بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰


پرچم‌شان افتاد _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۱

 

زمستان سال ۱۳۶۰، مسئول اطلاعات عملیات جبهه میانی سرپل‌ذهاب شدم. چون با کار دیده‌بانی آشنا بودم گشت که می‌رفتیم از پهلو و گاهی پشت، از خمپاره تقاضای آتش می‌کردیم و مواضع دشمن را می‌زدیم. 

   اواخر سال پیش از آغاز عملیات بزرگ فتح‌المبین در جنوب بنا به پیشنهاد مسئول عملیات جبهه سرپل‌ذهاب -محسن حاج‌بابا- قرار شد که در سه محور؛ راست _ ارتفاع کوره موش، محورمیانی _ ارتفاع قراویز و جاده سرپل‌ذهاب - قصرشیرین، و محور چپ تا ارتفاع بازی‌دراز یک هدف انتخاب شود و در یک تک هماهنگ از سه جبهه انهدام نیرو صورت گیرد و همزمان آتش توپخانه و تانک‌های خودی مواضع دشمن را برای پوشش تک زیر آتش بگیرند. 

   من برای جبهه میانی سرپل‌ذهاب تپه‌ای را در حد فاصل جاده تا رودخانه الوند در حاشیه روستای جگر محمدعلی پیشنهاد دادم و با بچه‌های اطلاعات، ده، دوازده گشت و شناسایی از این ارتفاع انجام دادیم و زمان اجرای تک از طرف مسئول هماهنگی سه جبهه روز ششم یا هفتم فروردین ۶۱ اعلام گردید. 

   دو، سه روز مانده به زمان مقرر، یک شب آقای مرندی مسئول اطلاعات عملیات پادگان ابوذر به محور ما آمد و گفت: «برادر مظاهری، ما در محور چپ زیر ارتفاع بازی‌دراز شیاری پیدا کردیم که اگر از آنجا محور خودتان را یک‌بار دیگر دید بزنید، به یافته‌ای جدیدی می‌رسید.»

   همان شب در قالب یک گروه ۵ نفره با آقای مرندی راهی محور چپ و شیار زیر بازی‌دراز شدیم. از پشت تپه مجاور روستا دیدیم که عراقی‌ها محوطه‌ای ساخته‌اند و تور والیبال بسته و انگار که به پیک‌نیک آمده‌اند. و مطمئن که هیچ چشم نامحرمی آنها را نمی‌بیند. و یا در یکی از شهرهای امن عراق اردوی تفریحی به پا کرده‌اند. 

   دیدن این صحنه آتش‌ام زد. و صحنه دیگری دیدم که ۴۵ نفر برای مراسم اهتراز پرچم به صف شده‌اند تا شامگاه را درست مثل صبحگاه پادگان اجرا کنند. بی‌سیم را روشن کردم، مرندی گفت: «چکار می‌کنی؟»

   گفتم: «نباید بگذاریم که این پرچم در خاک ما به اهتراز دربیاید، باید شامگاه زهرمارشان شود.»

   مرندی گفت: «با این کار کُل عملیات لو می‌رود.»

   گفتم: «مگر هدف انهدام نیرو نیست، چه جایی بهتر از اینجا»

   بالاخره پذیرفت که سریع آتش بریزیم و برگردیم. چهار قبضه خمپاره ۱۲۰ و ۸۱ میلیمتری در شهرک المهدی داشتیم و به نسبت سال ۵۹ دستمان از لحاظ قبضه و مهمات بازتر شده بود. 

   مسئولین قبضه یوسف رحمانی‌اصل و ناصر عبداللهی بودند. مختصات هدف را دادم و گفتم: «فقط سریع کار کنید ما باید قبل از تاریکی برگردیم». و تأکید کردم که: «ثانیه هم برای ما مهم است».


شهیدان عبداللهی و عباسی

سردار شهید ناصر عبداللهی، رزمنده چهارم


   هنوز شامگاه به پایان نرسیده بود که اولین گلوله «در راه» شد انتهای صف شامگاه خورد. بلافاصله گفتم: «آتش به اختیار». ظرف چند دقیقه، پانزده خمپاره داخل محوطه شامگاه فرود آمد و نیمی از آن ۴۴ نفر، لت و پار شدند و آمبولانس‌ها آمدند. ما هم برگشتیم، دو روز بعد روی همان تپه عملیات کردیم و مجید رستمی به شهادت رسید. 


شناسنامه خاطره 

راوی: جعفر مظاهری، دیده‌بان مسئول محور جبهه میانی سرپل‌ذهاب از سپاه استان همدان 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، محور میانی جبهه سرپل‌ذهاب، فروردین ۱۳۶۱ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، بنیاد حفظ آثار ۱۳۹۴/۰۴/۰۹


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

سردار محمدجعفر مظاهری

سردار محمدجعفر مظاهری 

  • ۹۷/۰۴/۲۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی