بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

گیر کار خودم بودم _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 


در ماه‌های اول جنگ به عضویت رسمی سپاه همدان در آمدم و پس از تجربه رزم در آبادان و سرپل‌ذهاب، به جبهه مهران در کنار رودخانه «کنجان چم» رفتم. 

   علیرغم گذشت یک سال از جنگ، امکانات درست و حسابی نداشتیم، هر جبهه تجربه‌ای به تجاربمان می‌افزود و با دوربین و دیدگاه بیشتر اُنس می‌گرفتیم. 

   جبهه باز بود و گاهی به عنوان دیده‌بان نفوذی تا پشت دشمن می‌رفتم و از تنها خمپاره ۱۲۰ میلیمتری درخواست گلوله می‌کردم. 

   قرار بود روی ارتفاعات مقابل، نیروهای پیاده ما عملیات کنند که به دلایلی نشد و از بچه‌هایی که جلو رفته بودند، یک گروه تحت نظر چیت‌ساز[یان] نتوانستند به جبهه خودی برگردند. 

   مسئول جبهه مهران «حاج علی شادمانی» نگران بچه‌ها بود. به دیدگاه آمد و گفت: چیت‌ساز[یان] و چند نفر وسط یک شیار گیر افتاده‌اند، بی‌سیم و دوربینت را بردار و برو جلوتر. 

   از دیدگاه حرکت کردیم و به جایی رسیدیم که همه بچه‌های چیت‌ساز[یان] در تیر رس نگاه‌مان بودند و هم جیپ ۱۰۶ میلیمتری عراقی که آنها را زیر آتش گرفته بود. حاج علی شادمانی گفت: «علی‌اکبر، بسم‌الله». گرای جیپ ۱۰۶ را گرفتم و به قبضه خمپاره ۱۲۰ دادم. فرمانده خیلی به توانایی من دل خوش کرده بود که بتوانم با یکی، دو گلوله خمپاره، جیپ ۱۰۶ را خاموش کنم و بچه‌ها برگردند. امّا نه دو تا که دوازده گلوله خمپاره درخواست کردم و هیچکدام حتّی به نزدیکی محل استقرار جیپ ۱۰۶ عراقی نخورد.  

   فرمانده ناامیدانه برگشت تا راه دیگری برای برگرداندن چیت‌سازیان و بچه‌ها پیدا کند و من خجالت زده و شرمنده به فکر افتادم که مشکل کارم کجا بود. دقایقی دست به دعا شدم و از حضرت زهرا[سلام‌الله‌علیها] مدد خواستم و دوربین کشیدم. جیپ ۱۰۶ همچنان آن‌جا بچه‌ها را می‌زد. دوباره گرا گرفتم و به قبضه‌چی‌ بی‌سیم زدم. خمپاره اول، بیست متری جیپ منفجر شد، تصحیحات ۲۰ متر به راست دادم و خمپاره دوم روی جیپ ۱۰۶ منفجر شد. 


   آن روز بچه‌های چیت‌ساز[یان]، حاج علی شادمانی و من، همزمان به خط خودمان رسیدیم.


شناسنامه خاطره 

راوی: علی‌اکبر سموات، دیده‌بان سپاهی، اعزامی از سپاه همدان 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان ایلام، مهران، جبهه پل فلزی، مهرماه ۱۳۶۰ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۵/۰۵


کتاب---------------------

        بچه‌های مَمّدگِره

یا زهرا سلام‌الله‌علیها

السلام علیکِ یا فاطمه الزهرا سلام‌الله‌علیها 

شهید علی چیت‌سازیان

ایستاده از راست؛ شهید مهدی صابری، نفر دوم؟ و حاج کریم مطهری 

نشسته از راست؛ سعید چیت‌سازیان(پسر عموی شهید چیت‌سازیان)، شهید علی چیت‌سازیان، یوسف خوانساری(برادرِ شهید خوانساری) و نفرات چهارم و پنجم؟؟ 




صوت خاطره گیر کار خودم بودم بچه‌های مَمّدگِره دیده‌بانی در سال ۱۳۶۰ 

  • ۹۷/۰۴/۰۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی