بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

۳۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مزار سردار سرافراز شهید حاج حسین همدانی 

مزار شهید همدانی

سردار و یارانش

باغ بهشت همدان 

  • ۰
  • ۰

وصیت‌نامه سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی


 بسم الله الرحمن الرحیم


سپاس خدای را که نعمت‌های فراوان بر ما ارزانی داشت و فراوان شکر که در عصر خمینی حیات‌مان را قرار داد. همه پدران و مادران ما در آرزوی این دوران بودند ندیدند، ما دیدیم. دوران احیای اسلام عزیز و عزتمندی ملت‌های مسلمان. مقاومت مجاهدان سپاه اسلام، عصر تحول و شکوه و عظمت در جهان اسلام، عصر بیداری ملت‌ها، عصر زوال طاغوت‌ها، عصر فروپاشی قدرت‌های استکباری و عصر برگشتن به خویشتن


خدا را هزاران شکر به خاطر این نعمت‌اش، نعمت زندگی در ۸ سال دفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و میهمان خدا شدند. زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابل همه توطئه‌ها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند، نمونه شدند در بین ملت‌ها که سرآمد همه آنها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان گران‌قدر ما هستند


چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما و خانواده مقاوم‌شان صبر را شرمنده کردند. ده سال در اردوگاههای حزب بعث صفحه زرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوان حجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد


خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه‌السلام


مگر می‌توان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی، نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامه دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه‌ها و کمین‌ها عبور می‌دهد


اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم. بنده حقیر حسین همدانی شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می‌کنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقع‌ها این نفس سرکش سراغ می‌آمد و مرا گول می‌زد، وسوسه می‌شدم، نق می‌زدم، در درونم اعتراض ایجاد می‌شد اما خدا مرا کمک می‌کرد، متوجه می‌شدم، پشیمان می‌شدم توبه می‌کردم و از خدا طلب عفو و بخشش می‌کردم و مرا می‌پذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده، خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان، و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم. از همه دوستان و آشنایان حلالیت می‌طلبم


از امام و مولایم حضرت آیت ا... العظمی سیدعلی خامنه‌ای که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا انشاا... به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند


از خانواده شهیدان و جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمی‌توانستم خدمت‌گذار خوبی باشم مرا حلال کنند


تشکر دارم از همسر عزیزم که هم‌سنگر و همراه خوبی بودند، خداوند انشاا... این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش می‌کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باشی در مقابل کمبودها یا کم مهری‌ها، صبر داشته باش و مراقب باش خناسان تو را ناسپاس نکنند، عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد


فرزندانم وهب و مهدی و زهرا و سارا را سفارش می‌کنم و تأکید بر حفظ ارزش‌های اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزشهایش می‌توانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشد، حجاب برتر بر شما واجب است رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزش‌ها است. سعادتمندی و آخر بخیری شما را از خدای مهربان خواستارم


برای خواهرانم منصور خانم و اکرم خانم و برادرم اصغر آقا و فرزندان عزیزشان آرزوی سعادتمندی دارم 

بسیار دوستان خوبی داشتم که یکایک آنها و زندگی با آنها همیشه در ذهن و خاطرات بنده ماندگار است و به این دوستی مفتخر هستم


از همه آشنایان و دوستان می‌خواهم که در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه بجا آورند و اگر انشاا... در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم و جبران کنم.

هیچ‌گونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکار نیستم، اما اگر کسی طلب‌کار بود بدهی را بدهید چون حتما یادم نبوده. 


امید رحمت خدایم خداحافظی با شما و طلب مغفرت 

بنده گنهکار حسین همدانی

____________________

 ۱۳۹۴/۶/۲۸


وصیت‌نامه سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی

وصیت‌نامه سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی

وصیت‌نامه سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی

وصیت‌نامه سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی


  • ۰
  • ۰

زندگی‌نامه سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی


فرماندهی لشکر ۳۲ انصارالحسین استان همدان، فرماندهی لشکر ۱۶ قدس استان گیلان و معاونت عملیات قرارگاه قدس از جمله مسئولیت‌های سردار همدانی در دوران دفاع مقدس بود.


با پایان جنگ تحمیلی سردار همدانی در پست‌های مختلفی همچون فرمانده قرارگاه نجف اشرف و فرمانده لشکر ۴، رئیس ستاد نیروی زمینی سپاه پاسداران، جانشینی فرمانده نیروی مقاومت بسیج سپاه(دو دوره)، مشاور عالی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جانشین سازمان بسیج مستضعفان به خدمت پرداخت.


سردار سرتیپ پاسدار حسین همدانی در عنفوان جوانی با تفکرات حضرت امام سلام‌الله‌علیه آشنا شد و از محضر درس مکارم اخلاق و احکام شهید محراب آیت‌الله مدنی که در همدان تبعید بودند بهره‌ برد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی با پایه‌گذاری و تأسیس سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی استان همدان، خود نیز به عنوان یکی از ارکان اصلی شورای عالی فرماندهی سپاه استان همدان فعالیتش را آغاز کرد. با کمک همرزمان و پاسداران آن خطه به پاکسازی عناصر طاغوت و عوامل فساد و نفاق پرداخت.(چندین بار به دست ساواک دستگیر شده و مورد تعقیب بود، عوامل طاغوت را به خوبی می‌شناخت)


با آغاز جنگ تحمیلی لحظه‌‌ای درنگ نکرد و راه کردستان را در پیش گرفت و از آنجا که پیش از جنگ نیز به کمک مردم محروم کردستان شتافته بود با دیگر دوستان و همرزمان در آنجا نیز گروهک‌های ضدانقلاب را می‌شناخت. سپس به صف دشمن‌ستیزان پیوست و فرماندهی عملیات‌های مطلع‌الفجر را با پیروزی کامل بر عهده گرفت.


فرماندهی جبهه میانی سرپل‌ذهاب هم از دیگر گام‌‌هایی بود که در راستای مبارزه با دشمن بعثی برداشت و پس از مدتی کوتاه به همراه حاج احمد متوسلیان و شهیدان همت و شهبازی در تشکیل و سازماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله صلّی‌اللَّه‌علیه‌وآله‌وسلّم نقش بسزایی داشت.

مسئولیت عملیات فتح‌المبین، نقش‌آفرینی در تشکیل یگان‌های رزم سپاه و نخستین فرماندهی لشکر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام استان همدان، از دیگر خدمات این سردار خدوم سپاه اسلام بود.


هدایت و فرماندهی لشکر ۱۶ قدس گیلان و نقش‌آفرینی در  عملیات‌‌های مهم و حیاتی همچون کربلای ۴ و کربلای ۵ و معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه عملیاتی قدس که چندین لشکر و تیپ مستقل را تحت امر داشت، از وی فرماندهی زبده همچون دیگر فرماندهان سپاه اسلام ساخت که تا آخرین عملیات موفق سپاه اسلام با منافقان کوردل که با نام مرصاد به نتیجه رساند، لحظه‌ای آرام نگرفت.

پس از دفاع مقدس به دانشگاه فرماندهی و ستاد رفت و تحصیل نظری و دانشگاهی هدایت یگان‌ها را هم به تجربیات ارزنده‌اش افزود و با انتصاب به عنوان فرمانده قرارگاه نجف اشرف و لشکر ۴ بعثت در غرب کشور، کارنامه‌ای موفق از خود بر جای گذاشت.


معاون هماهنگ‌کننده نیروی زمینی و جانشینی نیروی مقاومت بسیج در دو دوره و فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله و به همراه آن، جانشینی قرارگاه ثارالله، از دیگر مسئولیت‌های وی بود و معاونت مرکز راهبردی سپاه و مشاور عالی فرمانده کل سپاه و جانشینی سازمان بسیج مستضعفان از او فرماندهی کهنه‌کار با کوله‌باری از تجربه و شناخت ساخت که سبب شد مسئولیت حساس‌ترین و مهم‌ترین سپاه کشور که دارای ویژگی‌های خاص است، بر عهده او گذاشته شود.

گفتنی است، سردار سرتیپ همدانی، مفتخر به دریافت دو نشان فتح از دست مقام معظم رهبری و فرمانده کل قواست که به خاطر هدایت و فرماندهی موفق لشکرهای تحت امر در دوران دفاع مقدس بوده است.


سردار حسین همدانی از فرماندهان عالی‌رتبه سپاه و جانشین فرمانده کل سپاه در قرارگاه امام حسین علیه‌السلام، در عصر پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴ پس از سال‌ها مجاهدت در راه خدا در مسیر حلب به دست تروریست‌های داعشی به فیض عظمای شهادت نایل شد.


شهید مجاهد حاج حسین همدانی


  • ۰
  • ۰

دستنوشته شهید شهبازی برای شهید همدانی 


بسم رب المجاهدین

 

برای برادر صدیق و شاهدمان و حسین‌وار عزیزمان برادر [شهید]همدانی، او که صداقت و اخلاص را بما می‌آموزد و شیوه زندگی را می‌آموزدمان با پرواز در ملکوتش و این گفته مدح نیست که مدح چون اوئی مدح شرف است و تقوا و ...


بامید پیروزی اسلام و ذلت کفر 


[شهید]محمود شهبازی


دست نوشته شهید شهبازی برای شهید همدانی


  • ۰
  • ۰

شفاعت‌نامه‌ای که شهید همدانی برایم نوشت


شهید همدانی گفت: آقای حمیدزاده من همه کسانی را که در طی این سال‌ها همکار و یا همنشین‌‏ام بودند حلال کردم و کینه و کدورتی از کسی به دل ندارم، وقت تنگ است و فرصتی برای این کینه کدورت‌ها نیست.


به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، سردار حسین همدانی فرمانده سال‌های جنگ بود که در پی این سال‌های پس از آن نیز با پوشیدن لباس سبز سپاه عرصه نبرد با دشمنان اسلام را خالی نکرد و سر انجام مزد خویش را از خدایش گرفت و در ۱۶ مهر ۹۴ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید.


دکتر محمود حمیدزاده از جانبازان و نیروهای شهید همدانی در دفاع مقدس، درباره این شهید به بیان خاطره پرداخت و گفت: دی ماه ۵۹ به عنوان یک نیروی آموزشی ساده توسط حاج حسین همدانی در پادگان ابوذر آموزش نظامی دیدم و رسما وارد سپاه پاسداران شدم. 


حاج حسین دید فرهنگی وسیعی داشت اما همه بیشتر از روحیه نظامی‌گری‏‌اش می‏‌گویند. یک ماه پیش سردار همدانی بنده، سردار حاج باقر سیلواری و تعدادی از رزمندگان تیپ انصارالحسین علیه‌السلام را صدا کرد تا در جلسه‌ای به بیان خاطره درباره دوست و همرزم عزیزمان شهید حبیب مظاهری فرمانده گردان حضرت مسلم بن عقیل از لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله صلّی‌اللَّه‌علیه‌وآله‌وسلّم برای چاپ زندگی‌نامه این شهید بپردازیم.


در این جلسه دختر جوانش را هم با خود آورده بود و او تند تند از صحبت‏‌های ما یادداشت برداری می‏‌کرد. شهید حبیب مظاهری اصالتاً همدانی و از رزمندگان مخلص و باصفای لشگر ۲۷ بود که حاج احمد متوسلیان، حاج همت و حاج حسین همدانی ارادت ویژه‏‌ای به او داشتند. به همین دلیل حاج حسین عزیز پیگیر بود تا کتاب زندگی این شهید بزرگوار حتما به چاپ برسد و در پایان جلسه حاج باقر سیلواری را مامور کرد تا در نبود خودش این کتاب را به چاپ برساند. البته چاپ این اثر تنها یک نمونه کوچک از فعالیت‌های فرهنگی او بود به لطف و پیگیری‌های مستمر شهید همدانی زیباترین باغ موزه دفاع مقدس را در استان همدان احداث کردند.


جلسه تمام شد. مطلع بودم که حاج حسین بعد از این جلسه به سوریه سفر می‏‌کند آن روز انگار حال و هوای دیگری داشت. همان وقت یاد خاطره‏‌ای افتادم.


بهمن ماه ۶۱ حاجی طی نامه‏‌ای من را خدمت شهید دستواره برای آموزش ویژه نظامی و راه‌اندازی تیپ انصارالحسین معرفی کرد. به منطقه عملیاتی فکه رسیدم شهید دستواره  نامه را خواند و به خاطر حاج حسین همدانی من را خیلی تحویل گرفت و گفت به حاج حسین خیلی ارادت دارم. اما تا ساعاتی دیگر عملیات والفجر مقدماتی آغاز می‏‏‌شود، برای آموزش بعد از عملیات در خدمتتان هستم.


همان روز بدون آنکه از فرمانده‏‌ام اجازه بگیرم به لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله صلّی‌اللَّه‌علیه‌وآله‌وسلّم مامور شدم و در همان عملیات مجروح شدم. خوب می‏‌دانستم به دلیل نافرمانی از او اگر کشته می‏‌شدم شهید به حساب نمی‏‌آمدم. آقای همدانی به شدت از دستم عصبانی بودند اما به همراه همکاران در سپاه همدان جهت احوالپرسی به عیادتم آمدند. با این‌که خطا کرده بودم و از اوامرش سرپیچی کرده بودم با بزرگواری و مهربانی و صبر رفیعی که داشتند مرا بخشیدند.


حالا پس از ۳۲ سال یاد آن روز افتاده بودم و تصمیم گرفتم از حاجی حلالیت بطلبم. فرمانده عزیزم پس از درخواست حلالیت طلبی‏‌ام یک شفاعت نامه برایم نوشت تا به یادگار داشته باشم. وقتی آن یادداشت را به من داد، رو کرد گفت: آقای حمیدزاده من همه کسانی را که در طی این سال‌ها همکار و یا همنشین‌‏ام بودند را حلال کردم و کینه و کدورتی از کسی به دل ندارم، وقت تنگ است و فرصتی برای این کینه کدورت‌ها نیست باید به وظیفه و خدمت‌مان برسیم تا اسلام عزیز سربلند باشد. 


http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13940722000561


شهیدان همدانی و مظاهری


شهدا و رزمندگان عزیز از چپ

شهید نادر فتحی، شهید حبیب‌الله مظاهری، برادر باقر سیلواری، شهید حسین همدانی، شهید علیرضا ترکمان و برادر اصغر حاجی‌بابائی


منطقه عملیاتی فتح‌المبین

فروردین سال ۱۳۶۱ 


  • ۰
  • ۰

خاطره صوتی فرمول ننه 


کتاب بچه‌های مَمّدگِره، دیده‌بانی در سال ۱۳۵۹

راوی: سرلشگر شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی 

  • ۰
  • ۰

پیام حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی رهبر معظم انقلاب اسلامی در پی شهادت سردار سرافراز شهید حسین همدانی


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم


شهادت سردار سرافراز، شهید حسین همدانی را به خانواده‌ی گرامی و بازماندگان و دوستان و همرزمانش و به مجموعه‌ی پر افتخار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تبریک و تسلیت می‌گویم. این رزمنده‌ی قدیمی و صمیمی و پر تلاش، جوانی پاک و متعبّد خود را در جبهه‌های شرف و کرامت، در دفاع از میهن اسلامی و نظام جمهوری اسلامی گذرانید و مقطع پایانی عمر با برکت و چهره‌ی نورانی خود را در دفاع از حریم اهل‌بیت علیهم‌السلام و در مقابله با اشقیای تکفیری و ضد اسلام سپری کرد، و در همین جبهه‌ی پر افتخار به آرزوی خود یعنی جان دادن در راه خدا و در حال جهاد فی سبیل‌الله نائل آمد و فضل و رحمت الهی بر او گوارا باد.


صف استوار آرزومندان این موهبت و کمربستگان راه جهاد و شهادت در ایران اسلامی و در سپاه و همه‌ی نیروهای مسلّح جمهوری اسلامی، صفّی بلند و بنیانی مرصوص است؛ و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا. رحمت خدا بر شهید همدانی و بر همه‌ی مجاهدان راه حق.


سیّد علی خامنه‌ای

۱۸ مهر ۱۳۹۴

پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی در پی شهادت سردار سرافراز حسین همدانی

  • ۰
  • ۰

دیده‌بانی در سال ۱۳۵۹


فرمول نـنـه

 

تهاجم سراسری عراق از زمین و هوا غافلگیرمان کرد. تا به خودمان بیاییم، از قصرشیرین عبور کردند و به سرپل‌ذهاب رسیدند. گفتم: اگر زیر شنی تانک‌هاشان له شویم، نمی‌گذاریم پای متجاوزین به سرپل‌ذهاب برسد. اراده و روحیه‌هامان عالی بود امّا دستمان خالی. برعکس ِ ما دشمن متر به متر زمین را با توپ و خمپاره شخم می‌زد و هر جنبنده‌ای را درو می‌کرد. 


داد بچه‌های سپاه همدان بلند شد که اگر از زاغه مهمات ارتش هم شده خمپاره‌ای دست و پا کنیم و جلوی دشمن بایستیم. 


روز سوم، چهارم جنگ چند نفر به کرمانشاه رفتند و با سماجت خودشان و سفارش [شهید]محمد بروجردی -فرمانده منطقه غرب- دو قبضه خمپاره‌انداز ۱۲۰ میلیمتری برای جبهه سرپل‌ذهاب آوردند، حالا خمپاره داشتیم ولی سه تا مشکل دیگر باقی مانده بود؛ نداشتن مهمات خمپاره، و نداشتن دیده‌بان و نداشتن قبضه‌چی. 


مهمات را به سفارش [شهید]سرهنگ علی صیاد شیرازی از ارتش گرفتیم. گفتیم، دیده‌بان هم نمی‌خواهیم. خمپاره را آن‌قدر نزدیک هدف می‌بریم که محل اصابت گلوله را با چشم ببینیم. امّا مشکل قبضه‌چی همچنان باقی و همه نگاه‌ها به من بود که در دوره سربازی تا حدی با خمپاره‌انداز آشنایی پیدا کرده بودم امّا این دو قبضه از نوع اسرائیلی به نام «تامپالا» بودند که تا آن روز، نه من و نه هیچ پاسدار دیگری با آن آشنا نبودیم. 


سرانجام تسلیم اصرار بچه‌ها شدم. همه اجماع کردند که «فلانی دست تو را می‌بوسد.»


با اکراه و تردید، پذیرفتم امّا وقتی به زاویه‌یاب خمپاره چشمم افتاد میان طبلک‌های مدرج آن گیج شدم. خمپاره را  بین چند ساختمان در شهرک المهدی در فاصله نزدیک به قله قراویز برپا کردیم. دشمن روی قله مستقر شده بود امّا هنوز سنگر درست و حسابی نداشت. فاصله قبضه و هدف نزدیک ۳ کیلومتر بود که برای خمپاره ۱۲۰ میلیمتری فاصله مناسبی به حساب می‌آمد. هدف یا همان قله قراویز هم مثل یک کله قند بزرگ از دل دشت ذهاب قد کشیده بود و اگر خمپاره‌ای روی آن می‌خورد از شهرک المهدی پیدا بود. به پیشنهاد من، قنداق خمپاره را یک جای سفت کار گذاشتیم. و لوله خمپاره را به سمت قله، روانه کردیم. و با محاسبه مسافت و گرای هدف، زاویه‌یاب را بستم و ماند، انداختن اولین گلوله خمپاره در لوله خمپاره‌انداز که هرکس به دیگری نگاه می‌کرد. همه حق داشتند تا آن روز هیچ کس چنین شلیکی نکرده بود و هر کس فکر می‌کرد این کار به اندازه هدایت یک جنگنده شهامت می‌خواهد.  


با سلام و صلوات گلوله بیست و چند کیلویی خمپاره را برداشتم و زیر لب ذکری گفتم. حلقه ضامن را از سر آن کشیدم همه بچه‌ها با فاصله، گوشه کنار و داخل چاله‌ها نشستند و گوش‌هایشان را گرفتند. بوسه‌ای روی بدنه چُدنی گلوله زدم امّا قبل از اینکه آن را داخل لوله بیندازم یاد نصیحت مادرم افتادم که هر بار کلون در باغمان را در همدان می‌بست سه تا صلوات می‌فرستاد و چند بار سرش را به چپ و راست می‌چرخاند و با دهان به سمت قفل پُف می‌کرد و با خاطر جمع، باغ را به خدا می‌سپرد. 


بچه‌ها منتظر بودند و من سه بار صلوات فرستادم و به روش مادرم پُف کردم و با توکل تمام، گلوله خمپاره را به ته داخل لوله خمپاره رها کردم. وقتی خمپاره از جان لوله خارج شد. جان من هم در آمد. یک آن فکر کردم که لوله و گلوله با هم منفجر شده‌اند. حال آنکه، صدای اصابت چاشنی گلوله به سوزن ته لوله بود.  


همه نگاه‌ها روی قله قراویز خیره مانده بود، که آیا گلوله به آنجا می‌رسد یا نه و اگر می‌رسد به کجای کوه می‌خورد و چند ثانیه بعد، چیزی مثل غبار آتشفشان از نوک قله به شکل قارچ بالا آمد. توده‌ای سیاه و خاکستری که حاصل انفجار روی نوک قله قراویز بود. 


همه صلوات می‌فرستادیم و جرات پیدا کردیم که گلوله‌های دوم و سوم و... را با اطمینان و جسارت بیشتر شلیک کنیم. 


این اولین شلیک خمپاره در جبهه میانی سرپل‌ذهاب در روزهای نخست جنگ بود، بعدها هر چه زدیم مثل آن دقیق و کاری نبود. 


بچه‌ها می‌پرسیدند: «حسین، چکار کردی که گلوله اول آن‌قدر دقیق به هدف خورد!؟»


به خنده می‌گفتم: «هیچی از فرمول ننه‌ام استفاده کردم. فرمول ننه یعنی توکل کن و کارت را به خدا بسپار!» 


شناسنامه خاطره 

راوی: [سرلشگر شهید]حسین همدانی از فرماندهان جبهه سرپل‌ذهاب 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، جبهه میانی سرپل‌ذهاب، مهرماه ۱۳۵۹

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۸۶/۱۰/۰۲


کتاب--------------------------------------------

       بچه‌های ممّدگِره، صفحات ۲۳ تا ۲۵

خاطره فرمول ننه

حاج حسین همدانی 

شهید مدافع حرم، سردار سرافراز، رزمنده قدیمی و صمیمی و پر تلاش و مجاهد راه حق 

  • ۰
  • ۰

دیده‌بانی در سال ۱۳۶۴


واژه‌های بی‌معنا 


در جاده فاو-ام‌القصر جنگ، جنگ آتش بود. ما و عراقی‌ها روی یک جاده آسفالت که چپ و راستمان باتلاق بود مستقر بودیم. کار آتش‌بارهای توپخانه و خمپاره طرفین برای اجرای دقیق آتش، دشوار نبود. به همین دلیل به غیر از بکارگیری آتش‌بارهای یگان خودمان -۳۲ انصارالحسین- از قبضه‌های توپخانه ۶۱ محرم که یگان تخصصی توپخانه بود، گلوله می‌گرفتیم. 


آن روز حسین توکلی، سیاوش عباسی و من هر سه در دیدگاه بودیم و از کاتیوشا آتش می‌گرفتیم. اسم ما در شبکه بی‌سیم رضا بود و اسم قبضه کاتیوشا، داریوش و پای قبضه بچه‌های سرحال و خوش بیان تهرانی بودند که وقتی گلوله مى‌خواستیم، نه نمی‌گفتند و به قول خودشان، حالی به ما می‌دادند. 


گاهی هم که در شلیک موشک کوتیوشا دیر می‌کردند، توی بی‌سیم می‌گفتیم: «پس این گوگوش و هایده‌ها چی شدند؟» 


آنها در جواب می‌گفتند: «السّاعه برای‌تان می‌فرستیم.» 


این گونه اصطلاحات ردّ و بدل کردن و واژه‌ها، برای ما عادت شده بود. آتش‌مان را می‌ریختیم و در شیطنت کم نمی‌آوردیم تا این‌که از بخت بد ما، تصویربردار لشگر -امیر روشنائی- در گرماگرم کار به جاده فاو-ام‌القصر آمد و از ما فیلم گرفت و ما غافل از این‌که این فیلم تا کجاها می‌رود. 


بعد از عملیات برای استراحت به عقبه لشگر در پادگان شهید مدنی دزفول رفته بودیم که گفتند: «امام جمعه ملایر حضرت آیت‌الله فاضلیان در جمع بچه‌هاست و می‌خواهد فیلم عملیات در جاده فاو-ام‌القصر را ببیند.» اتفاقاً مکالمات ما با قبضه‌ی داریوش و درخواست ارسال گوگوش و هایده برای ایشان و جماعت پخش شد. 


حاج‌آقا با صبوری و ادب حرف‌های عارفانه زد و بدون این‌که خراب‌مان کند، گفت: «بچه‌های من بهتر نیست به جای این واژه‌های بی‌معنا، پشت بی‌سیم، نام مبارک ائمه را به زبان بیاورید؟ مثلاً بگوئید: یا فارس‌الحجاز یا اباصالح‌المهدی، اینها بهتر نیست؟»


از آن به بعد هیچ‌گاه جز نام مبارک ائمه و اذکار معنوی از واژه‌ای دیگر در مکالمات بی‌سیمی استفاده نکردیم.


شناسنامه خاطره

راوی: مهدی مرادیان، سپاهی، توپخانه لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان بصره، جاده فاو-ام‌القصر، ۱۳۶۴/۱۲/۲۷

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، ستاد کنگره شهدا، ۱۳۹۳/۰۳/۲۵


کتاب----------------------------------------------

       بچه‌های مَمّدگِره، صفحات ۲۳۶ و ۲۳۷

آیت‌الله رضا فاضلیان

    حضرت آیت‌الله فاضلیان امام جمعه ملایر در جمع رزمندگان 

  • ۰
  • ۰

دیده‌بانی در سال ۱۳۶۴


یک نفر به اندازه یک لشگر

 

چپ و راست جاده فاو-ام‌القصر باتلاقی بود. تانک یا هر وسیله‌ای نمی‌توانست ما را دور بزند، تنها راه رخنه کردن به خاکریز جاده آسفالته بود. جبهه‌ای به عرض جاده ۸ متری با یک خاکریز که از ضرب تیر مستقیم تانک‌های دشمن، هر شب کوتاه و کوتاه‌تر می‌شد. 


بچه‌ها خسته بودند. گردان حضرت اباالفضل علیه‌السلام -۱۵۲- به فرماندهی حاج میرزا محمد سلگی در خط بود. آنها قریب ده، دوازده روز یک‌سره مقابل پاتک‌ها ایستاده بودند تا دشمن خط را نشکند و فاو را پس بگیرند. از گردان ۴۵۰ نفره حاج میرزا کمتر از هشتاد نفرد زنده بودند. که آنها بیشترشان شیمیایی یا جراحت سطحی داشتند و دلشان خوش بود که در مقابل ده‌ها بلکه هزاران گلوله توپ و کاتیوشای دشمن، ما دیده‌بان‌ها، با عملیات ضد آتش‌بار ساکت‌شان کنیم.  


بیشتر دیده‌بان‌ها هم خسته و مجروح یا شیمیایی بودند. در چنین شرایطی چشم‌مان به جمال یک سیّد خوش سیما با عمامه مشکی روشن شد. این طلبه‌ها بیشتر در عقبه‌ها کار تبلیغی می‌کردند. ولی این جا هیچ‌کس نای شنیدن حتّی یک کلمه را هم نداشت.  


روحانی جوان سیداصغر مسعودی نام داشت و از حوزه علمیه قم اعزام شده بود. دیدن او بی‌هیچ کلام به ما روحیه داد. انگار خدا او را فرستاده بود که به قیافه‌ای خسته و تنهای مجروح بچه‌ها نظر بیندازد و با نگاه آرام خود آنان را به صبر و مقاومت بیشتر دعوت کند. 


دقایقی از حضور سید جوان نگذشته بود که طبل جنگ دوباره نواخته شد و زمین از شدّت انفجار گلوله‌های سنگین دشمن لرزید. 


باید پاسخ‌شان را با توپخانه می‌دادیم. همه دست به کار شدند؛ آرپی‌جی‌زن‌ها، تیربارچی‌ها، تک‌تیراندازها و خدمه‌های دوشکا سدّی از آتش مقابل تکاوران در حال تهاجم عراق ریختند. ما هم با چند آتش‌بار توپ و کاتیوشا جهنمی از آتش روی جاده فاو-ام‌القصر درست کردیم. 


هنوز پاتک دشمن به تمامی دفع نشده بود که چشمم به طلبه جوان افتاد. خمپاره زیر پایش منفجر شده و یک پایش را کنده بود. تمام تنش ترکش آجین بود. داشت شهادتین می‌خواند. معرکه جنگ دلمان را سنگ کرده بود. به او فقط نگاه می‌کردیم و او التماس می‌کرد که » عمامه‌ام را روی سینه‌ام بگذارید. می‌خواهم با این لباس به دیدار رسول خدا بروم«. 


آن طلبه به عقب انتقال داده شد ولی انرژی که کلمات او به خاکریزنشینان جاده ام‌القصر تزریق کرد، به اندازه یک لشگر بود. 


شناسنامه خاطره

راوی: محمدجواد سیفی، دیده‌بان بسیجی گردان توپخانه لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان بصره، جاده فاو-ام‌القصر، اسفند سال ۱۳۶۴ 

مکان وزمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۳/۰۸/۰۸


کتاب-----------------------------------------------

       بچه‌های مَمّدگِره، صفحات ۲۳۴ و ۲۳۵


کتاب بچه‌های مَمّدگِره