بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

مشق اوّل _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 


هنوز کمتر از یک سال از آغاز جنگ تحمیلی نمی‌گذشت که به جبهه سرپل‌ذهاب رفتم. فرماندهان جبهه میانی [شهیدان]علیرضا حاجی‌بابائی و حبیب مظاهری برای آموزش دیده‌بانی مرا به مقر ارتش جمهوری اسلامی در نزدیکی پادگان ابوذر معرفی کردند و تا ۱۰ روز با نقشه‌خوانی و روش گرفتن گرا از هدف و روش‌های ثبت تیر با خمپاره و توپخانه آشنا شدم و به دیدگاه قله قراویز برگشتم. 

   [شهیدان]محمد منوچهری و علی‌اکبر صفائیان تنها دیده‌بان‌های جبهه بودند و محمد منوچهری استاد علی‌اکبر صفائیان و من در کار دیده‌بانی بود. آن‌چه را که در آموزش یاد گرفته بودم با آن‌چه که محمد منوچهری -مَمّدگِره- به ما می‌آموخت در صحنه عمل تفاوت داشت. چرا که هر چه می‌گفت، عملی نشان می‌داد. 

   مدت دو ماه و نیم روی دیدگاه بودم. دیده‌بان در نگاه نیروهای پیاده مستقر در قله قراویز، حکم یک فرمانده تمام عیار را داشت. و مثل یک فرمانده محور از یک دیده‌بان انتظار بود که مشکل مقابله با دشمن را با آتش حل کند. گاهی به پیشنهاد استاد منوچهری، به دیدگاه دیگری در دشت ذهاب می‌رفتم. دیدگاه روی تپه کوتاهی به نام «کوره موش» قرار داشت. 

   یک روز دم‌دمای ظهر دوربین می‌کشیدم. چشمم به ۲۵ عراقی افتاد که از سنگرهایشان بیرون آمدند و یک گوشه جمع شدند. اولین بار بود که این همه عراقی را یک‌جا می‌دیدم. آن زمان، توپخانه ارتش هم -به غیر از تنها خمپاره‌انداز سپاه- به ما آتش می‌داد. هدف را قبلاً ثبت تیر کرده بودم. کد آن را گفتم و اولین گلوله توپ که فرستاده شد، دقیق وسط اجتماع دشمن فرود آمد و با چشم غیر مسلح دیدم که موج انفجار چند نفرشان را از زمین کند و به اطراف پرتاب کرد.

   به دیدگاه قراویز برگشتم، سرشار از شادی و شعف بودم. وقتی ماجرا را برای استادم، مَمّدگِره تعریف کردم، گفت هر بار که هدفی را زدی، این آیه را بخوان تا مغرور نشوی «و ما رمیت اذ رمیت و لکن‌الله رمی» یعنی: «ای پیامبر، تو نبودی که در جنگ تیر می‌انداختی این خدا بود که تیر می‌زد». این اولین درسی بود که در دیده‌بانی از استادم یاد گرفتم.


شناسنامه خاطره 

راوی: محمدمهدی بادامی، دیده‌بان سپاهی اعزامی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همدان 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، جهبه عمومی سرپل‌ذهاب، پاییز سال ۱۳۶۰ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۳/۲۳


کتاب---------------------

        بچه‌های مَمّدگِره

علمداران قراویز سرداران شهید حاج حسین همدانی، علیرضا حاجی‌بابائی و حبیب‌الله مظاهری 


شهید محمدرضا منوچهری

شهید محمدرضا منوچهری (مَمّدگِره) 


خمپاره‌انداز ۱۲۰ میلی‌متری

تنها قبضه خمپاره‌انداز ۱۲۰ میلی‌متری 

از راست: شهید سعید دوروزی، رضا حاجیلو، محمود حمیدزاده،  علی‌اکبر سماوات،  حمید حسام و اصغر افتخاری




 صوت خاطره مشق اوّل بچه‌های مَمّدگِره دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 

  • ۹۷/۰۳/۲۸

نظرات (۱)

سلام.عالیه موفق باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی