقتدار جمهوری اسلامی کافی است. نجات کشور از شر حکومت استبدادی و سلطنتی موروثی، ایستادگی در مقابل همه توطئه های ۴۰ سال اخیر و افزایش اعتبار و احترام ایران در منطقه و جهان از دیگر نمودهای اقتدار جمهوری اسلامی است.


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان


 ۴- رئیس جمهور امریکا به برخی سران اروپا گفته است اگر تا دو سه ماه صبر کنید کار جمهوری اسلامی ایران تمام است. دل خوشی‌‌های رئیس جمهور بیچاره امریکا، نتیجه نشناختن انقلاب اسلامی و ملت ایران و روحیه ایمانی و انقلابی این ملت  است. این تحلیل غلط، موجب گمراهی آمریکایی‌ها در چهل سال گذشته شده است که باید خداوند را به دلیل این‌که دشمنان ملت ایران را از نادانان و ابله‌ها قرار داده است، شکرگزار بود.


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان


۵- جوانان عزیز بدانند که  نوک پیکان حرکت عظیم ملی هستند، آنها  باید راه را باز کنند. پیران مجرب هم اگر خسته و بی‌حال و از کار افتاده نباشند، می‌توانند جوانان را راهنمایی کنند اما موتور پیش‌برنده این قطار جوانان هستند. در سال‌های اخیر  جوانان در جهاد با تروریسم تکفیری پیشتاز بوده‌اند و امروز هم با احساس انگیزه و تکلیف و در جهادی فکری و عملی و با هدف گشودن گره‌های اقتصادی، پیشنهادهای پخته و کارگشا می‌دهند.


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان


۶- وضع تحریم‌ها به این معنا است که دشمن هیچ راه دیگری برای مقابله با نظام اسلامی به غیر از تحریم اقتصادی ندارد اما همین تحریم‌های اقتصادی نیز شکننده‌تر از اقتصاد ملی ما است.

   اقتصاد ملی کشور می‌تواند تحریم را شکست دهد و به حول و قوه الهی، تحریم‌ها را شکست خواهیم داد و شکست تحریم به معنای شکست امریکا است و امریکا باید با این شکست، یک سیلی دیگر از ملت ایران بخورد.


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی


۷- برخی افراد نِق‌زن می‌گویند، از آمریکا بدگویی نشود تا با ایران دشمنی نکند در حالی‌که کینه آنها فقط از شعار مرگ بر آمریکای ملت ایران نیست، بلکه آنها با اصل اسلام و انقلاب اسلامی مخالفند زیرا از سربلند کردنِ یک قدرت اسلامی بزرگ و انقلابی در منطقه به شدت هراس دارند و بر همین اساس تلاش می‌کنند تا عناصر قدرت کشور را از بین ببرند.


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان


۸- استقرار و ثبات اجتماعی، امنیت و وحدت ملی، پایبندی به اصول و مبانی انقلاب ادامه حرکت پیشرفت رو به توسعه علمی، گسترش و تعمیق فرهنگ انقلابی و اسلامی، پیشرفت دفاعی و موشکی و حضور در منطقه، عناصر اقتدار جمهوری اسلامی است و دشمنان به دنبال ضربه زدن به این عناصر قدرت هستند.


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان


۹- با وجود قدرت سخت‌افزاری امریکایی‌ها، واقعیت آن است که آنها در موضع قدرت نیستند زیرا عامل اصلی و تعیین کننده قدرت در تقابل‌های جهانی، «قدرت نرم‌افزاری» به معنای منطق، استدلال و حرف نو است که آمریکا در این موارد به شدت ضعیف است و به دلیل فقدان منطق و استدلال، بر مبنای زورگویی سخن می‌گوید.


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان


۱۰- ابزار رسانه مهم است و اگر دست دشمن باشد، ابزار خطرناکی است که می‌توان آن را به سلاح شیمیایی در جنگ‌های نظامی تشبیه کرد. دشمنان از رادیو، تلویزیون، اینترنت، شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی علیه افکار عمومی ملت ایران استفاده می‌کنند و مسئولان باید با ایفای جدی وظایف خود، مانع استفاده دشمن از ابزار رسانه علیه ملت ایران شود.


حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی در اجتماع بسیجیان

  • ۰
  • ۰

 نگران بردارت نباش _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 


از فرمانده گردان ادوات، ناصر عبداللهی مرخصی گرفتم و نگفتم که برای ازدواج به روستایمان در نهاوند می‌روم. هنوز دو هفته دیگر تا پایان مرخصی‌ام  باقیمانده بود که یارولی سلگی راننده گردان ادوات از طرف ناصر عبداللهی دست‌خطی را به من داد که: «شیرمحمد، سریع خودت را به سرپل‌ذهاب برسان، عملیات نزدیک است.»


شهید ناصر عبداللهی

   فرمانده سروقامت شهید ناصر عبداللهی


   سه روز از ازدواجم می‌گذشت. ساک‌ام را که بستم، خانمم حیران ماند و با تعجب پرسید: «آقا شیرمحمد کجا؟»

گفتم: «باید برگردم.»

گفت: «مگر سه روز مرخصی گرفته بودی که به این زودی برمیگردی؟»

گفتم: «نه، می‌توانم تا دو هفته دیگر بمانم، ولی اگر بمانم از عملیات جا می‌مانم.»

   بنده خدا حرفی نزد، برادر بزرگ‌ترم حاج میرزامحمد همزمان با من در جبهه بود. راضی کردن مادرم سخت‌تر از راضی کردن همسرم بود. ولی او نیز راضی شد و راهی منطقه شدم.


🔷🔷🔷


به موقع رسیدیم. از سرپل‌ذهاب به منطقه‌ای به نام چنگوله در جنوب مهران و در مسیر جاده دهلران رفتیم. کنار دیدگاه اصلی که فرمانده تیپ انصارالحسین حاج حسین همدانی و مسئول واحد اطلاعات عملیات تیپ علی چیت‌سازیان مستقر بودند، دیدگاه زدیم. اسم این ارتفاع «گیره شیر» و مشرف به ارتفاعات عراق بود که گردان‌های پیاده به سمت آن حرکت می‌کردند. روی ارتفاع چند دیده‌بان از جمله محمد ترک و حمید حسام کنار فرمانده تیپ بودند و روی اهدافی که روی کالک درآورده بودند، کار می‌کردند.

   ساعت ۱۰ شب در یک شامگاه مهتابی در زمستان سال ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۵ آغاز شد و ما منتظر که بعد از درگیری گردان‌های پیاده با دشمن، روی اهداف مورد نظر آتش بریزیم. شب از نیمه گذشته بود که بی‌سیم‌ها روشن شد و همه چیز حاکی از دور زدن دشمن از پشت و تسخیر ارتفاعات داشت. البته در یکی دو جناح دشمن هنوز مقاومت می‌کرد که یکی از آن جناح‌ها، محل درگیری گردان حضرت اباالفضل -۱۵۲- به فرماندهی برادرم حاج میرزا بود. اتفاقاً اولین هدفی را که حاج حسین همدانی از من خواست روی آن آتش بریزم، یک موضع مینی‌کاتیوشای عراق بود که گردان ۱۵۲ را زمینگیر کرده بود. جدول مختصات این موضع را از قبل درآورده بودیم. با اولین گلوله خمپاره خاموشش کردیم و چند هدف دیگر را زدیم تا صبح شد.

   از آن جا من با مصطفی احمدی به ارتفاعات تصرف شده در سمت راست رفتیم و حمید حسام به ارتفاع پیزولی در سمت چپ. 

   نقطه مشترک من و مصطفی احمدی این بود که هر کدام یک برادر در گردان پیاده داشتیم. هر دو نگران که آیا آنها زنده‌اند یا نه؟


حاج میرزامحمد سلگی و هم‌رزمانش

حاج میرزامحمد سلگی نفر دوم از راست

شیرمحمد سلگی نفر دوم از چپ


   از صبح روز اول عملیات پاتک‌های زرهی دشمن برای بازپس گیری ارتفاع شروع شد. تانک‌ها با عقبه‌ای که از سمت جاده آسفالت شهرهای بدره داشتند تا روبرویمان می‌آمدند و آرایش می‌گرفتند و زیر آتش آنها نیروهای پیاده دشمن به طرف ما حرکت می‌کردند. همان روز نخست پنج دستگاه تانک را در محور راست زدیم و تا اینکه خبر رسید برادم حاج میرزا، در آخرین لحظات مقابله با پاتک تیر خورده و به شدّت مجروح شده است، نگران شدم. مصطفی احمدی روحیه داد که برادر من مثل برادر تو آن جلو درگیر است ناراحت نباش. و عجیب بود که پیکر یک شهید جلوی ما افتاده بود و گاهی با دوربین به او نگاه می‌کردیم و من بی‌خبر از این‌که این شهید، برادرِ مصطفی احمدی است. وقتی پیکر شهید را پس از دفع پاتک عقب آوردند، مصطفی به او خیره ماند ولی روحیه مصطفی همچنان بالا بود و به من که برادرم مجروح بود گفت: «خدا را شکر کن که حاج میرزا زنده است و می‌تواند در خدمت رزمندگان اسلام باشد.»


🔷🔷🔷


تا بیست و پنج روز در منطقه عملیاتی بودم که به ناصر عبداللهی گفتم: «آقا ناصر، خدا شاهد است اسم خانمم را فراموش کرده‌ام.»

با تعجب پرسید: «تو کی زن گرفتی!؟»

گفتم: «همان سه روزی که به مرخصی رفتم.»

   وقتی به روستا رسیدیم، شایعه شده بود که حاج میرزا مجروح شده و شیرمحمد شهید. مادرم و همسرم که مرا دیدند تا لحظاتی زبانشان بند آمد. همین شایعه شهادت برای مصطفی احمدی هم در روستایشان مطرح شده بود و با این‌که او برادرش به شهادت رسیده بود و مثل من متأهل بود، زودتر از من به جبهه برگشت و هنوز طنین صدای مصطفی در گوشم مانده است که می‌گفت: «شیرمحمد نگران برادرت نباش»...


شهید مصطفی احمدی

شهید مصطفی احمدی


شناسنامه خاطره

راوی: شیر محمد سلگی، دیده‌بان سپاهی گردان ادوات و توپخانه لشگر انصارالحسین علیه‌السلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، جبهه چنگوله، عملیات والفجر ۵، ۱۳۶۲/۱۱/۲۷

مکان و زمان بیان خاطره: نهاوند، ۱۳۹۳/۰۵/۰۷


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰

 عملیات ثامن‌الائمه علیه‌السلام 


حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه


«حصر آبادان باید شکسته شود»


عملیات ثامن‌الائمه علیه‌السلام

عملیات ثامن‌الائمه علیه‌السلام 

با رمز نصر من‌الله‌ و فتح‌ قریب

منطقه شمال آبادان و شرق کارون

زمان عملیات از ۱۳۶۰/۰۷/۰۵ تا ۱۳۶۰/۰۷/۰۶


هدف عملیات انهدام نیروهای دشمن در شرق ‌کارون و تصرف و تأمین این منطقه و خارج کردن شهر آبادان از محاصره قواى دشمن


برای مطالعه بیشتر 👇


http://defamoghaddas.ir/fa/fight/%D8%AB%D8%A7%D9%85%D9%86-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%A6%D9%85%D9%87-%D8%B9

  • ۰
  • ۰


 سرکار بودم _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 

 

مصطفی احمدی برای‌مان تعریف می‌کرد که «تازه‌کار بودم و اگر یک دیده‌بان در شروع کارش در یک جبهه پیچیده‌ای مثل کوهستان‌های پر از برف شمال‌غرب دیده‌بانی می‌کرد، نمره‌اش ۲۰ بود. در جبهه‌ای که تابستان‌اش بدون استفاده از اورکت می‌لرزیدیم. به سرمای زمستان خورده بودیم و سنگرها تا سر زیر برف پنهان می‌شدند و ما مثل اسکیموها برف‌ها را کنار می‌زدیم تا زیر برف و یخ نمی‌ریم، و به جای این‌که با دشمن بجنگیم با سرما و بوران دست و پنجه نرم می‌کردیم.»


شهید مصطفی احمدی

شهید مصطفی احمدی


   یک روز با خودم گفتم: اگر روی مواضع عراقی‌ها کار کنم، هم خودم گرم می‌شوم و هم قبضه‌چی‌ها، برف‌های دیدگاه را کنار زدم. عدسی یخ‌زده دوربین را با آستین‌ام پاک کردم و با بی‌سیم به قبضه‌چی‌ها که پایین ارتفاع بودند، گفتم: «گلوله می‌خواهم» 

   ناقلاها نگفتند که زیر پتو هستند، گفتند: «ما آماده‌ایم»

   یکی از ثبتی‌ها را دادم و غافل از این‌که آنها از زیر پتو الله‌اکبر می‌گویند، با شوق و شعف گفتم: «جانم فدای رهبر» و منتظر شدم تا گلوله خمپاره را ببینم، خبری نبود. با خودم گفتم: من تازه‌کارم و اشکال از من است که گلوله را ندیده‌ام و از طرفی کسر شاْن دیده‌بان بود که بگوید گلوله را پیدا نمی‌کنم. لذا در جوابشان گفتم: «دست‌تان درد نکند، خوب بود ولی این را که فرستادید دویست تا[متر] کم کنید یکی دیگر بفرستید.»

   قبضه‌چی‌ها گفتند: «آماده است»

   گفتم: «بفرستید» و باز همان الله‌اکبر و جانم فدای رهبر گفتن و باز گلوله را ندیدن. خلاصه این کار را بیست دقیقه به همین روش ادامه دادیم. آنها از زیر پتو الله‌اکبر می‌گفتند و منِ خوش‌خیال به دنبال گلوله‌ای نفرستاده می‌گشتم تا آخرش دیدم خیلی بد شد که من از این همه گلوله هیچ‌کدام را ندیدم لذا ماموریت تمام دادم. 

   مدتی بعد که گذرم به قبضه‌چی‌ها افتاد، گفتم: «دست‌تان درد نکند، عجب گلوله‌هایی فرستادید، کیف کردم.»

   قبضه‌چی‌ها گفتند: «صدات را در نیار که بدجوری سرکارِ بودی»


شناسنامه خاطره 

راوی: مهدی مرادیان به نقل از شهید مصطفی احمدی، دیده‌بان گردان ادوات و توپخانه تیپ ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام

مکان و زمان وقوع خاطره: استان اربیل عراق منطقه عملیاتی حاج‌عمران، دی ماه ۱۳۶۲

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، ستاد کنگره شهدا، بهار


کتاب----------------------

        بچه‌های مَمّدگِره

  • ۰
  • ۰


 اغوای شیطان _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۲ 


محمدظاهر عباسی خیلی جدی و با انضباط بود. هیچ‌کس با او شوخی نمی‌کرد و اصلاً جرات شوخی با وی را هیچ‌کس نداشت. 

   سال ۱۳۶۲ معاون گردان ادوات بود و به همه چیز و هر کس حساس و دائماً برای تامین امکانات مورد نیاز قبضه‌چی‌ها و دیده‌بان‌ها می‌رفت و می‌آمد. 

   ما بالای قله بلند «کدو» مستقر بودیم که یک قبضه مینی‌کاتیوشا ۱۰۷ آورد. تا آن موقع ما با خمپاره ۶۰ کار می‌کردیم و هیبت و جلوه مینی‌کاتیوشا به آدم انرژی و غرور می‌داد و کار با آن لذت‌بخش بود.

   اوایل مهرماه بود که برای اولین بار با مینی‌کاتیوشا یک آبکش به درخواست دیده‌بان شلیک کردیم. ما در سنگر تطبیق آتش بودیم و محمدظاهر عباسی براندازمان می‌کرد. قبضه‌چی‌ها باد به غب‌غب انداختند که عجب آتشی ریختیم. دیده‌بان هم پشت بی‌سیم اظهار رضایت کرد. آن روز محمدظاهر لبخندزنان گفت: «برای شادی نفس اماره شلیک ممنوع»

   این جمله اخلاقی فرمانده در آن غوغای شور و شادی و غرور، به همه از جمله من تلنگری زد که باید در همه کار مواظب اغواگری شیطان درون باشم.


شناسنامه خاطره 

راوی: محمود رجبی، معاون گردان ادوات تیپ ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام

مکان و زمان وقوع خاطره: استان اربیل عراق، منطقه عملیاتی والفجر ۲، مهر ۱۳۶۲ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۸۴/۰۵/۰۲


کتاب---------------------

        بچه‌های مَمّدگِره


شهید محمدظاهر عباسی

شهید محمدظاهر عباسی - نفر دوم از راست