بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

راس ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه صبح اولین خودرو جیپ به حرکت درآمد و پشت سرش تعدادی از تانک‌ها و نفربرها از گردنه حسن‌آباد به سمت چارزبر سرازیر شدند. هنوز ستون از جاده خارج نشده بود و تیری به سمت‌شان نمی‌رفت، تا جایی که به فاصله دو کیلومتری چارزبر -زبر اول و دوم- رسیدند.

 

منطقه عملیاتی مرصاد ۵

 

   من عقب‌تر و روی زبر سوم مستقر بودم و طبیعتاً نیروهای عباس زمانی و بهرام مبارکی دقیق‌تر و بهتر از من جزئیات ستون را می‌دیدند.
   مانده بودم که چرا دو طرف شلیک نمی‌کنند. انگار مثل بازی شطرنج هر طرف می‌خواست ذهنیت طرف مقابل را بخواند.
   به بچه‌هایی که در سمت چپ تنگه مستقر بودند، بی‌سیم زدم و گفتم: «چرا درگیر نمی‌شوید؟». اسماعیل فرجام معاون عملیاتی گردان حضرت علی‌اصغر (۱۵۵) جواب داد که حاجی نمی‌دانیم که: «اینها خودی هستند یا دشمن؟ پارچه و پرچم‌شان ایرانی است.»
   گفتم: «بزنید این منافقین کوردل را.»
   هنوز نیروهای مستقر در تنگه نمی‌دانستند که مقابل‌شان کیست. با دستور من نیروهایی که در دامنه تنگه سمت چپ بودند، دست‌شان روی ماشه رفت و درگیری آغاز شد. 
شاید منافقین باور نمی‌کردند که بعد از حرکت سریع از مرز و عبور از شهرهای قصرشیرین، سرپل‌ذهاب، کرند و اسلام‌آباد مانعی جلویشان سبز شود. البته طبق اسناد و کروکی های حرکت‌شان برای درگیری‌های کوتاه در مسیر محاسباتی داشتند و از جمله می‌دانستند که عقبه لشگر انصارالحسین در پشت تنگه چارزبر در اردوگاهی به نام شهید محمود شهبازی است. طبق برآورد آنها، تمام توان جمهوری اسلامی برای مقابله با عراق در جنوب مستقر بود و هر مقاومتی در مسیر غرب ظرف یک ساعت پاک‌سازی می‌شد و بقیه ستون حرکت‌شان را برای رسیدن به کرمانشاه ادامه می‌دادند.

 

مسیر حرکت منافقین صدامی در عملیات غروب جاویدان


   آنها در مسیرشان هر مانعی را به راحتی کنار زده بودند و برای رسیدن به مقصد از هیچ جنایتی فروگذار نکرده بودند؛ از اعدام مردم حزب‌اللهی و طرفدار نظام تا تیرباران مجروحین در بیمارستان اسلام‌آباد.
   با شروع تیراندازی آرایش منظم و کارناوالی منافقین آشفته شد. هفت، هشت خودرو که می‌خواستند برگردند با هم برخورد کردند و تعدادی واژگون شدند و تعدادی هدف آرپی‌جی قرار گرفتند و بقیه جا زدند و عقب رفتند. از دور با تیر تانک و ضدهوایی بچه‌ها را هدف قرار دادند. در این مرحله ۷ شهید و ۶۴ مجروح داشتیم. تصمیم گرفتم که به اردوگاه برگردم و برای تامین نیروی انسانی و مهمات با کرمانشاه و همدان، دوباره تماس بگیرم که بالای کوه عباس نوریان معاون گردان ادوات را دیدم که با بی‌سیم با تنها قبضه مینی‌کاتیوشایی که در اختیار داشت در تماس بود و تقاضای آتش می‌کرد.
   مرا که دید قیافه‌ام را با تعجب برانداز کرد و ذوق زده گفت: «بالاخره راه افتاد.»
   پرسیدم: «چی؟»
   گفت: «مینی‌کاتیوشا». و توضیح داد که تمام قبضه‌های مینی‌کاتیوشا و خمپاره ۱۲۰ و ۸۱ میلی‌متری ادوات را به جنوب فرستاده و تنها یک قبضه نصف و نیمه معیوب در چارزبر باقی مانده که آن را بچه‌ها راه انداخته‌اند و آماده شلیک هستند. 
   از پایین رفتن منصرف شدم و کنار او بالای کوه نشستم. حتی نقشه و قطب‌نما برای هدف نداشت، یک دستش دوربین و دست دیگرش گوشی بی‌سیم.
   من چند هدف را به او نشان دادم و او درخواست آتش کرد.

 

تنها قبضه مینی‌کاتیوشای موجود در عملیات مرصاد


   قبضه مینی‌کاتیوشا پشت سر ما و در محوطه اردوگاه بود و اهداف در یک خط مقابلش قرار داشتند. برای تصحیح گلوله کار دشواری نداشت. آن روز همان یک قبضه مینی‌کاتیوشا کاری کرد کارستان.


سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۶۹۹ تا ۷۰۲

  • ۹۸/۰۵/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی