بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم بچه‌های همدان؛ بچه‌های صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بی‌ادعا؛ یاران حسین علیه‌السلام؛ یاوران دین خدا ..

بچه‌های مَمّدگِره
  • ۰
  • ۰

علی ۱، علی ۲، علی ۳، علی ۴ _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۶


با دوربین مواضع دشمن را دید می‌زدم که یکی سرزده وارد دیدگاه شد. هول و هراس برم داشت وقتی دیدم فرمانده پر آوازه اطلاعات عملیات لشگر تک و تنها وارد سنگر دیده‌بانی شده است. 

گفت: «مرا می‌شناسی؟»

گفتم: «علی‌آقا! کیست که در این لشگر شما را نشاسند.»


   گفت: «خیلی خُب، حالا که شناختی، چند نقطه را نشانت می‌دهم آنها را بزن و ثبت تیر کن و اسم آنها را به نام من علی بگذار» و چهار نقطه را نشان داد. 

   با خجالت و شرم گفتم: «فرمایش شما درست، امّا من یک سربازم و بدون اجازه فرمانده مستقیم نمی‌توانم، جایی را بزنم. در ثانی آنجا که شما می‌فرمایید، جزء اهداف و محدوده آتش من نیست و دیگر این‌که سهمیه مهمات امروزم تمام شده و دستم خالی است.»

   خندید و گفت: «پسر خوب، این را همان اول می‌گفتی. اجازه که از فرمانده مستقیمت گرفتی و سهمیه‌ات که رسید، آن چهار نقطه را بزن و ثبت کن به نام علی ۱، علی ۲، علی ۳، علی ۴ به دردت می‌خورد.»

   فردا موضوع را با فرمانده گردان -مصطفی نساج- و مسئول واحد دیده‌بانی در میان گذاشتم، گفتند: «هر جا را که علی‌آقا گفته بزن». همان روز سهمیه  قبضه خمپاره و مینی‌کاتیوشا را تأمین کردند، دم عصر شروع به کار کردم، روی جاهایی که علی‌آقا دست گذاشته بود، چهار ثبت تیر دقیق گرفتم و اسم‌هایشان را از یک تا چهار به نام علی ثبت کردم. 

   فردای آن روز از داخل دیدگاه «برده‌هوش» دوربین کشیدم تا سجلّ ۴ ثبتی را دوباره ببینم که شوکه شدم، دشمن تعداد زیادی نفر و خودرو به آنجا آورده بود. معطل نکردم ۱۲ قبضه را به گوش و تقاضای آتش کردم. ظرف یک ساعت تلفات زیادی از آنها گرفتم و به هوش و نبوغ علی‌آقا آفرین گفتم. 

   شب چهارم آذرماه بود که دیده‌بان اطلاعات عملیات که مجاور ما بود به دیدگاه ما آمد و گفت: «برادر رستمی، امشب تا فردا، تقاضای آتش نکن، یک تیم گشت و شناسایی می‌خواهد جلو برود.»

   تا صبح خواب به چشمم نیامد و بالاخره، چهار نفر را دیدم که از لابه‌لای درختان بلوط به سمت ما می‌آمدند و دشمن دور و برشان خمپاره می‌ریخت. نمی‌دانستم که تکلیفم چیست، تقاضای آتش کنم یا نظاره‌گر این صحنه باشم. در این فکر بودم که خمپاره‌ای زوزه کشید و کنارم نشست و از ناحیه کمر ترکش خوردم. به اورژانس رساندنم، آنجا غلغله بود. تقریباً همه بچه‌های اطلاعات عملیات دور پیکر یک شهید حلقه زده بودند و گریه می‌کردند. درد و زخم خودم را فراموش کردم. 

پرسیدم: «کی شهید شده؟»

گفتند: «علی‌آقا»


شناسنامه خاطره

راوی: حسین رستمی، پاسدار وظیفه واحد دیده‌بانی گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 

زمان و مکان وقوع خاطره: استان سلیمانیه عراق، جبهه ماووت، پاییز ۱۳۶۶ 

زمان و مکان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۴/۱۰


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره

علی ۱، علی، علی ۳، علی ۴

"رزمنده همدانی" شهید علی چیت‌سازیان 

  • ۹۷/۰۲/۰۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی