بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

بعد از توجیه بچه‌های گردان حضرت علی‌اصغر، بهرام مبارکی فرمانده گردان حضرت علی‌اکبر -۱۵۴- را دیدم. بهرام مبارکی مثل من تن و بدن سالمی نداشت. هنوز از ترکش بزرگی که شکمش را در جزیره مجنون پاره کرده بود، رنج می‌برد. در کربلای ۵ نیز مجروح شد. با این وجود قبراق و سرحال نشان می‌داد. بهرام اصالتاً اهل آبادان بود. با این که در جبهه جنوب بودیم در تابستان و گرمای ۵۰ درجه روزه می‌گرفت و می‌گفت اینجا برای من حکم وطن را دارد. سیمای بهرام مبارکی برای من یاد و خاطره فرمانده‌اش محسن امیدی را زنده می‌کرد و حس و حال او درست مثل حاج محسن، حس و حال رسیدن به انتهای راه بود.

 

سردار شهید بهرام مبارکی فرمانده گردان حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام


   امیر شالبافان معاون بهرام مبارکی در کنارش بود. چشمش به پاهای من بود و گوشش به پیام بی‌سیم. می‌دانستم زخم پایم نگاه او را به خود جلب کرده، اما برایم مهم نبود. من با بی‌سیم با قرارگاه در تماس بودم. او و مبارکی دو گروهانشان را با فاصله روی ارتفاعات سمت چپ آرایش داده بودند و یکی از سخت‌ترین نقاط درگیری در اختیارشان بود.
   خبری از جلو نداشتم اما می‌شد حدس زد که چه خبر است. بچه‌های واحد اطلاعات عملیات و مجاهدین عراقی توانسته بودند ستون دشمن را زمین‌گیر کنند. منافقین نیز در حال بررسی وضعیت بودند و احتمال می‌دادم که تعدادی را برای استراق سمع و بررسی آرایش ما به عنوان بلدچی به سمت تنگه بفرستند. لذا همه مسئولین مستقر در چپ و راست تنگه را نسبت به آمدن گشت‌های دشمن حساس کردم و روی برانکارد خوابیدم و باز همه قصه قبلی یعنی زحمت آن چهار نفر برای بردن من تا روی قله در زبر دوم تکرار شد.

   قبل از گرگ و میش هوا، نماز صبح را خواندم. همراهان نیز تیمم کردند و با پوتین به نوبت نماز خواندند و شش دانگ حواسشان به ستون خودروهای چراغ روشنی است که مبادا کسی نزدیک شود.
   آفتاب که بالا آمد تصویر نیمه آشکار صدها خودرو و نفربری که شب هنگام دیده بودم آشکار شد؛ تویوتاهای سفید که عقبشان یا توپ ضدهوایی ۲۳ میلی‌متری بود یا ضدهوایی ۴ لول و دوشکا، با انبوه خودروهای ایفا و هینو که جلویشان پارچه‌ای سفیدرنگ با یک آرم نصب بود، آرم سازمان منافقین.

 

لجستیک منافقین صدامی


   می‌شد در یک حساب سریع و شمارش چشمی، غریب ۱۰۰۰ دستگاه نفربر، تانک، خودروی سبک و سنگین را از زیر گردن حسن‌آباد تا بالا شمارش کرد.

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۶۹۷ تا ۶۹۹

  • ۹۸/۰۵/۱۷

نظرات (۱)

سلام

وبلاگ خوب و پر محتوایی دارید و اینکه خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنید

دنبال = دنبال

 

راستی اگر دنبال کسب درامد از وبلاگ هستید

پیشنهاد میکنم سری به قسمت پیوندهای وبلاگم بزنید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی