بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

سهم من از چشمان او _ شهید ابوالقاسم ترابی 


برای استراحت و سازماندهی مجدد داخل یکی از دبیرستان‌های شهر مستقر شدیم. دسته‌ای که من فرماندهی آن را بر عهده داشتم در یکی از کلاس‌های مدرسه مستقر شد. دو طلبه به تازگی به نیروهای ما اضافه شده بودند. بچه‌های مخلص، معنوی و باسوادی نشان می‌دادند. با این‌که لباس روحانی نمی‌پوشیدند، اما خیلی زود بچه‌ها را به سمت خود جذب کردند. برای بچه‌ها سخنرانی می‌کردند، اصول اعتقادات درس می‌دادند و دعای توسل و زیارت عاشورا می‌خواندند. به هر حال در آستانه عملیات باعث بالا رفتن روحیه نیروها شده بودند. برای من که یک فرمانده دسته بودم وجود آن دو نفر یک هدیه الهی بود. چرا که هر چه وضعیت معنوی بچه‌ها بهتر می‌شد در حین عملیات مشکل کمتری پیش رویمان بود.


روحانی شهید ابوالقاسم ترابی

طلبه شهید ابوالقاسم ترابی


   دو سه روز در مدرسه بودیم. سازمان تیپ برای ورود به صحنه درگیری شکل گرفت. بعدازظهر یکی از روزها مدرسه را به مقصد قرارگاه تاکتیکی تیپ ترک کردیم. آخرین محل استقرار ما قبل از عملیات، کنار پادگان حاج عمران بود. در آن جا هم بچه‌ها فشنگ، موشک آرپی‌جی، نارنجک و بقیه مهمات را تحویل گرفتند و برای حمله به خط دشمن منتظر فرمان بودند.

   هوا رو به تاریکی می‌رفت که اعلام کردند تا چند دقیقه دیگر حرکت می‌کنیم. در همان شرایط احمد[ابوالقاسم] ترابی و مرتضی حصاری بچه‌ها را جمع کرده بودند و زیارت عاشورا می‌خواندند. یک دفعه یکی از مسئولین گردان با عصبانیت به سراغ من آمد و گفت که «این چه وقت زیارت عاشورا خواندن است؟ ستونها دارند حرکت می‌کنند. دعا را قطع کنید و بچه‌ها را راه بیندازند.»

   احمد[ابوالقاسم] ترابی جلو آمد و گفت: «ما به خاطر زیارت عاشورا داریم می‌جنگیم و حاضر نیستیم دعا را قطع کنیم.»

   با این‌که تبعیت از فرماندهی واجب می‌دانستم اما منطق ترابی را بیشتر پسندیدم. 

   زیارت عاشورا که تمام شد، یکی از مسئولین اطلاعات و عملیات تیپ به نام علی شاه‌حسینی آمد و با نقشه‌ای که در دست داشت، شروع به توجیه نحوه عملیات کرد. او گفت که «محل درگیری شما با دشمن زیر یال ارتفاع کله قندی به سمت تنگه دربند است. نقطه رهایی شما هم جایی است که به نام تپه برد زرد در مسیر حکتتان باید از کنار پارک موتوری نیروهای عراقی عبور کنید. شما سنگرهای دشمن را تصرف و بعد در کنار تنگه و تک درخت پدافند می‌کنید.»


حسام، حمید، سهم من از چشمان او، فصل ۵، صفحات ۲۰۵ تا ۲۰۷


تنگه دربند _ عملیات والفجر ۲

تنگه دربند _ عملیات والفجر ۲


  • ۹۷/۰۶/۰۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی