بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

انگشتان ناساز _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۶

 

داخل دیدگاه «برده‌هوش» نشسته بودم که اکبر امیرپور معروف به عمواکبر با مسئولین قرارگاه وارد دیدگاه شدند. امیرپور جانشین اطلاعات و عملیات لشگر بود که با لهجه شیرین «مریانجی» حدّ منطقه را برای انجام عملیات توضیح می‌داد. 

   انگشتانِ دست عمواکبر در عملیات قبلی ترکش خورده و از شکل طبیعی خارج شده بود و به قدری کج و معوج بود که تشخیص جهت راست و چپی را که نشان می‌داد، دشوار بود. 

   توضیحات او که تمام شد، مسئولین قرارگاه به شوخی گفتند: «برادر امیرپور ما که نفهمیدیم چی گفتی و این انگشتان ناساز شما هر کدام به یک طرف ساز می‌زدند» 

   آن روز که در دیده‌بانی توپخانه بودیم، حسابی خندیدم و از این روحیه بالا و صمیمت فرماندهان روحیه گرفتم. 


شناسنامه خاطره

راوی: مصطفی فرجی، دیده‌بان بسیجی گردان توپخانه لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام  

مکان و زمان وقوع خاطره: استان سلیمانیه عراق، منطقه عمومی ماووت، عملیات نصر ۴، ۱۳۶۶/۰۳/۱۷

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، ستاد کنگره شهدا، ۱۳۹۳/۱۰/۲۳


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

عملیات نصر ۴

  • ۹۷/۰۲/۰۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی